همسر شهيد: هنوز به آمدنش عادت نكرده بودم. ديدم صداي در مي آيد. كمي ترسيدم. رفتم پشت در و پرسيدم كيه؟ تازه يادم آمد حسين پشت در است و از خجالت نمي دانستم چكار كنم. در را كه باز كردم گفت خانم من را يادت رفته بود؟ از آن موقع به بعد هر وقت مي خواست جايي برود، مي گفت:"يادت نره من برگشتم!"