خاطره‌ای از شجاعت‌های شهید والامقام «علی محمد فیض الهی»؛
نوید شاهد - شهید «علی محمد فیض الهی» در طول دفاع مقدس چندین بار مجروح شد و تا سرحد شهادت پیش رفت ولی هر بار با شوق بیشتر خط مقدم را در پیش می گرفت. وی سرانجام در بهمن ماه 1369 در منطقه هلاله در حال مین زدایی به درجه رفیع شهادت نایل آمد. او را "شهید میدان مین" می‌گویند. در ادامه مخاطبان عزیز را به مطالعه خاطره ای از شجاعت شهید از زبان همرزمش می نمایم.

به گزارش نوید شاهد ایلام؛ شهید علی محمد فیض الهی فرزند احمدسال 1339 در شهرستان چوار دیده به جهان گشود . وی که تحصیلات خود را تا کلاس پنجم ابتدایی ادامه داده بود در زمان جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ملت مسلمان و انقلابی ایران به عنوان فرمانده پایگاه مقاومت به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست تا از حریم ولایت علوی حراست و حفاظت نماید شهید فیض الهی پس از مجاهدت فراوان سرانجام در سی‌ام بهمن ماه سال 1369 در حین مأموریت بر اثر برخورد با مین در منطقه هلاله به شهادت رسید. مزار این شهید در جوار امامزاده علی صالح (ع) قرار دارد. از وی 3 فرزند به یادگار باقی مانده است.

ذکر خاطره ای از زبان همرزم شهید علی محمد فیض الهی:
من و علی محمد فیض الهی در گروهان ثـارالله خدمت مـی کردیم. من، معاون گروهـان بـودم و علـی محمد، فرمانده دسته بود. بین ما رابطه عاطفی و صمیمی عمیقی برقرار بود، به طوری که اکثر اوقات با هم بودیم. به همین دلیل، دوری از یکدیگر، برای ما بسیار سخت و غیرقابل تحمل بود. بیشتر اوقات، من به دسته علی محمد می رفتم و در یک سنگر می خوابیدیم.

در نوزدهم مهرماه 64، از طریق تلفن صحرایی، به من و علی محمد اعلام شد که فرمانده گردان 503 شهید بهشتی، با هر دو نفر شما کار فوری دارد. ساعت 21:00 بود، به مقر فرماندهی گردان رفتیم. فرمانده گردان، آقای پیرزاد منفرد منتظر ما بود. پس از سلام و احوال پرسی و استراحتی کوتاه در سنگر فرماندهی که محیطی صمیمی و دوستانه بود، نه محیطی نظامی!، آقای منفرد گفت: چون شما دو تا خیلی با هم صمیمی هستین، برادر ولی الله عباسی، خوابی براتون دیده که هر دوتاتون رو به مأموریتی خارج از گروهان خودمون بفرسته. نظرتون چیه؟

به هم نگاه کردیم و گفتیم: حالا که قراره با هم باشیم، اشکالی نداره! هر سختی ای که باشه، تحمل می کنیم.

گفت: برادر قنبر جم زاده و برادر اسد رئوفیان، فرمانده و معاون گروهان شهداء، هر دوتاشون به علت اصابت ترکش خمپاره، زخمی شدن. شما به گروهان شهداء برین و تا وقتی که آقای جم زاده و رئوفیان برگردن، هم مسئولیت گروهان رو به عهده بگیرین و هم سر و سامونی به اون جا بدین!

فرماندهی گروهان شهداء، بر روی قله 230، در فاصله ای حدود 100 متر یا اندکی بیشتر، نزدیک نیروهای عراقی مستقر بود. به آن قسمت یال قله230 که عراقی ها در آن جا مستقر بودند، «تپه پاسبانها» می گفتند؛ چون یک گردان کماندویی عراقی، از آن پدافند می کرد. کلاه این نیروها معمولاً گرد و کج بود. این را هر روز و به وضوح می دیدیم؛ چه با دوربین، چه بی دوربین.

قله 230، در انتهای جنوب شرقی محور چنگوله قرار داشت. مقر فرماندهی گردان با گروهان ها، خیلی به هم نزدیک بود. من و علی محمد، به گروهان ثارالله، محل خدمت خودمان برگشتیم، تا سلاح ها و کوله پشتی مان را برداریم، و به گروهان شهداء برویم.

وقتی که به گروهان شهداء رسیدیم، برادر قیصر عطابیگی، در سنگر فرماندهی گروهان نشسته بود. نیروهای گروهان شهداء، همگی از دوستان و همرزمان خودمان بودند؛ به همین دلیل، به گرمی مورد استقبال آنان قرار گرفتیم.

به سنگر دیدگاه و کمین قله 230، سر زدیم و بازدید موقتی نمودیم و پس از اتمام بازدید، حدود ساعت 12 شب، در سنگر فرماندهی گروهان خوابیدیم. با صدای اذان صبح، برای خواندن نماز بلند شدیم و بعد از نماز صبح، کمی استراحت کردیم.

بیستم مهرماه، ساعت 08:00، از طریق تماس تلفنی، به ما اطلاع دادند که در مقر گردان، جلسه شورای فرماندهی گردان تشکیل می شود و باید در جلسه شرکت کنید.

من و علی محمد، برای شرکت در جلسه به گردان رفتیم. جلسه، با تلاوت قرآن مجیـد، با صـدای دل نواز برادر ولی الله عباسی، معاون گردان شهید بهشتی شروع شد. موضوع جلسه، انجام تک ایذایی بود و بایستی در سراسر محور چنگوله، توسط گردان های مستقر در خط مقدم جبهه انجام می گرفت.

