یک دانه خرما!
سهشنبه, ۰۵ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۱۰
صید مراد احمدیان همرزم شهید "کاظم فلاحی" می گوید: تابستان سال 1361 بود. آن زمان من مسئول تداركات و رساندن اقلام غذايي به جبههها بودم . يك روز براي ديدار با خانواده راهي منزل شدم . خانهي ما در بخش صالحآباد بود . بين راه كاظم را ديدم . من و كاظم دوست و همسايه بوديم . او را سوار كردم تا به اتفاق هم به صالح آباد برويم . مقداري خرما همراه داشتم . به او خرما تعارف كردم . كاظم يك دانه خرما برداشت . وقتي كه بحث پيش آمد و فهميد كه اين خرماها را من بايد براي جبههها ميرساندم و از آنها به او تعارف كردهام برآشفته شد
به گزارش نوید شاهد ایلام، شهید کاظم فلاحی فرزند علی پاشا اول مهرماه 1345در بخش صالح آباد ازتوابع شهرستان مهران به دنیا آمد از همان ابتدای کودکی در کنارپدر و مادر به نماز می ایستاد و همیشه دوست داشت نماز را با جماعت بخواند، از لحاظ اخلاقی و رفتاری زبان زد خاص وعام بود با همسالانش بسیار مهربان بود و همیشه سعی می کرد به فقرا و افراد نیازمند تا حد امکان کمک کند وهیچ وقت آزار واذیتش به کسی نمی رسید ، بسیار درس خوان بود و به دوستان خود در درس خواندن هم کمک می کرد.
تابستان سال 1361 بود . آن زمان من مسئول تداركات و رساندن اقلام غذايي به جبههها بودم . يك روز براي ديدار با خانواده راهي منزل شدم . خانهي ما در بخش صالحآباد بود . بين راه كاظم را ديدم . من و كاظم دوست و همسايه بوديم . او را سوار كردم تا به اتفاق هم به صالح آباد برويم . مقداري خرما همراه داشتم . به او خرما تعارف كردم . كاظم يك دانه خرما برداشت . وقتي كه بحث پيش آمد و فهميد كه اين خرماها را من بايد براي جبههها ميرساندم و از آنها به او تعارف كردهام برآشفته شد . تا به آنوقت او را چنين عصباني نديده بودم . از ماشين پياده شد و رفت.آخر شب ميخواستم بخوابم كه متوجه شدم يكي در خانهي ما را محكم و پشت سرهم ميزند . رفتم در را باز كردم . ديدم كاظم با يك بسته خرما پشت در است . گفتم : چه شده كاظم اين وقت شب؟ ! گفت : اين را بگير و بگذار جاي آن خرمايي كه خوردم ! از آن برخورد كاظم متعجب شدم زيرا چنين نكات ريزي كه ما همه روزه با آنها مواجه ميشديم اما در رعايت آنها غفلت ميكرديم.
پس از اخذ مدرک دیپلم در سال 1359 به عنوان بسیجی وارد جبهه شد و در اکثر مناطق عملیاتی از جمله قلاویزان شرکت کرد و بلاخره در سلیمانیه عراق و در درگیری با مزدوران بعثی در دوازدهم اسفندماه 1364به درجه رفیع شهادت نایل آمد وبه آرزوی دیرینه خود رسید. مزار این شهید در زادگاهش قرار دارد.
یک دانه خرما، راوی خاطره صيدمراد احمديان همرزم شهید
تابستان سال 1361 بود . آن زمان من مسئول تداركات و رساندن اقلام غذايي به جبههها بودم . يك روز براي ديدار با خانواده راهي منزل شدم . خانهي ما در بخش صالحآباد بود . بين راه كاظم را ديدم . من و كاظم دوست و همسايه بوديم . او را سوار كردم تا به اتفاق هم به صالح آباد برويم . مقداري خرما همراه داشتم . به او خرما تعارف كردم . كاظم يك دانه خرما برداشت . وقتي كه بحث پيش آمد و فهميد كه اين خرماها را من بايد براي جبههها ميرساندم و از آنها به او تعارف كردهام برآشفته شد . تا به آنوقت او را چنين عصباني نديده بودم . از ماشين پياده شد و رفت.آخر شب ميخواستم بخوابم كه متوجه شدم يكي در خانهي ما را محكم و پشت سرهم ميزند . رفتم در را باز كردم . ديدم كاظم با يك بسته خرما پشت در است . گفتم : چه شده كاظم اين وقت شب؟ ! گفت : اين را بگير و بگذار جاي آن خرمايي كه خوردم ! از آن برخورد كاظم متعجب شدم زيرا چنين نكات ريزي كه ما همه روزه با آنها مواجه ميشديم اما در رعايت آنها غفلت ميكرديم.
منبع: اداره اسناد و انتشارات بیناد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
نظر شما