شوق دیداری که محقق نشد!
به گزارش نويد شاهد ايلام ؛ علی پاشا صادقی پاسدار بازنشستۀ تیپ امیرالمؤمنین (ع) متولد سال 1342 دارای مدرک تحصيلی كاردانی امور نظامی، از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است و در حال حاضر راوی جبهه و جنگ، کارگردان مراسم سنتی چمر، هیئت امنای مسجد جامع روستای محمود آباد شهر ايلام، عضو فعال مجمع ایثارگران و مسئول صندوق قرضالحسنۀ خیریه روستای محل تولد خود است.
او در گفتگو با نويد شاهد اظهار داشت: رزمندگانی که در تهران بودند با رفتن به جماران برای دیدار
امام، وقت ملاقات گرفته و به زیارتش میرفتند و امام (ره) با تبسمی بر لب، بر پیشانی
نوجوانان بسیجی بوسه میزد. اما عشق رزمندگان ایلامی به امام از نوعي دیگر بود چراکه
آنها همچون پروانه گرداگرد شمعی میچرخیدند که فرسنگها از آنها دور بود ولی پرتو
محبتش چراغ راه آنان شده بود.
پاسدار صادقی گفت: در آن زمان هر رزمندۀ ایلامی آرزوی دیدار امام را داشت، دیدار امام برای آنها امیدبخش راه پرمخاطره ای بود که پایانش شهادت، جانبازی یا اسارت بود.
این رزمنده دوران دفاع مقدس افزود: لشکر امیرالمؤمنین (ع) ایلام هر چند ماه یکبار، جهت روحیه دهی به رزمندگان، تعدادی از آنها را به دیدار امام میبرد. آنهایی که انتخاب میشدند درحالیکه سر از پا نمیشناختند رهسپار زیارتی میشدند که روزها و ماهها برای آن دعا کرده و حالا که به آرزویشان رسیده بودند سجدۀ شکر بهجای میآوردند.
وی گفت: مهرماه سال 1365 من در گردان ابوذر، گروهان شهید ابراهیمی با تعدادی دیگر از همرزمان در تپۀ 230 مشغول دفاع از خاک وطن بودیم. چند ماهی بود که من بهعنوان تکتیرانداز در دستۀ دوم همین گروهان خدمت میکردم. از لشکر خبر رسید که چند روز دیگر عدهای را برای دیدار امام به جماران میبرند، البته گفتند که از هر گردان تعداد محدودی را میبریم مخصوصاً گردان ابوذر که در آن سال خط پدافندی مهمی (تپه 230) را پشتیبانی میکرد و نباید خیلی خلوت میشد. به عشق دیدار امام، همه اسم نوشتند من که سالها و ماهها بود که برای این دیدار، لحظهشماری میکردم ثبتنام کردم غافل از اینکه تقدیر خداوندی بهگونهای دیگر میخواست رقم بخورد.
پاسدار صادقی گفت: مدت زیادی بود که به مرخصی نرفته بودم و از خانوادهام بیخبر بودم تصمیم گرفتم قبل از رفتن به جماران بروم خانوادهام را ببینم، پس مرخصی گرفته و به خانه آمدم.
صادقی خاطرنشان کرد: بيستم مهرماه 1365 فرماندهان تعدادی از بچههایی را که قبلاً برای دیدار امام ثبتنام کرده بودند انتخاب کرده و در قالب کاروانی به سمت ایلام روانه کردند. از دستۀ ما هم کسانی چون علی ستار نادی و احمد رهبان انتخاب شده بودند. فرماندهان کاروان را به سمت ایلام میبرند تا شب را آنجا استراحت کرده و صبح زود به سمت جماران به راه بيافتند غافل از اینکه دشمن دون، ناجوانمردانه بر سر راه زائران حرم عشق کمین کرده است. دقایقی بیشتر از حرکت آنها نمیگذرد که ماشین حامل علی ستار نادی، احمد رهبان و علی قلعه جوقی در کمین گروهک فرسان (گوشبرها) میافتد. گوشبرهای ملعون این خائنان، ماشین را با رگبارهای بیامان خود واژگون میکنند. آنها سعی در اسیر کردن بچهها دارند. علی ستار با مقاومتی شجاعانه به شهادت میرسد و متأسفانه آنها گوش مبارکش را میبُرند. رهبان را درحالیکه زخمی است اسیر کرده و قلعه جوقی را خونآلود به حساب اینکه کشته شده بر جای میگذارند. دقایقی بعد علی قلعه جوقی با تن و لباسی که به خون دوست شهیدش آغشته شده، خودش را به نیروهای خودی میرساند و شرح کمین خوردن ماشینشان را میدهد. آن شب آرزوی دیدار برای عدهای از بچهها با فدا کردن جانشان به پایان رسید و برای بقیه هم دیدار امام به زمان دیگری موکول شد.
این رزمنده پاسدار گفت: من غصهدار شهادت
ناجوانمردانۀ دوستانم بودم و البته دیداری که هیچکدام از ما دیگر نتوانستیم موفق
به انجامش شویم و داغ اين ديدار تا ابد بر دلمان ماند.
وی يادآور شد: شوق دیدار امام هیچوقت از ذهن من بیرون نمیرفت، به این فکر میکردم که بالاخره جنگ یک روز تمام میشود و ما خیلی آسانتر به دیدار رهبرمان میرویم، غافل از اینکه این آرزو تا ابد بر دلمان میماند.
صادقی از روزهای سخت نزديک به رحلت امام چنين تعریف کرد: خرداد 1367 من در سپاه ایلام مشغول خدمت بودم. در آن زمان آقای موسی خیری فرماندۀ حوزۀ مقاومت میشخاص بود. من زمانی که به مرخصی میآمدم علاوه بر دیدار با او فعالیتهایی هم انجام میدادم. در آن ایام جلساتی محرمانه در این حوزه با دوستان داشتیم. در یکی از این جلسات گفت که امام در بستر بیماری است به مردم بگویید برای سلامتیاش دعا کنند. در آن سال ما از طریق سپاه استان فهمیدیم که امام به طور جدی بیمار هستند. مردم خیلی نگران بودند چون فکر میکردند اگر روزی امام نباشد شیرازۀ کشور از هم میپاشد، کشوری که در دو دوره، هم انقلاب و هم جنگ با رهبریت ایشان نجات پیدا کرده و پیروز شده بود. دستهای دعای ما رو به آسمان و چشمان خیس ما نظارهگر سیمای نورانی امام بود که در بستر بیماری آخرین نفسهایش به شماره افتاده بودند.
این رزمنده دوران دفاع مقدس ادامه داد: سیزدهم خردادماه، روح امام شهدا بهسوی فرزندانش به پرواز درآمد تا در آن دنیا همنشین شهدایی باشد که روزی شوق دیدارش را داشتند. بعد از چند ساعتی اخبار سراسری رحلت امام را اعلام کرد و مردم سراسیمه به پایگاه مقاومت آمدند و شیون و زاری سر دادند. در خود ایلام هم مردم دمِ سپاه جمع شده و گریه و زاری میکردند. کل استان غرق در ماتم بود و مردم خاک عزا بر سروصورت میریختند. بعد از چند روزی که مجلس خبرگان امام خامنهای (مدظلهالعالی) را بهجای ایشان انتخاب کردند، اضطراب مردم کمتر شد و کمکم آرامش به جبهه برگشت چون ما فکر میکردیم با رحلت امام رزمندگان جبهه را ترک میکنند ولی با تدابیر مسئولان و فرماندهان اوضاع آرام شد.
وی گفت: در آن زمان من در پشتیبانی عملیات تیپ کار میکردم، از همان ساعات اولیۀ رحلت امام، اعلام آمادهباش کردند با اینکه در مرخصی بودم به تیپ فراخوان شدم و با پوشش سپاه سوار بر ماشینها به گشت و نگهبانی در خود استان مشغول شدیم، چون بیم آن میرفت که عدهای منافق بخواهند زمام امور را در دست گرفته و بر افکار مردم تأثیر بگذارند. اکثر بچههای سپاه به تهران رفته و در مراسم تشیيع پیکر امام شرکت کردند ولی ما باید برای ایجاد امنیت در استان میماندیم و من حتی نتوانستم در مراسم تشییع امام مهربانیها شرکت کنم.
صادقی در پايان به جوانان عزيز اين مرز و بوم سفارش كرد: پيرو فرامين رهبری باشند كه خود در خط امام بوده و هست.