شهیدی که اذان گفت / خاطره ای از شهید غلامرضا خالدی
پنجشنبه, ۰۲ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۰۰:۰۱
چند بار دیگر صدای اذان را شنیدم با خودم فکر کردم که شاید او هنوز زنده باشد و فقط زخمی شده است. اما با چشمان خودم دیده بودم که پیکر شهید تکه تکه و سرش کاملاً متلاشی شده بود. از کرامت شهدا چیزهایی را شنیده بودم اما هرگز واقعیت را ندیده بودم
نوید شاهد ایلام
شهیدی که اذان گفت
خاطره ای از شهید غلامرضا خالدی
بیست و پنجم مردادماه سال 1365، در ارتفاعات قلاویزان مستقر بودیم . یک کمین حساس در آن جا بود که به نوبت از آن پاسداری می کردیم.
شب 22بهمن ، همزمان با پیروزی نظام مقدس جمهوری اسلامی اقدام به پرتاب منور و شلیک گلوله کرده و به شادی پرداختیم . عراقی ها که از این اقدام رزمندگان اسلام به خشم آمده بودند ، اقدام به شلیک گلوله های توپ و تانک کردند. یک گلوله ی آر پی چی 7 در کنار ما منفجر شد. سنگر فرو ریخت و صدای یا حسین (ع) و آه و ناله بلند شد. از گروه 5 نفری ما ، 3 نفر به شدت زخمی شده بودند و غلامرضا خالدی به فیض شهادت نائل آمده بود.
دستگاه بی سیمی که در دست شهید خالدی بود ، به طور کلی از بین رفته بود. نمی توانستم درخواست کمک کنم . زخمی ها را یک گوشه جمع کردم. یک چفیه و یک پتو هم روی پیکر شهید خالدی انداختم . ماه طلوع کرد ، با سه زخمی و یک شهید مانده بودم.
صدای پایی را شنیدم ، اسلحه را از ضامن خارج کردم و مراقب اوضاع بودم 3 نفر جلوی سنگر ظاهذ شذند. آن ها نیز به حالت کاملاً دفاعی درآمدند. من که به موقعیت آن ها تسلط داشتم ، آنها را شناسایی کردم ، خودی بودند. گفتم من این جا هستم ، فوراً به کمک من بیایید . بلافاصله به کمک من امدند و از وضعیت پیش آمده تعجب کردند. گفتم شما زخمی ها را هر چه سریع تر از اینجا ببرید، من پیش شهید می مانم. آنها زخمی ها را بردند و قرار شد سریع برگردند.
نزدیک های صبح بود ، حدود 5 ساعت از رفتن آنها گذشته بود.وقت اذان صبح شده بود ، این را از روی ستاره ها حدس زدم . در سنگر نه رادیویی بود و نه بی سیم . تنهامن بودم و یک شهید و یک سنگر و سکوتی که هر بار صدای شلیک گلوله ای آن را بر هم می زد.
صدای اذان شنیدم ، تعجب کردم . تعجبم هنگامی زیاد شد که صدای اذان در نزدیکی پیکر پاک شهید خالدی بود. بیشتر متعجب شدم . چند بار دیگر صدای اذان را شنیدم با خودم فکر کردم که شاید او هنوز زنده باشد و فقط زخمی شده است. امابا چشمان خودم دیده بودم که پیکر شهید تکه تکه و سرش کاملاً متلاشی شده بود. از کرامت شهدا چیزهایی را شنیده بودم اما هرگز واقعیت را ندیده بودم . یک ساعت بعد برادران برگشتند.
ماجرا برای آنها تعریف کردم . آنها گفتند زیاد تعجب نکن! ما نیز بارها از این موارد شنیده ایم و یک بار با این مسأله روبرو شده ایم . بعدها شنیدم که ایشان مؤذن بوده اند و همواره با صوت دلنشینش اذان می گفته اند.
خاطره ای از شهید غلامرضا خالدی
بیست و پنجم مردادماه سال 1365، در ارتفاعات قلاویزان مستقر بودیم . یک کمین حساس در آن جا بود که به نوبت از آن پاسداری می کردیم.
شب 22بهمن ، همزمان با پیروزی نظام مقدس جمهوری اسلامی اقدام به پرتاب منور و شلیک گلوله کرده و به شادی پرداختیم . عراقی ها که از این اقدام رزمندگان اسلام به خشم آمده بودند ، اقدام به شلیک گلوله های توپ و تانک کردند. یک گلوله ی آر پی چی 7 در کنار ما منفجر شد. سنگر فرو ریخت و صدای یا حسین (ع) و آه و ناله بلند شد. از گروه 5 نفری ما ، 3 نفر به شدت زخمی شده بودند و غلامرضا خالدی به فیض شهادت نائل آمده بود.
دستگاه بی سیمی که در دست شهید خالدی بود ، به طور کلی از بین رفته بود. نمی توانستم درخواست کمک کنم . زخمی ها را یک گوشه جمع کردم. یک چفیه و یک پتو هم روی پیکر شهید خالدی انداختم . ماه طلوع کرد ، با سه زخمی و یک شهید مانده بودم.
صدای پایی را شنیدم ، اسلحه را از ضامن خارج کردم و مراقب اوضاع بودم 3 نفر جلوی سنگر ظاهذ شذند. آن ها نیز به حالت کاملاً دفاعی درآمدند. من که به موقعیت آن ها تسلط داشتم ، آنها را شناسایی کردم ، خودی بودند. گفتم من این جا هستم ، فوراً به کمک من بیایید . بلافاصله به کمک من امدند و از وضعیت پیش آمده تعجب کردند. گفتم شما زخمی ها را هر چه سریع تر از اینجا ببرید، من پیش شهید می مانم. آنها زخمی ها را بردند و قرار شد سریع برگردند.
نزدیک های صبح بود ، حدود 5 ساعت از رفتن آنها گذشته بود.وقت اذان صبح شده بود ، این را از روی ستاره ها حدس زدم . در سنگر نه رادیویی بود و نه بی سیم . تنهامن بودم و یک شهید و یک سنگر و سکوتی که هر بار صدای شلیک گلوله ای آن را بر هم می زد.
صدای اذان شنیدم ، تعجب کردم . تعجبم هنگامی زیاد شد که صدای اذان در نزدیکی پیکر پاک شهید خالدی بود. بیشتر متعجب شدم . چند بار دیگر صدای اذان را شنیدم با خودم فکر کردم که شاید او هنوز زنده باشد و فقط زخمی شده است. امابا چشمان خودم دیده بودم که پیکر شهید تکه تکه و سرش کاملاً متلاشی شده بود. از کرامت شهدا چیزهایی را شنیده بودم اما هرگز واقعیت را ندیده بودم . یک ساعت بعد برادران برگشتند.
ماجرا برای آنها تعریف کردم . آنها گفتند زیاد تعجب نکن! ما نیز بارها از این موارد شنیده ایم و یک بار با این مسأله روبرو شده ایم . بعدها شنیدم که ایشان مؤذن بوده اند و همواره با صوت دلنشینش اذان می گفته اند.
منبع : کتاب روایت عشق دفتر سوم خاطرات مرتبط با شهدای استان ایلام- به کوشش : علی روشنی زاده
مروری بر زندگینامه شهید غلامرضا خالدی
شهید غلامرضا خالدی فرزند محمد بگ در سومنی روز از خردادماه سال 1349 در روستای پشته زنجیره بخش مرکزی شهرستان چرداول دیده به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا دوم دبیرستان ادامه داد. تا اینکه همزمان با شروع جنگ تحمیلی بنا به احساس تکلیف شرعی و لبیک به ندای رهبر کبیر انقلاب حضرت امام (ره) ، به عنوان نیروی بسیجی عازم جبهه نبرد با متجاوزان بعثی شد. تا اینکه سرانجام در بیست و دومین روز از بهمن ماه 1366 در منطقه عملیاتی قلاویزان مهران بر اثر ترکش خمپاره به تمام بدن به شهادت رسید. مزار این شهید گرانقدر در روستای زنجیره علیا بخش مرکزی شهرستان چرداول می باشد.
نظر شما