خاطرات شهدا - صفحه 18

خاطرات شهدا
زندگینامه شهید «محمد آصفی»؛

معلم شهیدی که جاویدالاثر شد

شهید «محمد آصفی» در تاریخ بیست و پنجم اردیبهشت 1365 در طی عملیات کربلای 5 در منطقه ی حاج عمران به شهادت رسید و پیکرش را ذره ذره متلاشی می کند.

اَشهد خود را خواندم

«صدای انفجار بلند شد و من در حالی که نیم‌خیز بودم احساس کردم مایعی از پشتم به سمت پاهایم در حال جریان است. ترکش به پشتم اصابت کرده بود. کمی بر روی زمین دراز کشیدم و اَشهد خود را خواندم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمندگان قزوین است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات؛

علی تواضع خاصی در ارتباط‌گیری با دوستان داشت

«علی، علی‌رغم آنکه در راه دفاع از نظام، لباس مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بر تن کرده بود، هیچ‌گاه احترام و احوال‌پرسی از دوستان و آشنایان را دریغ نداشت و در تمام شرایط تواضع خاصی در ارتباط‌گیری با دوستان داشت ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوه‌‏چین» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
زندگینامه شهید «علی مروت سگوند»

شهیدی که با تن مجروح بارها به جبهه رفت

شهید «علی مروت سگوند» به واسطه شرکت کردن در عملیاتهای مختلف بارها زخمی شد و هر بار که به مرخصی می‌آمد، قبل از اینکه زخمهایش بهبود یابد با همان تن زخمی مجدد به جبهه می‌رفت و در عملیات شرکت می‌کرد.

عملیات بَدر از نگاه شهید جاویدالاثر «حمیدرضا زارعی»

قبل از عمليات فتح المبين و هنگامي كه به چهره‌ی برادری نگاه می‌كردی شوق و روحيه شهادت طلبی در چهره او پيدا بود. قبل از عمليات معلوم بود كه اكثر بچه‌ها می‌خواهند به مهمانی خدا بروند و دعاهايی و نمازهايی كه اين برادران به جا مي آوردند انسان دلش مي‌خواست در كنار اين برادران بنشيند...» در ادامه خبر خاطرات این شهید والامقام بخوانید.

شهید «انصاریان» از درآمدش به نیازمندان کمک می‌کرد

«معمولا تابستان‌ها گاهی به اتفاق هم به شغل آزاد و دستفروشی مشغول می‌شدیم و از درآمد آن، امکانات آموزشی تهیه کرده و با هم آزمایش‌های مختلف علمی انجام می‌دادیم و از همین طریق هم محمد به نیازمندان کمک می‌کرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمد انصاریان» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطرات شهید «احمدیاسی»

پرستاری عاشقانه یک شهید از پدرش

مادر شهید «احمد یاسی» از پسرش اینگونه روایت می کند: خاطرم هست ایام عید بود که به همراه بچه‌ها به بی بی حکیمه رفتیم، احمد با ما نیامد و پیش آقا جعفر ماند. از قضا همان روزها آقا جعفر مریض می‌شود و در بستر می‌افتد. احمد هم صبح زود...» در ادامه خبر خاطرات این شهید والامقام را بخوانید.
وصیت نامه شهید دانش آموز؛

مادرم مانند حضرت زینب (س) به اسلام وفادار باشید

شهید «فرشاد احمدی» در وصیت نامه کوتاه خود خطاب به مادرش نوشته است: شما هم مانند زینب شهید داده‌اید و زینب وار ادامه دهنده راه ما باشید زیرا باید مانند حضرت زینب به اسلام وفادار ماند.

ویژه‌نامه شهید «سعید حسنان» منتشر شد

به مناسبت هفته دانش‌آموز، ویژه‌نامه شهید «سعید حُسنان» شامل زندگی، خاطرات، تصاویر، دست‌نوشته، پوستر و فیلم مصاحبه با خانواده شهید برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
در گفت و گو با همرزم شهید روایت شد:

مراقبت از بیت‌المال به سبک شهید «سید عبدالله ایجادی»

در این مصاحبه خاطره ای از یک شهید می خوانیم که برای برگرداندن یک پیچ از اموال بیت المال هزار کیلومتر راه را پیمود.

خدا وکیلی اگر شما‌ها مَردید، پس چرا ریش ندارید؟

«خدا وکیلی اگر شما‌ها مَردید پس چرا ریش ندارید؟ مگر اینجا هم تیغ و ریش‌تراش و این چیز‌ها پیدا می‌شود؟ این‌جا بود که دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و از خنده روده بُر شدم! قاه‌قاه می‌خندیدم و با دست روی زانویم می‌کوبیدم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «مصطفی نجفی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات شهید مدافع حرم «چگینی»؛

الیاس! این وقت شب معلومه چته؟

«چشم‌های مصطفی از تعجب چهار تا می‌شود و می‌گوید: «الیاس! این وقت شب معلومه چته؟ نه به اینکه از این کار‌ها رو نمی‌کردی، نه به اینکه الان می‌خوای کل انباری رو خالی کنی؟ بعدش هم، تو نقشه‌هات درست از آب در نمی‌آد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «الیاس چگینی» است که همزمان با روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطره ای از زبان «محمد اقدام» همرزم خلبان شهید«محمد هاشم آل آقا»

حماسه ای در آسمان؛ نجات خلبانان در میانه خطر

در اوایل جنگ، وقتی آسمان ایران با صدای جنگنده‌ها می‌لرزید، دو خلبان شجاع به نام‌های «محمد هاشم آل آقا» و «علیرضا یاسینی» در یک مأموریت خطرناک به سوی دشمن پرواز کردند. برخورد ناگهانی با پرندگان دریایی و از کار افتادن سامانه‌های ناوبری، آن‌ها را در شرایطی بحرانی قرار داد. در این لحظه حساس، خلبان شهید «هاشم آل آقا» با خونسردی و حرفه‌ای‌گری خود به یاری آن‌ها شتافت و داستانی فراموش‌نشدنی از ایثار و نجات را رقم زد. در ادامه متن کامل این روایت از زبان«محمد اقدام» همرزم خلبان شهید«محمد هاشم آل آقا» نوشته شده که شما را به خواندن آن دعوت می کنیم.

از کودکی مکبر مسجد محل شد

مادرشهید «محمدعلی ملکوتی» نقل می‌کند: «همه‌جای خانه را گشتم، نبود. چادر سر کردم و دویدم بیرون. کوچه، بازار و خیابان. داشتم با همان حال و روزم از جلوی مسجد رد می‌شدم که به دلم آمد یک نگاهی هم توی مسجد بکنم. توی مسجد بود. عاقبت هم شد مکبّر همان مسجد.»
خاطره ای از زبان خواهر شهید«ابراهیم رستمی»

دیدار در مرز

سال 1362 صبحی دل انگیز که در انتظار صدای آشنای در نشسته بودم هر لحظه به یاد برادرم ابراهیم دل پُر از شوق و هیجان داشتم. روزی که آقای ابوالفتحی آمد تا مرا به دیدن او بررد لحظه ای فراموش نشدنی رقم زد. آن روز نه تنها سفری به جبهه بود بلکه آغاز خاطراتی شرین و دردناکزندگی رزمندگان با همه سختی ها و دوستی ها بود. ادامه این خاطره از زبان «نسرین رستمی» را در نوید شاهد کرمانشاه بخوانید.

شهید «محمدرضا علیزاده‌دهخدایی» تحت تعقیب پلیس کانادا بود!

شهید «محمدرضا علیزاده‌دهخدایی»، دانشجوی رشته زبان در دانشگاه مونترال کانادا بود که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، به سفارت ایران در اوتاوا حمله کرد و عکس‌های شاه معدوم را پائین کشیده، لگدمال کرده و تصویری از امام خمینی(ره) را آنجا نصب می‌کند. به همین دلیل تحت تعقیب پلیس کانادا قرار می‌گیرد و در کانادا مخفی می‌شود ...» ادامه این خاطره از زبان خواهر شهید دانشجو «محمدرضا علیزاده‌دهخدایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

چقدر بی‌مسئولیتی!

«از همان شبی که اولین شهید را به لوشان بردم یک سوال در ذهنم شکل گرفت. جواب آن سوال هر چه که بود نتیجه‌اش یک نهیب به خودم بود. غلامحسن! چقدر بی‌مسئولیتی! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «غلامحسن حدادزادگان» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
روایتی خواندنی از همرزم شهید «ابراهیم رستمی»

ایثار در کودکی

صدا، صدای ابراهیم نبود؛ او می‌دانست چه کسی بوده که این حرف را زده اما سکوت کرد و حرفی نزد. معلم که سکوت او را دید، گوشش را گرفت و او را از روی نیمکت بیرون کشید. معلم گفت: دوباره ازت می‌پرسم کی بود؟ او باز هم سکوت کرد. معلم بیشتر عصبانی شد و گفت: دست‌هایت را بگیر! و ابراهیم دست‌های کوچکش را جلو گرفت و معلم با چوب به جانش افتاد. ادامه این خاطره از زبان «سیف الله پور شفیع» را در نوید شاهد کرمانشاه بخوانید.
مادر شهید دانش‌آموز «محمود مافی»:

محمود به قدری پافشاری کرد تا رضایت به رفتنش دادیم

«محمود برای گرفتن رضایت خانواده جهت رفتن به جبهه، شب و روز گریه می‌کرد، به قدری پافشاری کرد تا رضایت به رفتنش دادیم. وقتی اجازه‌اش را گرفت دیگر در پوست خودش نمی‌گنجید ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید دانش‌آموز «محمود مافی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

دعای تکراری!

« یک روز که شهید طباطبایی دعای حجت را به قولی دزدیده و سر سفره گفته بود، یک پس گردنی از حجت خورد! بعد از زدن پس گردنی، شهید صنعتکار گفت: ای بابا! این ‌که دعای من بود! ...» ادامه این خاطره از زبان همسر شهید «حجت‌الله صنعتکار آهنگری‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه