نقص عضو مانع پیشرفت نیست/جانبازی معبری برای پیدا کردن استعدادهای نهفته
به گزارش نويد شاهد ايلام؛ زنان جانباز اسوههای صبر و مقاومت در جامعه هستند و بیشک نام بانوان جانباز در تاریخ ایران ماندگار خواهد بود. ملت ما قدردان مردان و زنانی است که در برابر دشمنان، هشت سال ایستادگی کردند.
بمبارانهای شدید که توسط حزب بعث در شهرهای مرزی انجام میگرفت باعث شهادت بسیاری از هموطنان ما شد. چه بسیارند جانبازانی که خاطرۀ تلخ بمبارانها، جراحتها و بوی بمب و باروت در ذهنشان ماندگار شده است. نوید شاهد به پاس احترام به جانبازان فداكار سرزمينم به سراغ بانوی جانبازی رفته که خود نیز همسر جانباز است. او و همسرش از جانبازان صبور، پرتلاش و بسیار موفق کشور ایران هستند. متن این گفتگو در ذیل آمده است.
سیده فریبا رضایی از سادات امام محمدباقر(ع) است او در سال1355 در شهر خرمشهر به دنیا آمد. در سن چهار سالگی در طی یکی از بمبارانهای جنگ تحمیلی مجروح شد. این جانباز 70 درصد در حال حاضر در بیمارستان شهدای دهلران در بخش کروناییها مشغول گذراندن طرح خود است.
شرح جانبازی
وی درخصوص نحوۀ مجروحتیش گفت: سال 1359 در خرمشهر زندگی میکردیم، چهار سال بیشتر نداشتم که جنگ تحمیلی آغاز شد. شهر خرمشهر هر روز توسط هواپیماها و توپخانۀ ارتش عراق بمباران میشد. پدر و خانوادۀ من از نیروهای بسیجی بودند که شهر را ترک نکردند و به مقابله با دشمن و دفاع از شهر پرداختند. در طی یکی از بمبارانها (31 شهریور 1359) منزل ما هدف خمپارۀ دشمن قرار گرفت و من زخمی شدم. آن روز بر اثر ترکش خمپاره یک پا و انگشتان دستم قطع شد علاوه بر آن از ناحیۀ پا، کتف و بازو دچار جراحت شدید شدم. ترکشهای زیادی به سر، کمر و سایر اعضای بدنم اصابت کرد.
بیمارستان قم و حمایتهای حاجآقا حسینی
دکتر رضایی تعریف کرد: آن روز با دختر همسایه در حیاط خانه مشغول بازی بودیم که بمب به خانۀ ما اصابت کرد. دختر همسایه شهید شد. من، پدر، مادر و مادربزرگم هم زخمی شدیم. همسایهها ما را به بیمارستان رسانده بودند و از آنجا به علت شدت جراحتها، من با هلیکوپتر به بیمارستانی در قم منتقل شدم. هویت من برای بیمارستان نامعلوم بود.
در آن بیمارستان به دور از خانواده و در غربت بستری بودم. یکی از روحانیون قم به نام حاجآقا حسینی وقتی دیده بود که من در آنجا تنها و بیکس هستم هر روز به عیادت من میآمد و کارهای درمان من را پیگیری میکرد. در آن روزها که من در قم بودم پدر و مادرم پس از درمان به دره شهر مهاجرت کرده و خیلی دنبال من گشته بودند، آنها نمیدانستند که من در قم بستری هستم.
آن مرد مهربان
دکتر رضایی از حاجآقا حسینی به عنوان مردی مهربان یاد کرد و گفت: پس از پیگیریهای مجدانۀ حاجآقا حسینی از بیمارستان ترخیص شدم. او سرپرستی من را تا زمان پیدا شدن خانوادهام برعهده گرفته بود. چهار ماه در منزل ایشان در قم بودم. وی همانند پدری دلسوز از من مراقبت میکرد. در طی آن مدت خانوادهام تمام بیمارستانهایی که از مجروحین خرمشهر مراقبت کرده بودند پیدا کرده و به دنبال من به آنجا رفته بودند اما موفق به یافتن من نشده بودند.
