نوید شاهد – همسر شهید «کیومرث ناصحی» نقل می‌کند: «با زیبایی عشق و امید به خانه‌ات پا گذاشتم. خسته شدم از این همه چشم انتظاری، از این همه دل‌شوره و نگرانی. دلم برایت تنگ شده. برای گرمای حضورت بی‌قرارم اما شرم و حیا نمی‌گذارد.» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، شما را به مطالعه خاطرات این شهید گرانقدر دعوت می‌کند.

عاشقانه‌های همسر و فرزند شهید در فراق مرد خانواده

به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید کیومرث ناصحی هجدهم خردادماه ۱۳۴۱ در روستای تویه‌‌دروار از توابع شهرستان دامغان به دنيا آمد. پدرش محمود و مادرش ليلا نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. کارگر بود. سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد و صاحب يک دختر شد. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و دوم دی‌ماه ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. مدفن وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

 

عاشقانه‌های همسر و فرزند شهید در فراق مرد خانواده به نقل از همسر شهید است که تقدیم حضورتان می‌شود.


خودکار را برمی‌دارم. از دلتنگی و دلشوره پرم. اشک‌هایم بی‌اختیار می‌بارد. گونه‌هایم گل می‌اندازد، می‌نویسم: «پسر دایی! این نامه را مادرم _که شما را آنقدر دوست دارد_ باعث شد بنویسم و بعد از چند سال که از سنم گذشته برای اولین ‌بار قلم به دست بگیرم.»

دوست دارم بنویسم: «پسر دایی! من نوعروس تو هستم. با زیبایی عشق و امید به خانه‌ات پا گذاشتم. خسته شدم از این همه چشم انتظاری، از این همه دلشوره و نگرانی. پسر دایی! دلم برایت تنگ شده. برای گرمای حضورت بی‌قرارم اما شرم و حیا نمی‌گذارد. دستم می‌لرزد. خودم را پشت گریه‌های نرگس پنهان می‌کنم. دو تایی بلند بلند گریه می‌کنیم و من باقی نامه را از قول نرگس می‌نویسم.» که می‌گوید: «بابایی! گل سرخ و سفید آبی نمی‌شه / محبت از دلم خالی نمی‌شه» می نویسم: «اینجا برف آمده و هوا خیلی سرد است. برف بام را عمو میرزا پاک کرد.»

می‌نویسم که نرگس می‌گوید: «بابا کجاست که من از آن روزی که به دنیا آمدم باید او را ماهی یک بار بلکه دیرتر ببینم.» دلم تنگ است؛ اما وقتی فکرش را می‌کنم که تو در دیار غربت هستی با آن همه سختی و گرفتاری باید غصه ما را هم بخوری دلم نمی‌آید. می‌نویسم: «نرگس خوب است! من خوبم و همه چیز رو به راه است!»

می‌نویسم: «نرگس خانم دست پر مهر شما را می‌بوسد و انتظار آمدن پدر را می‌کشد. خدا نگهدارت باشد و به امید دیدار! نامه را می‌بندم، گریه امانم نمی‌دهد. کاغذ را تا می‌کنم؛ می‌بوسم و روی قلبم می‌گذارم و می‌دانم تو صدای تپش‌هایش را خواهی شنید.»

 

منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده