زندگینامه شهید نادر جعفری
سهشنبه, ۰۶ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۵۷
شهید " نادر جعفری" فرمانده تیپ حضرت امیر(ع) بود روز شهادت به نحو عجیبی حلالیت می طلبید یکی بچه ها با خنده به او گفت: نادر جان خبری شده؟ با لبخندی جواب داد«خدا را چه ديده ای شايد همين امروز شهيد شدم »در حین نگهبانی که جای خالی یکی از رزمنده ها را پر کرده بود به شهادت رسید و قصه شیرین زندگی نادر این چنین ناتمام ماند. ادامهاین خاطره زیبا در نوید شاهد ایلام بخوانید.
به گزارش نوید شاهد ایلام، شهيد نادر جعفری فرزند مراد سال 1346 در خانواده ای پايبند به مسایل مذهبی در قصرشیرین چشم به جهان گشود. دانش آموز بود و در حال تحصیل که عشق به جبهه و جوش و خروش جبهه ها اجازه ادامه تحصيل از وی گرفت عاشقانه به سوی جبهه های حق عليه ظلمت شتافت و چون علاقه وافری به جبــهــه و دفــاع از انقلاب داشـــت به عضويت ســپــاه در آمــد و لبــاس پاسداری به تــن نمــود فرمانده تیپ حضرت امیر(ع) شد بيشتر اوقات در جبهه و بدون آمدن به مرخصی ، دوست داشت هميشه در سنگر و خصوصاً خط مقدم جبهه باشد سرانجام سوم اسفندماه 66 در منطقه مرزی مهران به شهادت نایل آمد.
قصه نا تمام خاطره ای از همرزم شهید نادر جعفری
اسفندماه 1366 هرسال هر گاه آن را به خاطر می آورم ياد خاطرات شهيد نادر جعفری برايم زنده می شود. صبح كه از خواب بيدار شدم برای وضو به طرف تانكر آب رفتم ديدم كه در داخل سنگر مخصوص حمام شهيد جعفری مشغول استحمام است من نماز را خواندم شهيد جعفری آمد سلام كرد و مشغول نماز شد نمازش را خواند و سريع رفت چای را كه قبلا درست كرده بود سر سفره صبحانه گذاشت به او گفتيم شما فرمانده دسته هستيد چرازحمت مي كشيد با لبخندی جواب داد چه فرقی می كند ما همه با هم برادر هستیم، آن روز مرتب می گفت مرا ببخشيد اگر در اين مدتی كه با هم بوديم و ناراحت تان كردم.
به نحوعجیب و عاجزانه ای حلاليت می طلبيد یکی از بچه ها به شوخی گفت نادر جان مگر خبری شده؟ شهيد جعفری با لبخندی جواب داد «خدا را چه ديده ای شايد همين امروز شهيد شدم»ساعت 5 عصر بود شهید به جای يكی از بچه هایی كه به مرخصی رفته بود نگهبانی داد بعد از نيم ساعت باشلیک خمپاره، خمپاره های معروف به خمسه خمسه عراق در منطقه از سر گرفته شد با تلفن و بی سيم قورباغه ای كه به كمين شهيد نادر جعفری وصل بود.تماس گرفتيم اما تلفن بی سيم قطع بود يک دفعه يادم آمد كه به علت خمپاره سيم تلفن قطع شده است. من ابتدای سيم تلفن را گرفتم و با سيم چين از داخل كانال به طرف سنگر كمين رفتم، نزديک كمين كه شدم ديدم يک نفر داخل كانال افتاده بود جلوتر كه رفتم دیدم نادر شهید شده ! شهید نادر جعفری اهل قصر شيرین بود و قصه شيرين زند گی اش در تلخی آن ظهر از ياد نرفتنی براي هميشه نا تمام ماند.
منبع: اداره اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
اسفندماه 1366 هرسال هر گاه آن را به خاطر می آورم ياد خاطرات شهيد نادر جعفری برايم زنده می شود. صبح كه از خواب بيدار شدم برای وضو به طرف تانكر آب رفتم ديدم كه در داخل سنگر مخصوص حمام شهيد جعفری مشغول استحمام است من نماز را خواندم شهيد جعفری آمد سلام كرد و مشغول نماز شد نمازش را خواند و سريع رفت چای را كه قبلا درست كرده بود سر سفره صبحانه گذاشت به او گفتيم شما فرمانده دسته هستيد چرازحمت مي كشيد با لبخندی جواب داد چه فرقی می كند ما همه با هم برادر هستیم، آن روز مرتب می گفت مرا ببخشيد اگر در اين مدتی كه با هم بوديم و ناراحت تان كردم.
به نحوعجیب و عاجزانه ای حلاليت می طلبيد یکی از بچه ها به شوخی گفت نادر جان مگر خبری شده؟ شهيد جعفری با لبخندی جواب داد «خدا را چه ديده ای شايد همين امروز شهيد شدم»ساعت 5 عصر بود شهید به جای يكی از بچه هایی كه به مرخصی رفته بود نگهبانی داد بعد از نيم ساعت باشلیک خمپاره، خمپاره های معروف به خمسه خمسه عراق در منطقه از سر گرفته شد با تلفن و بی سيم قورباغه ای كه به كمين شهيد نادر جعفری وصل بود.تماس گرفتيم اما تلفن بی سيم قطع بود يک دفعه يادم آمد كه به علت خمپاره سيم تلفن قطع شده است. من ابتدای سيم تلفن را گرفتم و با سيم چين از داخل كانال به طرف سنگر كمين رفتم، نزديک كمين كه شدم ديدم يک نفر داخل كانال افتاده بود جلوتر كه رفتم دیدم نادر شهید شده ! شهید نادر جعفری اهل قصر شيرین بود و قصه شيرين زند گی اش در تلخی آن ظهر از ياد نرفتنی براي هميشه نا تمام ماند.
منبع: اداره اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
نظر شما