اجابت دعای پدر
خانوادۀ فریبا خانم در جستوجوی گمشدۀ خود همچنان در تلاشند تا اینکه تصمیم میگیرند برای زیارت به قم بروند. سیده فریبا در این خصوص گفت: خانوادهام که دیگر از پیدا کردن من ناامید شده بودند برای زیارت حضرت معصومه (ع) به قم مشرف میشوند. پدرم در حرم عاجزانه از حضرت معصومه(ع) میخواهد که در پیدا کردن من کمک کند. آنها با خود گفته بودند حالا که تا اینجا آمدهاند بهتر است به بیمارستانهای قم هم سری بزنند. در یکی از بیمارستانها موفق میشوند که از من اطلاعاتی کسب کنند. در بیمارستان به آنها گفته بودند که من نزد حاجآقا حسینی هستم. پدرم به خانۀ حاجآقا آمد و من را به خانه برگرداند.
خاطرۀ تلخ بمباران
وی ادامه داد: با اینکه بچه بودم اما از نظر روحی ضربه بدی خوردم، دوستم جلوی چشمم شهید شده بود. خانوادهام به دره شهر مهاجرت کرده بودند و در فقر و سختی زندگی میکردند. در خرمشهر خیلی از خانوادهها به خاطر حملۀ حزب بعث، دار و ندارشان را از دست دادند. اما من با وجود تمام مشکلات با توکل بر خدا به زندگیام ادامه دادم و در کنار خانوادهام زندگی جدیدی را آغاز کردم. در سن شش سالگی به مدرسه رفتم و برای اینکه نقص عضوم باعث عقب افتادنم از درس و زندگی نشود چند برابر سایر دانشآموزان تلاش کردم و درس خواندم. خدا را شکر که استعدادم هم در یادگیری خیلی خوب بود. من دوران ابتدایی و راهنمایی را با معدل بیست به پایان رساندم. در دوران دبیرستان نیز جزء شاگردان نمونه بودم. معدل دیپلمم بالای نوزده بود. در سال 1374 با امید خداوند متعال و تلاشهای شبانهروزی خودم توانستم رتبۀ 44 کنکور سرسری را از آن خود کنم.
نقص عضو مانع پیشرفت نیست
دكتر رضایی معتقد است: نقص عضو اصلاً باعث شکست و عقبافتادگی نیست اتفاقاً برعکس معبریست برای پیدا کردن استعدادهای فردی و نهفته، چون در این حالت انسان دنبال هنرها و پتانسیلهای پنهان خود میگردد و با پیدا کردن هوشمندانۀ آنها رویشان مانور میدهد و اینها باعث پیشرفت او خواهند شد. مهم این است که بخواهیم پیشرفت کنیم و بعد با توکل بر خدا حرکت کنیم که این حرکت ما را برای رسیدن به اهدافمان پویا و ساعی میکند.
من یک همسر جانبازم
سیده فریبا رضایی علاوه بر پیشرفتهای تحصیلی در امر همسرداری نیز نمونه است. او در ادامه تعریف کرد: در سال اول دانشگاه یعنی سال 1375 با یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس، جانباز سرافراز ۳۵ درصد حاج نصراللهی ازدواج نمودم. آشنایی با حاجی یکی از افتخارات زندگی من است از اینکه همسر بزرگمردی شدم که در راه وطن جانباز شده خوشحالم و این امر مایۀ مباهات من و فرزندانم شده است. در حال حاضر یک دختر و دو پسر دارم. خداوند را شاکرم زیرا که در هیچ مرحلهای از زندگیام مرا تنها نگذاشت. در اوایل ازدواجمان مشکلات عدیدهای از جمله مشکلات معیشتی، بچهدار بودن و ... داشتیم اما با توکل بر خدا از تمام این مشکلات با کمک همسرم عبور کردم و توانستم درسم را با موفقیت به پایان برسانم.
