به مناسبت روز دانشجو؛
نويد شاهد – «سردار حسينی» دايي و همرزم دانشجوی شهيد «سید شیرمراد شمسی» ضمن گراميداشت ياد و خاطره همه شهداي دانشجو كه عاشقانه كلاس درس را رها كردند و در دانشگاه جبهه مشق عشق به امام و وطن به ما آموختند گفت: شيرمراد شیرمردی از تبار سادات بود كه شوق آموختن را هدفی مهم برای فايق آمدن بر مشکلات مي دانست. نويد شاهد ايلام به مناسبت روز دانشجو پای صحبت‌های سردار سیدصادق حسینی(دایی و همرزم شهید) شمسی نشسته است.

به گزارش نويد شاهد ايلام؛ شهید سید شیرمراد شمسی فرزند سیدمراد سال 1342 در جوار مرقد جدش امامزاده سید ابراهیم(ع) در روستای چم‌زنگی، از توابع شهرستان دهلران دیده به جهان گشود. از همان دوران کودکی اخلاق و رفتار پسندیده‌ای داشت و در فراگیری علم و دانش بسیار باهوش و زیرک بود، از این لحاظ سرآمد همکلاسی‌هایش بود. در دوران انقلاب اسلامی با عشق و علاقه به آرمان‌های امام خمینی (ره) با پخش اعلامیه‌ها به شکوفا شدن انقلاب اسلامی کمک نمود.

پس از گذراندن مقطع تحصیلی متوسطه به دانشگاه تربیت معلم اشرفی اصفهانی کرمانشاه وارد شد و در سنگر علم مشغول خدمت گردید. این شهید بزرگوار هیچ‌گاه از تبلیغ برای اسلام خسته نمی‌شد و در اوقات فراغت از تحصیل برای مردم روستا کلاس‌های قرآن و عقیدتی برگزار می‌کرد.

با آغاز تجاوز ارتش بعث عراق به میهن اسلامی براساس احساس وظیفه و لبیک به ندای امام و مقتدایش، حضرت امام خمینی(ره)،در قالب طرح لبیک پس از گذراندن دوره آموزش نظامی، به عنوان نیروی بسیجی به گردان 505 محرم پیوست و سپس روانه جبهه‌های نبرد حق علیه باطل گردید. وي می‌گفت: دانشگاه امروز اینجاست(جبهه) که ما باید دینِ خود را به آن ادا کنیم.

شيرمراد حدود یک ماه در جبهه به دفاع از میهن اسلامی پرداخت و همان زمان به کردستان رفت تا شاید بتواند با تبلیغ درست و علمی انقلاب اسلامی، منافقین داخلی را از کار خود پشیمان و آنها را به راه راست هدایت کند. در محافل و سخنرانی خود برای منافقین، تنها راه نجات و سعادت انسان را روی آوردن به دین اسلام و پیروی از ولایت فقیه بیان کرد. کتاب «در امتداد خورشید» نوشتۀ سیدمراد شمسی است. او در این کتاب ابتدا با نگاهی به کتاب «منتهی‌الآمال» 21 نسب رسول اکرم (ص) را نام برده و سپس‌ به شرح زندگی آنها پرداخته است. سپس زندگانی حضرت محمد (ص) را با اشاره به مبارزات آن حضرت، طرز برخورد با مردم، چگونگی رسیدن به رسالت و ... بررسی کرده است. در پایان به غزوات حضرت محمد (ص) اشاره کرده و چگونگی وفات و وصیت ایشان به یارانش را شرح داده است. از آنجا که این کتاب به قلم دانشجوی شهید «سید شیرمراد شمسی» نوشته شده و بعد از شهادت به چاپ رشيده در پایان کتاب؛ زندگینامه، وصیت‌نامه، خاطرات همرزمان، دست‌نوشته‌ها، تصاویر و مدارک شخصی شهید آمده است.

این مجاهد نستوه سرانجام در دومین روز از اسفندماه 1362بر اثر اصابت ترکش خمپاره درمهران(چنگوله)به درجه رفیع شهادت نايل آمد.

نوید شاهد ايلام؛ به مناسبت روز دانشجو پای صحبت‌های سردار سیدصادق حسینی(دایی و همرزم شهید) در شمسی نشسته است. سیدصادق حسینی متولد سال 1342 اهل شهرستان دهلران در هجده سالگی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و در عملیات‌های فتح‌المبین‌، محرم، والفجر 3، والفجر 5،کربلای1، کربلای 4، کربلای 5، نصر 5، نصر 7، نصر 8 شرکت داشته و سه بار نیز در جبهه‌های شلمچه، حلبچه و غرب سردشت به افتخار جانبازی نايل آمد. مسئول اطلاعات قرارگاه امیرالمومنین(ع)، جانشین تیپ 11 امیرالمؤمنین(ع)، فرمانده پایگاه کشوری آبدانان، فرمانده تیپ امیرالمومنین(ع) و فرمانده ارشد سپاه در استان ایلام، فرمانده تیپ انصار الحسین و فرمانده ارشد سپاه در استان همدان از جمله مسئولیت‌های «سردار حسینی» است. در حال حاضر ایشان فرماندۀ سپاه بیت‌المقدس کردستان است. وی از بنیانگذاران نخستین گردان مردمی با عنوان گردان 505 محرم و تیپ 11 امیرالمومنین(ع) استان ایلام بوده و در سال 1367 موفق شده دوره سوم دافوس را طی کند.

شوق آموختن هدفی مهم برای فائق آمدن بر مشکلات

سیدشیرمراد شمسی به روایت سردار سید صادق حسینی: شهید در خانواده‌ای عشایری از روستای چم زنگی امامزاده سیدابراهیم به دنیا آمد و از همان کودکی در کنار خانواده، زندگی عشایری را تجربه کرد. فاصله روستای چم زنگی تا مدرسه در کمترین زمان به دو ساعت می‌رسید و در بیشترین زمان، پنج ساعت وقت می‌برد و شیرمراد باید ساعت‌ها زودتر راه می‌افتاد تا به مدرسه برسد و درسش را با اشتیاق ادامه بدهد. زندگی کوچرو و عشایری با امکانات محدودش، سختی‌های خودش را دارد و باید مشکلات درس خواندن در مدرسه دور را نیز به این مشکلات افزود. شیرمراد با برادر بزرگترش محمدمراد تمام این سختی‌ها را می‌پذیرفت و در درس‌ها هم همیشه در ردیف برترین‌ها و دانش‌‍آموزان ممتاز بود. مدرسه دو شیفت بود و باید به همراه خود غذای مختصری می‌بردیم و معمولاً تخم‌مرغ، سیب‌زمینی، خرما و نان بود. ناهار را در مدرسه می‌خوردیم و دوباره باید با تحمل سختی‌هایی، عصر خود را به خانه می‌رساندیم. شیرمراد در این شرایط سخت، تحصیلش را تا پنجم ابتدایی ادامه داد و عصر که از مدرسه برمی‌گشت استراحت کوتاهی می‌کرد و دوباره به کمک خانواده می‌پرداخت.

یار قدیمی و صمیمی

حسینی به سال‌های دور بازگشت و تعریف کرد: قبل از انقلاب، مذهبی بودن و دنبال فعالیت‌های معنوی بودن، کار هر کسی نبود و شيرمراد همیشه در این فضا سیر می‌کرد و دنبال برنامه‌های دینی و مطالعه و امور مذهبی و معنوی بود. در بحث‌های انقلابی و حرکت‌های دانش‌آموزی دبیرستان و فعالیت‌های ضد رژیم شاهنشاهی هم همیشه فعال و سرآمد و معروف بود. در دوستی هم بسیار پایبند بود. یک بار در خاطرم هست که پیش از انقلاب در اعتراض به رژیم، در کلاس گفتم: فردا کلاس تعطیل است و به شوخی هم گفتم: هر کس فردا این قرارداد را بشکند و به کلاس بیاید، آتش می‌گیرد. بر حسب اتفاق آن شب خانه گروهبان ژاندارمری آتش گرفت که دخترش، همکلاسی ما بود و اینگونه تداعی شد که کار من بوده است. متواری شدم و تحت تعقیب قرار گرفتم که در این ماجرا شیرمراد مرا تنها نگذاشت و همراهی‌ام کرد؛ او هم در سختی و هم در آسایش در کنارم بود.

ضد منافق

سردار در ادامه تصریح کرد: تا وقتی مدارس باز بودند، شیرمراد یکی از کسانی بود که در ایجاد حرکت‌های ضد رژیم مؤثر بود. مبارزه با ظلم رژیم از یک طرف و مبارزه استدلالی با احزاب و گروه‌های مختلف از طرفی دیگر، ذهن ما را مشغول کرده بود.

یادم هست که در دهلران تعدادی از معلمان ما گرایش به احزاب چپ و منافقین داشتند. آنها در آموزش و پرورش تحصن کرده بودند و من و شیرمراد و تعدادی دیگر از دانش‌آموزان در دفاع از رئیس آموزش و پرورش آنجا رفتیم و روبه‌روی آنها ایستادیم و با شجاعت علیه آنها شعار دادیم و از رئیس آموزش و پرورش شهرستان که حزب‌اللهی بود، دفاع کردیم.

