مگر می شود کسی بوی برادرش را احساس نکند!
دوشنبه, ۳۱ تير ۱۳۹۸ ساعت ۱۸:۰۴
وقتی دیدمش در حال کندن سنگری در پشت تپه بود حواسش به من نبود از پشت دو دستم را رو چشمانش گذاشتم و گفت مگر می شود کسی بوی برادرش را احساس نکند! همدیگر را بغل کردیم از حرفی که زد بغض گلویم را گرفته بود و زبانم قادر به تکلم نبود...
به گزارش نوید شاهد ایلام،راوی خاطره قاسم کلوندی برادر شهید یوسف کلوندی
در چنگوله مهران بنده بسیجی بودم در گردان مالک اشتر، در فرخ آباد مهران خبر حمله را شنیدم برای یوسف خیلی ناراحت شدم طاقت نیاوردم رفتم تا به هر حال ممکن خودم را به گردان بهشتی رساندم از هر کس می پرسیدم اوضاع زیاد خوشایند نبود، دسته ای که یوسف مسئول آن بود در تپه ای به نام 230 پیدا کردم همرزمانش که دیدم از یوسف پرسیدم گفتند دارد سنگر درست می کند.
وقتی دیدمش در حال کندن سنگری در پشت تپه بود حواسش به من نبود از پشت دو دستم را رو چشمانش گذاشتم و گفت مگر می شود کسی بوی برادرش را احساس نکند! همدیگر را بغل کردیم از حرفی که زد بغض گلویم را گرفته بود و زبانم قادر به تکلم نبود، تا گریه ام گرفت یوسف گفت رزمنده گریه چرا؟
به هر حال بعد از لحظاتی شروع کرد به شوخی کردن و جویای احوال پدر و مادر و سایر بستگان... تا غروب پیش او ماندم و دوباره به گردان محل خدمتم برگشتم بعد از دو روز خبر آوردند که یوسف زخمی شده بلافاصله به ایلام رفتم و در بیمارستان شهید سلیمی او را پیدا کردم و دیدم که روی تخت نشسته و برای هم تختی هایش شعر می خواند او را بوسیدم گفت:
به هر حال بعد از لحظاتی شروع کرد به شوخی کردن و جویای احوال پدر و مادر و سایر بستگان... تا غروب پیش او ماندم و دوباره به گردان محل خدمتم برگشتم بعد از دو روز خبر آوردند که یوسف زخمی شده بلافاصله به ایلام رفتم و در بیمارستان شهید سلیمی او را پیدا کردم و دیدم که روی تخت نشسته و برای هم تختی هایش شعر می خواند او را بوسیدم گفت:
شعر من به نام نگهبان وطن است برایت می نویسم شعر او این بود:
ای وطن خصم تو را سنگ به جام افتادست
تشت رسوایی این بوم زبام افتادست
آتش کینه برافروز که در خانه ما
هر دغل پیشه در اندیشه خام افتادست
روز خون ریختن از خائن ملک است امروز
از چه شمشیر تو در بند نیام افتادست
ریشه خصم برافکن که زبون گشت و ضعیف
جان این گرگ برآور که به دام افتادست
سر بیگانه پرستان به کمند است بیا
تا ببینی که به دام تو کدام افتادست
خون ما خورد به بداندیشی و کس آگه نیست
بس که نوباوه چم در چمی جام افتادست
یوسف ملک به زندان بلا مانده است
بر رخ مهر سیه پرده شام افتادست
ای نگهبان وطن نوبت جان بازی توست
سر فدا ساز که هنگام سرافرازی توست
بعد از ترخیص شدن از بیمارستان دوباره به جبهه بازگشت و یوسف در سی و یکمین روز از تیر ماه سال 1368 در منطقه عملیاتی مهران به شهادت رسید.
ای وطن خصم تو را سنگ به جام افتادست
تشت رسوایی این بوم زبام افتادست
آتش کینه برافروز که در خانه ما
هر دغل پیشه در اندیشه خام افتادست
روز خون ریختن از خائن ملک است امروز
از چه شمشیر تو در بند نیام افتادست
ریشه خصم برافکن که زبون گشت و ضعیف
جان این گرگ برآور که به دام افتادست
سر بیگانه پرستان به کمند است بیا
تا ببینی که به دام تو کدام افتادست
خون ما خورد به بداندیشی و کس آگه نیست
بس که نوباوه چم در چمی جام افتادست
یوسف ملک به زندان بلا مانده است
بر رخ مهر سیه پرده شام افتادست
ای نگهبان وطن نوبت جان بازی توست
سر فدا ساز که هنگام سرافرازی توست
بعد از ترخیص شدن از بیمارستان دوباره به جبهه بازگشت و یوسف در سی و یکمین روز از تیر ماه سال 1368 در منطقه عملیاتی مهران به شهادت رسید.
منبع : اداره هنری، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی آموزشی- بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
نظر شما