سایر فعالیتها
نقص عضو در دکتر رضایی نه تنها باعث خانهنشین شدنش نشد بلکه باعث پیشرفتش در سایر فعالیتهای غیردرسی نیز شد، او در این باره میگوید: در طی دوران تحصیلم در فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی هم شرکت میکردم. فعالیتهایی چون رفتن به باشگاه، شرکت در کلاسهای هنر و آموزش قرآن. به خاطر علاقه ام به قرآن توانستم قاری قرآن شوم و سطح تجویدم را بالا ببرم. به هنر قالیبافی بسیار علاقمندم. پس از گذراندن آموزشهای لازم در این زمینه توانستم قالیباف خبرهای شوم حتی دو قالی محلی هم برای خودم بافتم.
در زمینۀ ورزش هم در رشتههایی چون؛ دو میدانی، اسب سواری و پرتاب دیسک فعالیت دارم. در رشته دو میدانی بیشتر فعالیت دارم و تا به امروز پنج مدال کشوری و دو مدال استانی گرفتهام. در طی این سالها بارها به عنوان بانوی نمونۀ کشوری شناخته شدهام و از این نظر هم خدا را شاکرم.
خدمت در مناطق محروم
بانوی نمونۀ کشور دکتر رضایی پس از اخذ مدرک پزشکیاش برای کمک به همنوعانش رهسپار مناطق محروم شد. او در این باره به آن سالها برمیگردد و میگوید: پس از اینکه توانستم مدرکم را در رشتۀ پزشکی بگیرم در سال 1384 برای خدمت به هموطنانم به یکی از مناطق محروم استان ایلام یعنی پهلۀ زرینآباد رفتم و بدون هیچ چشمداشتی هفت سال در آنجا خدمت کردم. من آن سالها را عصر طلایی زندگیام میدانم چون که خدمت به اقشار محروم یکی از افتخاراتی است که نصیب هر کسی نمیشود. اینکه بتوانی از دردها و آلام کودکان، مردان و زنان روستایی بکاهی همیشه باعث خرسندی و رضایت از شغلم شده است.
من یک پزشک متخصصم
وی در خصوص ادامه تحصیلش افزود: از آنجایی که به ادامه تحصیل علاقۀ زیادی داشتم و دوست داشتم در این حرفه تخصص بگیرم تا بتوانم بیشتر به مردمم کمک کنم با وجود سه بچه و کمبود امکانات و مشکلات جسمی در آزمون تخصصی شرکت کردم و به یاری خدا در دانشگاه تهران پذیرفته شدم. در سال 1399 موفق به اخذ مدرک تخصص داخلی شدم و به بیمارستان دهلران رفتم که با بیماری منحوس کرونا مواجه شدم.
در طی هفت ماه اخیر صبح در بیمارستان شهدای دهلران مسئول بخش بیماران کرونایی هستم و در نوبت عصر همه روزه در درمانگاه شبانه روزی امام رضا(ع) در خدمت مردم عزیز این شهر هستم.
خاطرات کرونایی
او از خاطرات روزهای سختش میگوید: بهترین خاطره برای یک پزشک همیشه سلامتی بیمارانش هست، اوایل شروع بیماری کرونا یعنی اسفند 1398 من در بیمارستانهای تهران (طرفه و شهدای گمنام) در بخش کرونا مشغول خدمت بودم، مدت ها بود که از پدر و مادرم که در دهلران بودند دور بودم چون با شروع کرونا، نتوانستم به دهلران سر بزنم.
در آن ایام که در بیمارستان طُرفه خدمت میکردم. در بخش کرونا یک مادر شصت ساله ضعیف و ناتوان، بستری شده بود. هر وقت او را میدیدم به یاد مادرم میافتادم. دخترهایش خیلی ناراحت و مضطرب بودند. آنها امید اینکه مادرشان در مقابل این بیماری طاقت بیاورد و زنده بماند را نداشتند. در مدت بستری بودن آن مادر نهایت سعیام را کردم که زنده بماند. از او به طور ویژه پرستاری کردم که خدا را شکر توانست در مقابل بیماری طاقت بیاورد و ترخیص بشود. زمانی که ترخیص شد دخترانش با قرآن و گل و شیرینی آمدند بیمارستان و از من تشکر کردند. من آن روز خیلی خوشحال بودم که زحماتم به ثمر نشسته و اشک شوق از چشمانم سرازیر شد.