ورود به تربیت معلم/ پژوهش‌های دانشجویی

سردار از نحوۀ ورودشان به تربیت معلم گفت: اختلاف سنی من و شیرمراد تنها یک پایۀ تحصیلی بود و در سال‌های جنگ تحمیلی از دانشگاه‌ها، تنها دانشگاه تربیت معلم دایر بود. من در سپاه بودم. سال اول که امتحان دادم، تربیت معلم قبول شدم که نرفتم و بعد از مدتی که در سپاه بودم، باز من و شیرمراد با هم امتحان دادیم که این بار به دانشگاه تربیت معلم رفتیم و من مدتی آنجا بودم و آنجا با همدیگر فعالیت‌های مذهبی انجام می‌دادیم. در تربیت معلم شهید اشرفی اصفهانی کرمانشاه، من مسئول نمازهای جماعت، فعالیت‌های صبحگاهی و اینگونه فعالیت‌ها بودم و شیرمراد هم همراه و همکار همیشگی‌ام بود. شیرمراد در پژوهش‌های دانشجویی نیز جدی و پیگیر بود. دربارۀ زندگی پیامبر کتاب‌ها و منابع بسیاری را مطالعه کرد و ساعت‌ها در این باره به تحقیق پرداخت و با توجه به کمبود منابع و دسترسی سخت به آنها، در آن سال‌ها توانست یک تحقیق منسجم در این باره تهیه کند. زندگی پیامبر اکرم از تولد تا رسالت و رحلت را در یک دفتر صد برگ با رعایت اصول علمی تحقیق گردآوری کرده بود که بعدها این کتاب از طرف کنگره سرداران در قالب یک کتاب منتشر شد. تهیه منابع و کتاب در آن سال‌ها کار راحتی نبود و با امروز که خیلی از منابع را با یک کلیک در اینترنت می‌توان به دست آورد، قابل مقایسه نبود. کتاب‌ها را در دزفول، اهواز و جاهای مختلفی که با هم می‌رفتیم، به دست می‌آوردیم و یادم هست نهج‌الفصاحه را با هم از دزفول خریدیم. یک بار کتابی درباره سازمان منافقین و رد نظرات و تفکراتشان خریدیم که بر اساس مستندات آن کتاب با یکی از طرفداران این حزب به بحث پرداختیم. مدتی در دانشگاه بودم که دوباره برگشتم سر مسیری که به آن علاقۀ بسیار داشتم که آن هم در سپاه بود و مناطق عملیاتی و باز بین ما فاصله افتاد.

طرح لبیک؛ لبیک به امام خمینی(ره)

حسینی در ادامه بیان داشت: شيرمراد هر وقت مرخصی می‌آمد، به زرین‌آباد نمی‌رفت و مستقیم می‌آمد خانه ما و به مادربزرگ و دایی و فامیل سر می‌زد. یک بار که به مرخصی آمده بود، همزمان طرح لبیک در بین دانشجویان راه‌اندازی شده بود که برادر بزرگتر من که دایی بزرگتر ایشان هم می‌شود را می‌بیند که در این طرح شرکت کرده و شیرمراد هم می‌رود و به همراه همدیگر کارت این طرح را می‌گیرند و دوباره به کرمانشاه برای ادامه تحصیل برمی‌گردد. در سال 1362 ضمن فراخواني كليه نيروهاي بسيجي سراسر كشور به مراكز مختلف بسيج، طرح لبيك يا خميني را به مرحله اجرا گذاشتند.

در امتداد جبهه و جهاد

حسینی همچنین بیان داشت: دو ماه از طرح لبیک نگذشته بود و حدود ده- بیست روز پیش از عملیات خیبر، سپاه عملیات‌هایی را در حوزه سپاهیان محمد(ص) طراحی کرده بود که صدها هزار نفر رزمنده از سراسر کشور را فراخوان کرده بود. این طرح فراخوان مانور بیت‌المقدس را ارائه می‌دهد که با یک روز تأخیر به مرخصی می‌آید و سراغ از دایی می‌گیرد و می‌فهمد که دایی‌اش برای شرکت در این مانور به دره شهر رفته. آن وقت‌ها وضعیت مالی خیلی خوب نبود و جاده‌های بین شهرستان‌های آبدانان و ایلام هم خاکی بود. هم رفت و آمد سخت بود، هم کرایه این مسافت زیاد بود. شیرمراد تا می‌فهمد که دایی‌اش برای شرکت در این مانور رفته، سریع یک ماشین دربست می‌گیرد و می‌رود به دره شهر که او هم پا به پای دایی‌اش در این طرح شرکت کند. با آن شرایط سخت مالی و دانشجویی، به سپاه دره شهر می‌رود و آنجا می‌فهمد که به ایلام اعزام شده‌اند و باز ماشین دربست دیگری می‌گیرد برای رفتن به منطقه ششدار و خود را با کارت طرح لبیک به آنجا معرفی می‌کند و آنجا به هر صورتی شده، خود را ثبت‌نام می‌کند و در کنار دایی‌اش، به جبهه اعزام می‌شود. من آن موقع فرمانده گردان بودم و هر چند وقت یک بار برای سرکشی آنجا می‌رفتم.

در میان بسیجی‌ها راحتم

سردار در ادامه گفت: یک بار که برای بازدید به چنگوله رفتم، در کمال تعجب شیرمراد را آنجا دیدم. گفتم: تو اینجا چه می‌کنی؟ گفت: آمده‌ام در میان بسیجی‌های اینجا باشم و اینجا هم خیلی احساس راحتی می‌کنم. همه فکر می‌کردند که آمده‌ام برادر و خواهرزاده‌ام را ببرم پیش خودم، اما اینگونه نبود و اگر خودم هم می‌خواستم، آنها قبول نمی‌کردند، حتی یک بار بحث انتقالشان به گردان ما شد که خودشان قبول نکردند و گفتند: اینجا در بین بسیجی‌ها خیلی راحت هستیم.

سربازان امام زمان (عج) شما هستید

حسینی در ادامه خاطر نشان کرد: زمستان سال 1362 جهت انجام مقدمات طرح‌هاي عملياتي خيبر و والفجر 5 به تهران رفتم که در بازگشت به منظور ديدار با خواهر‌زاده‌ام سيد شيرمراد شمسي و ساير همکلاسي‌هايش که در مرکز تربيت معلم اشرفي اصفهاني کرمانشاه بودند آنجا رفتم و به همراه وي و ساير دوستانش در محل نمازخانه مرکز نشسته بوديم و خطبه هاي نماز جمعه تهران که توسط آقاي هاشمي ايراد مي‌شد گوش مي‌داديم. همزمان با شروع خطبه دوم و شنيدن نام مقدس امام زمان (عج) کليه دانشجويان حاضر در محل قيام نمودند. در آن لحظه شمسي رو به من نمود و گفت: سربازان واقعي امام عصر، شما رزمندگان اسلام هستيد که قيام کنندگان در عمل مي باشيد؛ اما ما در ظاهر براي امام قيام مي کنيم.

عروج

وی در مورد نحوۀ شهادت شهید شمسی گفت: بعد از عملیات والفجر 5 برای سرکشی به منطقه رفتم. تا رسیدم پیش از آن که در مورد برادر و خواهرزاده‌ام سؤال کنم، حسین نیکخواه، یکی از همرزمان و دوستان برادرم به سمتم آمد و گفت: دنبال حسین می‌گردی؟ اتفاق خاصی نیفتاده، کمی زخمی شده همراه شیرمراد اعزامش کردند. گفتم: چی شده؟ گفت: یک خمپاره 60 به اینجا خورد. آنها دیگ آبی روی آتش گذاشته بودند که غسل کنند. گلوله کنار دیگ خورد و هر دو را زخمی کرد. هر دو اعزام شدند به پشت جبهه. من برای این که بر خودم مسلط باشم، چند دقیقه‌ای آنجا صبر کردم، بعد راه افتادم طرف پست امداد که ببینم چه اتفاقی افتاده. به آنجا که رسیدم، دیدم یک برانکارد بیرون چادر هست و پتویی را رویش کشیده‌اند فهمیدم یکی از آن دو به شهادت رسیده. نزدیک شدم، پتو را کنار زدم، دیدم خواهرزاده‌ام است. به رسم ادب سلام و خداحافظی کردم و برگونه‌اش بوسه‌ای زدم.

والفجر 5 نردبان عروج

سردار در آخر تأکید کرد:به راستي که او و ساير شهدا قيام‌کنندگان واقعي امام زمان بودند. چرا که وي قيام در رکاب امامش و زيارت جدش امام حسين (ع) را بر ديدار با خانواده و اقوام ترجيح داد و فقط با مجوز يک هفته مرخصي در عملیات والفجر 5 شرکت نمود و به فيض عظيم شهادت نايل گشت.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده