خواهر شهید «مهدی درویشی»: برادرم هر روز عصر به گلزار شهدای گمنام میرفت
نوید شاهد ایلام؛ استان ایلام یکی از استان های درگیر در دوران دفاع مقدس است که شهدای زیادی را تقدیم نظام مقدس جمهوری اسلامی کرده است، مردم این استان همیشه پای آرمان های امام و انقلاب بوده و هستند دشمنی های دشمنان نظام تمامی نداشته و در این مدت از عمر بابرکت انقلاب همواره سعی کرده اند در مسیر انقلاب اختلال ایجاد کنند، غافل از اینکه این اقدامات جز ضرر و زیان برای خودشان هیچ چیزی دیگری نداشته است. منافقین از جمله این دشمنان هستند.
در یکی از این اقدامات که منافقین با حضور در استان ایلام خود را برای انجام عملیات تروریستی در شهرهای دیگر کشورمان آماده می کردند با هوشیاری مهدی درویشی در ایلام زمین گیر شده و به هلاکت رسیدند؛ مهدی گرچه خود در این ماجرا شهید شد اما اقدام بزرگی انجام داد و این حرکت وی برای همیشه در تاریخ ثبت شد. در ادامه مصاحبه نوید شاهد با خواهر شهید مهدی درویشی آمده است که توجه شما را به آن جلب میکنم.
فرشته درویشی در بهمنماه سال 1351 در ایلام به دنیا آمد. ایشان مداح، قاری و حافظ قرآن است و در حال حاضر مغازهای را که روزی مهدی درویشی در آن کار میکرد میگرداند. پدر و مادر مهدی؛ حاجیه طلا تیموری و حاج حمید درویشی شش فرزند داشتند. در حال حاضر هر دو در قید حیاتند و هجران پسر را تحمل میکنند. آنها اهل ایلام و از ایل ارکوازی هستند. مغازۀ معراج مزین است به عکس های امام، رهبر، عکس سردار سلیمانی و شهید مهدی. سیمای نورانی مهدی در قاب سادهای بر روی دیوار نقش بسته، گویا زنده است و زل زده به آنانی که برای خرید تسبیح و سجاده و ... میآیند. خیلی از جوانان به خاطر حضور معنوی مهدی به آن مغازه میآیند. عدۀ زیادی معتقدند که حاجاتشان به واسطۀ مهدی برآورده شده به همین خاطر همیشه به آن مغازه رفت و آمد دارند.
تولد مهدی
فرشته درویشی آغاز سخنانش در مورد تولد شهید مهدی بود او گفت: آقا مهدی در سال 1356 متولد شد. تولد ایشان مصادف بود با 15 شعبان. آیتالله حیدری یک چرخ خیاطی به عنوان هدیه به مهدی هدیه کردند. او از همان دوران کودکی به حضور در مساجد، پایگاهها و بسیج علاقه داشت و فعالیت و وقت خود را بیشتر به این حوزه می پرداخت. بچه سر به زیر و در عین حال زیرک هم بود. به کارهای فرهنگی علاقه خاصی نشان می داد و قرآن را با قرائتی بسیار زیبا تلاوت می کرد. مهدی بعد از دوران کودکی و نوجوانی پا به دانشگاه گذاشت و در رشته برق و الکترونیک مشغول به تحصیل شد. در دوران دانشجویی نیز به عضویت بسیج دانشجویی درآمد. مهدی در کنار پدرم در مغازه کمک می کرد و به پوسترهایی مخصوص شهدا که تعداد زیادی هم بودند دقت فراوانی می کرد و حتی تعدادی از پوسترها را در آرشیو خانه نگه می داشت، اینجور شد که روح و فکر مهدی با شهداء بیشتر مأنوس شد.
من و مهدی
درویشی به سالهای دور رفت و خاطرات کودکی خودش و مهدی را بازگو کرد: من و مهدی تمام کودکی و نوجوانیمان با هم گذشت چون در خیلی جاها کارمان مشترک بود از جمله حفظ قرآن، مداحی و حتی بحث مدیریت این مغازه. او بانمک، خوشرو، خوشسیما، زرنگ، باهوش و کنجکاو بود به طوری که از همان کودکی تمام اسباببازیهایی را که برایش میخریدند از سرکنجکاوی باز میکرد و دل و رودۀ آنها را بیرون میریخت او دوست داشت بداند آن اسباب بازی چطور ساخته شده. از همان کودکی هر کس او را میدید از او خوشش میآمد. پدرم خودش فرهنگی بود و مهدی در مدارسی چون شاهد و دکتر حسابی درس خواند.
وی ادامه داد: مهدی خیلی اهل مطالعه بود، بیشتر ساعات روز مخصوصاً مواقعی که در مغازه بود مطالعه میکرد. علاقه بسیار زیادی به ورزش مخصوصاً بدنسازی، شنا و تیراندازی داشت و در این سه رشته هم همیشه موفق بود از همان دوران نوجوانی دوست داشت درخصوص شهدا تفحص کند و کتب مربوط به زندگی و سیرۀ شهدا را میخواند. به آثار شهید دستغیب و مطهری توجه ویژهای داشت و در دوران دبیرستان این امر تشدید شد.
تحصیلات مهدی
خانم درویشی میگوید: مهدی پس از اتمام تحصیلات دبیرستان با توجه به مهارتی که در رشتههای فنی مخصوصاً برق الکترونیک کسب نموده بود در رشته مورد علاقه اش پذیرفته و وارد دانشکده فنی شد اما پس از دو ترم تحصیل به دلیل وقوع یک پیشامد روحی اما در عین حال معنوی قادر به ادامه تحصیل نشد.
من در بین خواهر برادرهایم از همه بزرگترم و شهید چهار سال از من کوچکتر است. از آنجایی که مهدی علاقه زیادی به علوم فنی داشت، در رشته مهندسی الکترونیک پذیرفته شد. برای یک دورۀ خاص مربوط به این رشته شش ماه در کاشان دوره دید. خیلی علاقه به برق داشت. یادم هست که آیفون خانه را خودش نصب کرد. برقکشی منزل برادرم را خودش انجام داد. برقکشی خانهای که روزی منافقین کوردل چراغ زندگی اش را در همانجا خاموش کردند.
قاری قرآن
مهدی درویشی علاقۀ زیادی به حفظ و قرائت قرآن داشت و خواهرش در این خصوص میگوید: من، مهدی و برادرم محمدصادق هر سه قاری قرآن بودیم. پدرم در این زمینه به ما آموزش میداد و کمی که سنمان بالاتر رفت در مراکز قرآنی و دارالقرآنها ادامه دادیم. مهدی آنقدر در این کار پیشرفت کرد که همه متعجب شدیم. من خودم 27 سال است که مداحی میکنم. برادرم محمدصادق از کادر علوم پزشکی است مهدی همراه او در برنامههای مختلفی شرکت میکرد. صوت خوش مهدی باعث شده بود که در اکثر برنامهها قاری قرآن باشد. من موفق شدم در کلاس پنجم ابتدایی مقام اول قرائت قرآن در سبک عبدالباسط را کسب کنم. در همان روزها که ما قرائت قرآن را به جد دنبال میکردیم مهدی حضور فعالی در پایگاههای بسیج مخصوصاً پایگاه مسجد جامع داشت در آنجا با عدهای از بسیجیها که خودشان قاری قرآن، ورزشکار و ... بودند ارتباط خوبی داشت. آنقدر در شنا پیشرفت کرد که مدرک و مجوز غریق نجات به او دادند. حتی روزهای برفی هم به استخر میرفت. چند روز پیش از شهادتش یک عینک شنا سفارش داده بود که مأمور پست ده روز بعد از شهادتش آن را آورد و داغ دل ما با دیدن آن عینک تازهتر شد.
شهادت با زبان روزه
درویشی در خصوص خصوصیات معنوی شهید درویشی بیان داشت: مهدی تمیز و منظم و دائمالوضو بود. در طول هر هفته معمولاً دوشنبه و چهارشنبه روزه میگرفت. شب شهادتش هم تازه افطار کرده بود. به سیرۀ شهدا بسیار اهمیت میداد و همیشه در این کار تفحص و پژوهش میکرد. در مغازه عکس خودش را کنار عکس سایر شهدا گذاشته بود بعضی از بچهها در عکسها دقت میکردند و به مهدی میگفتند: چرا عکست را کنار سایر شهدا گذاشتی؟ او در جوابشان میگفت: دعا کن صاحب این عکس هم شهید شود. هر روز عصر نیم ساعت از پدرم اجازه میگرفت و میرفت گلزار شهدا پیش 14 شهید گمنام در بهشت رضا.
شرح عاشقی
مهدی از همان دوران نوجوانی عشق خاصی نسبت به شهدا دارد ولی زمانی که 14 شهید گمنام را به ایلام آوردند دچار تألم روحی شدیدی میشود خواهر ایشان شرح این عاشقی را این طور بیان کرد: سال 1378 چهارده شهید گمنام را به مسجد جامع شهر ایلام آوردند. آن شب در طول دعای کمیل مهدی در مسجد با شهدا خلوت کرده بود. مردم شهر برای زیارت شهدا به مسجد آمده بودند آنها بعداً شهادت دادند که مهدی در مسجد دچار حالات عجیبی شده است. گویا مهدی با یکی از شهدا ارتباط معنوی نزدیکی برقرار کرده بود و یک دفعه به حاجآقا سلطانی که شیخ مسجد بود اشاره می کند لطفاً سکوت کنید چهارده معصوم همراه این چهارده شهید آمدهاند و در مسجد ایستادهاند. حاجآقا سلطانی زمانی که در قید حیات بود این موضوع را شهادت داد.
تألمات روحی مهدی
درویشی تعریف کرد: خواهرم سمیه آن شب در مراسم درون مسجد جامع حضور داشت و به ما جریان را گفت. مهدی زمانی که با آن شهید ارتباط برقرار میکند از حال میرود چند دقیقه بر رویش آب میریزند و او را به هوش میآورند روز بعد در مسجد جامع اعلام کردند که دیشب یک جوان کنار پیکر شهدا حالش بد شده برایش دعا کنید. مهدی تا سرحد مرگ رفت. آن شهیدی که او با آن ارتباط برقرار کرده بود خودش را برای مهدی معرفی کرده بود و گفته بود به پدرت بگو تابوتت را درست کند چون به زودی به ما ملحق میشوی.
وی خاطرنشان کرد: پس از آن دیگر مهدی از دنیای ما سخن نمی گفت و حرفش همه از عالم بالا و ابدیت انسان بود و در آن شب انس و شب میعاد با شهدا و در آن شبی که مهدی به ملاقات نور رفته بود و در آن زمانی که کمتر کسی حرفش را باور می کرد، شهید گمنام وی را از فیضی عظمی و سعادتی بزرگ وعده داد دیدار دوست و لقاء محبوب همانی که آرزومندان حسرتش را به دل دارند و مشتاقان طریقش به وصل آن دل سپرده اند. آن شب شهید گمنام مهدی را ندا داده بود که مهیای سفر شو چون به زودی باید از دنیای تن به عالم روح و جان هجرت کنی، پس از این بشارت بزرگ چنان شور و شفعی سراپای وجود مهدی را گرفت که این جسم خاکی آن روح افلاکی را بر نمی تابید و بر او سنگینی می کرد.
تشییع شهدای گمنام
مهدی به خاطر تألمات روحی نتوانست در تشییع شهدای گمنام شرکت کند اما به خواهرش میگوید هر جور شده چیزی برایم تبرک کن و بیاور. درویشی در این خصوص گفت: زمان تشییع من خودم زیر یکی از تابوتها را گرفته بودم تکهای از پارچه روی تابوت را برای مهدی آوردم. او دچار تألمات روحی شدیدی شده بود به قدری که تمام وقتش را در کنار قبر آن شهید میگذراند. مهدی سه روز علم غیب پیدا کرد و ذهن آدمها را میخواند بارها حرفهایی را که در نبودش بین خودمان زده بودیم بازگو کرد. وقتی تصاویر شهدا را در تلویزیون میدید گریه میکرد و به سر خودش میزد و مدام تکرار میکرد: دیدید چطور از آنها جا ماندم ؟!
وی تأکید کرد: بعد از آن شب سیمای مهدی خیلی نورانی شده بود این را ما نمیگفتیم مردم میگفتند. نماز خواندنش، برخوردش، آداب زندگی اش و ... همه و همه عوض شده بود اصلاً انگار هیچکس را نمیدید فقط از شهادت و شهدا حرف میزد. وقتی آن حال مهدی را میدیدیم خیلی نگران میشدیم به همین خاطر به یکی از روحانیون قم زنگ زدیم و شرح حال مهدی را به او گفتیم او گفت: او نظر کردۀ شهداست و خداوند هم نظر خاصی نسبت به ایشان دارد و به خاطر علاقه به شهادت بدنش دیگر ظرفیت وجود او را ندارد باید مداوا شود و قرص آرام بخش مصرف کند تا کنترل شود. او باید در محیط آرامی زندگی کند.
دنیا برای مهدی جای ماندن نبود
خانواده مهدی از سر نگرانی تصمیمی میگیرند فرزندشان را پیش پزشک ببرند خواهر شهید درویشی میگوید: مهدی را پیش پزشک اعصاب بردیم و تحت درمان قرار گرفت. بعد از آن خیلی آرامتر شد تا اینکه یک روز در خانه سرش را به دیوار چسباند و گفت تنها آرزویم این است که دیگر در این دنیا نباشم. به نظرم مهدی دیگر اینجایی نبود و تحمل دنیای خاکی را نداشت سکوت بیش از حدش ما را میترساند. یک هفته قبل از شهادتش همراه دوستش به مزار شهدای گمنام رفته بود دوستش بعداً تعریف کرد که به مهدی گفتم چرا نمیآمدی سر قبر فاتحه بزنی؟! در جوابم گفت: من نمیآیم چون با آنها قهر کردهام آنها به قولشان وفا نکردند تا زمانی که من را به آرزویم نرسانند سلامشان نمیکنم. ما فکر میکردیم مهدی در خیالات و توهم غوطه ور است ولی بعد از شهادتش فهمیدیم هیچ کدام از آن حرفها خواب و خیال نبوده است.
عروج مهدی
فرشته درویشی خواهر داغدار شهید مهدی درویشی شرح عروج برادرش را این گونه توصف کرد: در تاریخ 30 بهمن 1379 به مهمانی رفته بودیم. ساعت ده و نیم شب رسیدیم خانه. مهدی هنوز از داخل حیاط به خانه نیامده بود که پدرم به او مقداری پول داد و گفت: از دکان محل تخممرغ برا صبحانه بخر. او در بلوار سیدالشهدا متوجه سه سرنشین موتور میشود که مشکوک هستند. تعقیبشان میکند تا اینکه به سرکوچه میرسند نمیدانم هدف آنها ترور چه کسی یا بمبگذاری در کجا بود ولی آنها هم میفهمند که مهدی در حال تعقیبکردنشان است. به خاطر محاسن و کت سبز مهدی فکر کرده بودند پاسدار است. سر کوچه خودمان یک تیر به او زده بودند اما او از تعقیب آنها دست برنمیدارد تا به نزدیک خانۀ خودمان یعنی کنار منزل برادرم که چند خانه با ما فاصله دارد میرسد منافقین وقتی سماجت او را میبینند تیر دوم را به سمت او شلیک میکنند و در آخر تیرخلاص و مهدی کنار منزل برادرم میافتد. ما صدای تیراندازی را شنیدیم برادرم در خانه را باز میکند و متوجه جریان میشود او نمیداند آن کسی که شهید شده مهدی است زنگ میزند به سپاه و جریان را گزارش میدهد. ما رفتیم بالای سر مهدی. چون صورت او غرق در خون بود پدرم او را نشناخت.
آخرین نگاه؛ آخرین دیدار
درد دلهای خواهرانه فرشته این گونه پیش رفت: زمانی که مهدی از داخل حیاط به قصد خرید میخواست بیرون برود حس بدی داشتم دلشورۀ عجیبی یک دفعه به سراغم آمد من علاقه خاصی به مهدی داشتم او نگاه عمیقی به من کرد سیمای مهدی در آن شب خیلی نورانی شده بود و این بیشتر من را ترساند نزدیک به ده دقیقه کنارم ماند و به من نگاه کرد. پایم درد میکرد گفت: کمکت کنم از پلهها بالا بروی؟ گفتم: نه خودم میروم. او خداحافظی کرد و رفت. دقایقی بعد صدای تیراندازی آمد بین تیر اول و دو تیر بعدی فاصله زمانی وجود داشت ما رفتیم داخل کوچه یکی از همسایگان گفت: یک افسر تیر خورده و داخل کوچه افتاده. چون هوا تاریک بود و یکی از تیرها به صورت و دهان مهدی اصابت کرده بود صورتش غرق در خون بود به طوری که پدرم او را نشناخت. ولی وقتی یکی از همسایگان نور چراغ قوه را روی صورت مهدی انداخت پدرم به برادرم گفت: پسرم این هیچکس نیست جز برادرت. مهدی به اورژانس بیمارستان امام منتقل و پس از تأیید شهادت به سردخانه فرستاده شد.
رفتنش در باورمان نمیگنجد
وی اذعان داشت: اصلاً برای من قایل باور نبود که مهدی که دقایقی پیش زنده بود حالا دیگر نفس نمیکشد. رستم نادی(شهید) همان شب بالای سر مهدی میگوید اگر برادرت زنده ماند حقت را میگیرد. شب بعد رستم در حین درگیری با آن سه منافق شهید شد. در واقع آن سه منافق با نارنجک رستم نادی را به شهادت رسانده بودند و تشییع پیکر آن دو با هم صورت گرفت. آنها در بهشت رضا به خاک سپرده شدند. مهدی در سومین روز شهادتش همجوار شهدای گمنام به خاک سپرده شد و به آرزوی دیرینهاش رسید.
مهدی زنده است
در سال 1372 مهدی با همکاری پدر و برادرش مغازهای برای فروش محصولات فرهنگی و دینی درست میکند خواهر شهید مهدی در این خصوص گفت: مهدی دوست داشت وسایل مذهبی در این مغازه فروخته شود و همان هم شد. بیشتر مواقع به خوابم میآید. حضور معنوی مهدی در زندگی تمام اهل خانه وجود دارد. حواسش به ما هست و مشتریها به محض ورود به مغازه با عکس مهدی ارتباط برقرار می کنند کمتر روزی هست که مشتری ها برایش فاتحه نفرستند. خیلی از آنها حاجتشان را با ارتباط معنوی با مهدی میگیرند و چیزهایی را به عنوان تبرک از مغازۀ مهدی میبرند. او در بین مردم خیلی محبوب است. او زنده است و ناظر بر کارهای ما. مهدی با مردم و مشتریها خیلی مهربان و خوشبرخورد بود اهل امر به معروف و نهی از منکر بود و این فریضه برایش جایگاه خاصی داشت. داخل و اطراف مغازه همیشه با زبان خوش مردم را امر به معروف میکرد و این کار باعث محبوبیت او در بین سایرین شده بود به حجاب و حیا خیلی اهمیت میداد به پدر و مادرم خیلی احترام میگذاشت. با تمام اقشار رفاقت داشت حتی اشخاصی که نابهنجار بودند چون که او قصد هدایت آنها را داشت با آنها دوست میشد.
روزهای بیقراری
پیش از شهادت مهدی در سال 1367 داییاش جلیل تیموری شهید میشود فرشته خانم میگوید: وقتی برادرم شهید شد صبر مادر قابل ستایش بود او برای دومین بار یکی از عزیزانش را از دست داده بود. ما خیلی بیقراری میکردیم اصلاً نمیتوانستیم با شهادتش کنار بیاییم اما مادرم ما را به صبر دعوت میکرد و شهادت مهدی را یک افتخار برای خانواده میدانست هر سال شب شهادتش برای او مراسم میگیریم و در جایگاه شهادتش شمع روشن میکنیم. چند روز بعد از شهادت مهدی آن سه منافق با دستان پر قدرت اداره اطلاعات به درک واصل شدند.
حرف آخر
سخنان دوریشی این گونه به پایان رسید: یک روز به مهدی گفتم میخواهم برایت بریم خواستگاری او گفت: من ماندنی نیستم برایم خواستگاری نروید. آرزویم داماد شدن برادرم بود. خدا نکند خواهری داغ برادر ببیند هر چند ما به شهادت مهدی افتخار میکنیم. خدا لعنت کند دشمنان اسلام و کشورم ایران. ترور ناجوانمردانه که از جمله اقدامات شنیع کشورهای مستکبر است هیچوقت پایان ندارد. مردم کشورم باید مراقب وسوسه ضدانقلابها باشند. تنها با تمسک به ولایت فقیه است که دشمنان کشور از ما نا امید میشوند. پس در ناامیدی آنها بکوشیم.