نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
«حاج‌آقا در قناعت‌ورزی تک بودند. اگر سیبی را می‌خوردند و نصف آن باقی می‌ماند. روی آن چیزی می‌کشیدند و در یخچال می‌گذاشتند تا بعدا میل کنند ...» ادامه این خاطره را از آیت‌الله باریک‌بین پدر شهید «مرتضی باریک‌بین» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۵۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۶

«سید جان و دل ناآرام و بی‌قراری داشت و نمی‌توانست مثل یک کارمند معمولی در واحد‌های ستادی خدمت کند. به همین جهت در دوران کوتاه عضویتش در سپاه حضور در واحد‌های مختلف را تجربه کرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «سیدحسن موسوی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۰۴۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۶

به مناسبت سالروز شهادتش منتشر شد:
شهید «احمدجلالی ریشهری» مراسم دعای کمیل را عاشقانه دوست داشت. سنگر نماز جمعه را هرگز ترک نمی‌کرد و شاید همین الفت‌ها بود که باعث شد خداوند شب جمعه را اولین شب قبر او قرار دهد.
کد خبر: ۵۷۰۴۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۶

خاطره شهيد داراب حسينی «1»
خانواده شهيد «داراب حسينی» در خاطره‌ای روایت می‌کنند: «داراب جوانی با ايمان، صبور و مهربان بود و اصلاً با کسی بد رفتاری نمی‌کرد. شب‌های جمعه که می‌شد به روستای قاضيان می‌رفت و در مسجد شروع به خواندن دعا می‌کرد و...» خاطره اول این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۳۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۰

گذری بر زندگی سردار شهید «علی محمد نقیبی»
پدر سردار شهید «علی محمد نقیبی» به امید اینکه خُلقش محمدی و عدالتش علی گونه شود، نام فرزندش را علی محمد گذاشت. در ادامه زندگینامه این سردار شهید را می خوانید:
کد خبر: ۵۷۰۳۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۰

«حوصله‌ام سر رفته بود. این وسط شیطنت حمید گل کرده بود. گوشی را جوری تکان می‌داد که آفتاب از صفحه گوشی به سمت چشم‌های من برمی‌گشت. از بچگی همینطور شیطنت داشت و یکجا آرام نمی‌گرفت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «حمید سیاه‌کالی‌مرادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۰۳۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۳

«گفت: من نسرین هستم. همان خانمی که با دوستانم آمده بودیم و به دنبال مزار شهید «الضاریان» می‌گشتیم». این را که گفت حسابی جا خوردم ...» ادامه این خاطره از شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۳۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۳

برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»
«گاهی با خودم خلوت می‌کنم و می‌گویم: رجایی فکر نکن نخست وزیر شده‌ای، نه! تو همان رجایی دوره گرد قابلمه فروش هستی ...» ادامه این خاطره از شهید رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۳۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۳

«قبل از تولد پسرم به دنبال اسم برای او بودیم و چند اسم هم انتخاب کرده بودیم. می‌گفتم: اگر دختر باشد؟ می‌گفت: نه من مطمئنم که پسر است ...» ادامه این خاطره از شهید «علی سیم‌بر» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۲۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

خاطرات رزمندگان دفاع مقدس بوشهری در عملیات کرخه نور؛
«یوسف بختیاری» از آزادگان دفاع مقدس بوشهر در خاطرات خود نقل می کند: عملیات کرخه نور بر خلاف عملیات‌های قبلی به بیمارستان و جاهای دیگر خبر ندادند. حتی برای خودمان هم با حفاظت کامل اعلام کردند چون عملیات‌های قبل توسط ستون پنجم به عراقی‌ها خبر داده می‌شد، می‌خواستند این عملیات از اصل با غافلگیری انجام گیرد...»
کد خبر: ۵۷۰۲۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«مارش عملیاتی که به گوش می‌رسید خانه ما می‌شد عزاخانه. مادرم دست از کار می‌کشید رادیو به دست کنار تلویزیون می‌نشست. اشک می‌ریخت، دعا می‌کرد و گریه می‌کرد ...» آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۰۱۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۱

«طبق عادت دوباره پابرهنه به ‌طرف چادر برگشت پاهاش گلی شده بود. حمید مقدم خندید و گفت شیرین. من بهت گفتم برای پاهات رو بشوری که تمیز شه. نه این که با پای گلی بیای داخل چادر ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰

«از او خواستم قرعه خودش را به من بدهد. گفت فکر کردی من بچه هستم که قرعه‌ام را به تو بدهم؟ هیچ می‌دانی من برای اینکه اسمم دربیاد پانصد صلوات برای حضرت فاطمه زهرا (س) نذر کرده‌ام ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰

قسمت نخست خاطرات شهید «رمضان نجار»
مادر شهید «رمضان نجار» نقل می‌کند: «با خود می‌گفتم: اگه رمضان بیاد، بهترین غذا‌ها رو برایش می‌پزم! قشنگ‌ترین لباس‌هاشو براش اتو می‌کشم! رختخوابش رو در آرام‌ترین اتاق خانه پهن می‌کنم تا استراحت کنه! آخه نُه ماهه که پسرم خوب نخوابیده!»
کد خبر: ۵۶۹۹۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹

شهید «علی اکبر محبی» به روایت خواهرش؛
خواهر شهید «علی اکبر محبی» می گوید: وقتی علی اکبر شهید حتی پیکرش را نیاوردند تا 11 سال بعد در چهاردهم تیرماه 1376 دوباره برایش مراسم گرفتیم.
کد خبر: ۵۶۹۹۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹

خاطره شهید «رضا کرم زمانی» به نقل از همرزمش؛
همرزم شهید «رضا کرم زمانی» می گوید: هنگامی که پیکر پاک شهید را جهت تشییع به سپاه شهرستان دلفان انتقال دادند، مادر شهید بدون اینکه ذره‌ای ناراحت شوند در کمال شجاعت به مسئول معراج شهدا فرمود که مقداری از آستین پسرش را بالا بزند و پس از روی نشانی که در بدن فرزندش بود، گفت بله این شهید پسر بنده است.
کد خبر: ۵۶۹۹۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۸

برگی از خاطرات شهید «میوه‌چین»؛
«طی دوران تحصیل و در مقطع راهنمایی من و علی همکلاس بودیم. ایشان از بهترین و ممتازترین شاگردان کلاس محسوب می‌شد که با یک بار توجه به درس، مطالب را کاملا فرا می‌گرفت و نیاز به تکرار معلم و یا مطالعه مجدد نداشت ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوه‌‏چین» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۹۹۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۷

«مادرم پیش ما که برگشت، حمید گفت: «زن‌دایی شما چرا رفتی جلو؟ خودم میرم برای هفته بعد هماهنگ می‌کنم، شما همین‌جا بشینید. حمید که جلو رفت مادرم خیلی آرام و با خنده گفت فرزانه این از بابای تو هم بدتره! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «حمید سیاه‌کالی‌مرادی» است که در آستانه ایام محرم تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۹۸۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۶

«مادرم اعتقاد زیادی به شهید انصاریان داشت و هر وقت که برای حل مشکلش به سراغ این شهید رفته است می‌گوید حاجت روا شدم ...» ادامه این خاطره از شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۹۸۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۶

«همه وسایل خانه را با گریه نگاه می‌کردم دوست حسین آمد کنارم و گفت منیژه خانم گریه نداره. حسین قهرمانه. کارش رو خوب انجام داده چند تا تانک عراقی رو زده عملیاتش عالی بوده. موقع برگشتن بدشانسی آورده با موشک هواپیماش رو زده‌ان. آزاد بشه، کارش خوب می‌شه درجه‌اش ارتقا پیدا می‌کنه...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی حواء (منیژه) لشگری همسر خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۹۸۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۶