خاطرۀ عروج پدر
وی تعریف کرد: بدترین خاطرۀ من مربوط به آذرماه 1399 است که به عنوان متخصص داخلی در بخش کرونا، خودم مبتلا به کرونا شدم، همزمان پدر بزرگوارم که جانباز ۲۵ درصد بود هم مبتلا شد. هر دو به شدت بیمار بودیم من با اینکه خودم بیمار بودم بستری نشدم ولی پدرم را در بخش ایزوله بستری کردم که متاسفانه به علت تشدید علائم ریوی ناشی از کووید، دچار ایست قلبی شد و این در حالی بود که من با آن حال بد مسئول تیم احیا ایشان بودم که در حین احیا جلوی چشم خودم، زندگی را بدرود گفت. لحظۀ تلخ جان دادن پدرم تا ابد در ذهن من باقی خواهد ماند. پدرم سالها به عنوان نیروی مدافع مردمی در شهر خرمشهر شجاعانه از خاک و ناموسش دفاع کرد، در جنگ با دشمن دلیرانه جنگید و جانباز شد. اما در جنگ با کرونا جانش را از دست داد.
از همسر و فرزندانم متشکرم
وی درخصوص پشتیبانی همسر و فرزندانش از شغلش گفت: همسرم بسیار مؤمن و مخلص است. او از رزمندگان و بسیجیان جنگ تحمیلی بوده، در تمام مراحل زندگیام از جمله تحصیل و امورات منزل و حتی بچهداری یاریگر من بوده است. خداوند را شاکرم که در مسیر پر پیچ و خم زندگیام او را پیدا کردم. به لطف الهی فرزندانم نیز درسخوان و زرنگ هستند و این از بار مشکلات من کم میکند. دخترم دانشجوی پزشکی است، پسرم کلاس دهم است و جزء دانشآموزان ممتاز و نمونه. او بیشتر مواقع جزء نفرات برتر آزمونهای علمی و المپیادها در کشور است. پسر کوچکم که تهتغاری است در کلاس ششم در حال تحصیل و زرنگ و باهوش است. هر دو پسرانم به خاطر علاقه به رشتۀ ورزشی فوتبال در این زمینه نیز فعالیت دارند و موفقیتهایی را کسب کردهاند. هر دو عضو تیم فوتبال پرسپولیس درفش فر تهران هستند.
و سخن آخر...
کلام آخر خانم دکتر رضایی، هشدار در مورد ویروس منحوس کرونا بود و در این باره گفت: اما روی صحبت و کلام آخر من به عنوان یک پزشک به مردم عزیز کشورم است. من از آنها عاجزانه تقاضا دارم که این بیماری را جدی بگیرند. در خصوص این بیماری کلیپهای آموزشی زیادی را در فضای مجازی پخش کردهام. چون خیلی نگران مردم هستم و به عنوان یک پزشک دوست ندارم هیچوقت بیمارم را از دست بدهم. جامعۀ پزشکان و پرستاران هر بار که کسی را به خاطر کرونا از دست میدهد خیلی ناراحت میشود، چون از جان خودمان مایه میگذاریم و به پرستاری و مراقبت از او میپردازیم. شعار «پیشگیری بهتر از درمان است» را آویزۀ گوشمان کنیم. بنابراین باید رعایت کنیم هم به خاطر جان خودمان و جان آنانی که پیر هستند یا بیماری زمینهای دارند. خود مراقبتی را فراموش نکنید، از وسایل حفاظت فردی استفاده کنید، پوشیدن دستکش، زدن ماسک، شستن دستها به طرز صحیح را هیچوقت فراموش نکنید، تا به امید خدا زنجیرۀ این بیماری قطع شود و ما دوباره به روزهای خوش گذشته برگردیم.
این ویروس را جدی بگیرید، بهداشت فردی و پروتکلهای بهداشتی را رعایت کنید. میدانم در خانه ماندن به مدت طولانی سخت و آزاردهنده است، ولی برای حفظ جان خانواده، دوستان و مردم از رفتن به مسافرت خودداری کنید. از تجمعات و حضور در مراسمات ختم و شادی و غیره به شدت دوری کنید. خیلی شفاف و واضح اعلام میکنم که مرگ و میر حاصل از کرونا بسیار بالاست. کادر درمان واقعاً دیگر خسته شدهاند به فکر آنها هم باشید.