هر دو، به گروهان شهداء برگشتیم، تا تعدادی رزمنده زبده را برای انجام این عملیات انتخاب کنیم. پس از برگزاری جلسه و مشورت و اخذ نظر از فرماندهان دسته ها، تعداد 50 نفر را در قالب دو دسته­ی رزمی، سازماندهی نمودیم، تا در شب 21/7/64، تک ایذایی علیه دشمن را آغاز نماییم.

هر دوی ما، تمام راه های نفوذی و نزدیک شدن به دشمن، عارضه های طبیعی، موانع ایذایی؛ مثل میدان مین، کانال، سیم های خاردار (چه حضوری و از نزدیک و چه با رفتن به سنگر دیدگاه) و کمین قله 230 را با دوربین و به دقت تمام، مورد شناسایی و بررسی قرار دادیم و همه چیز را کنترل کردیم، تا ضمن ضربه زدن به دشمن، از خسارات و تلفات احتمالی نیز جلوگیری کنیم.

از آنجا که قرار بود ما دو نفر، مسئولیت و فرماندهی نیروهای عمل کننده را بر عهده داشته باشیم، علی محمد از من سؤال کرد: برادر محمد! کجاهای محل مأموریت دورتر و سخت تره و این احتمال وجود داره که دشمن اونجا رو گلوله باران کنه؟

من که متوجه منظورش از این سؤال نشده بودم! گفتم: محور تپه شهداء! چون هم فاصلش به پایگاه نیروهای خودی زیاده و هم عراق روی بیش تر راه های نفوذی و شیارهاش، دید مستقیم و تسلط کامل داره. در ضمن، عراق تموم راه های نفوذی رو با سلاح های سنگین، ثبت تیر کرده!
بعد از این توضیحات من، دیگر علیمحمد چیزی نگفت.
به فرماندهی گروهان برگشتیم و نماز ظهر و عصر را خواندیم. بعد از صرف نهار، تعدادی از برادران رزمنده پاسدار و بسیجی را به عنوان مسئول گروه و تیم، معرفی کردیم. قرار شد نیروهای سازماندهی شده، در ساعت 20:30، هم در تپه شهداء و هم در قله 230، برای حرکت به طرف مواضع دشمن جمع شوند.

بنده قصد داشتم، از طرف تپه شهداء به طرف رودخانه زعفرانی حرکت کنم؛ اما علی محمد قبول نکرد و اجازه نداد.

گفتم: برادر علیمحمد چه فرقی داره که به کدوم محور برم؟ اصلاً چه اشکالی داره؟

چیزی نگفت و به طرف تپه شهداء آماده حرکت شد. هرکاری کردم که به طرف تپه شهداء و رودخانه زعفرانی نرود، قبول نکرد.علی محمد، سخت ترین و دورترین صحنه نبرد را انتخاب کرد. با این که احتمال خستگی زیاد (به علت دوری مسافت)، مجروح شدن و یا شهادت وجود داشت؛ اما او تمام این خطرها را به جان خود خرید، تا به من آسیبی نرسد.

این اوج ایثار، از خودگذشتگی و انتخاب راه سخت جز از مردان آهنین و خدا ترس ساخته نیست.

درگیری و تک، علیه مواضع دشمن، در تاریخ 21/7/64، رأس ساعت 21:30، بر روی ارتفاعـات قله 230 و تپه پاسبان ها و شیارهای اطراف تپه شهداء شروع شد. درگیری به شدت تمام و با مبادله آتش دو طرف، تا ساعت 12 شب ادامه داشت.

بعد از اتمام درگیری و هنگام برگشت به طرف مواضع خودی، من و برادر علی عباس صادقی، بر اثر ترکش خمپاره و موج انفجار، به شدت زخمی شدیم و قادر به ادامه حرکت و برگشت نبودیم. برادر منصور، رزمنده ای شجاع و مقتدر بود که در عملیات، حضوری فعال داشت. او بعد از فروکش کردن آتش دشمن، برگشت و یکی یکی، ما را به دوش گرفت و به مقر فرماندهی گروهان انتقال داد.
بلافاصله ما را به اورژانس چنگوله و بعد هم به بیمارستان امام خمینی (ره) ایلام که در هنگام جنگ، به صورت موقت، تجهیزات و کارکنان آن به پادگان نظامی واقع در ششدار1 منتقل می شدند، اعزام کردند.

آن شب و بعد از اتمام عملیات، علی محمد را ندیدم، تا این که در منزل به عیادتم آمد و با اصرار زیاد و فراوان، راز آن شب را از او پرسیدم. گفت: اون روز، من ازت پرسیدم که کجای محل مأموریت و درگیری سخت تره و احتمال خطرش بیش تره؟ تو هم گفتی: منطقه زعفرانی و تپه شهداء! به همین خاطر، من اون مسیرها رو انتخاب کردم که بهت آسیبی نرسه و خدایی نخواسته مجروح یا شهید نشی؛ اما انگار تقدیر الهی چیز دیگه ایه!

و آنگاه هر دو با هم از این اتفاق، خنده مان گرفت.
سرانجام این رزمنده نستوه و ایثارگر روزهای سخت جهاد و شهادت، در سی ام بهمن ماه 69، در حالی که فرماندهی ناحیه مقاومت سپاه، در گنجوان بولی را بر عهده داشت، در حین انجام مأموریت و پاک سازی میادین مین در منطقه هلاله(سالروز میلاد حضرت ابوالفضل العباس (ع)) به درجه رفیع شهادت نایل گردید و به سوی ملکوت اعلی پرکشید و هنر خود را نشان داد؛ چون امام شهیدان فرمودند که شهادت، هنر مردان خداست.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده