در گفتگو با آزاده سرافراز حاج آقا «اله‌مراد فرح‌افزا»؛
نويد شاهد - حاج آقا فرح‌افزا از روحانيون استان ايلام است كه بيش از چهار سال را در دوران اسارت گذرانده، وي مي گويد: روحانیون هیچوقت صحنه مبارزه و جهاد را ترک نکردند چه در جنگ و چه در اسارت. هشت سال جنگ تحمیلی ثابت کرد که ما هم همانند سایر اقشار در راه وطن جان فدا می‌کنیم، امروزه آرامش کشور ایران مرهون تمام کسانیست که در راه وطن خوش درخشیدند. نام و یاد تمام شهدایی که در میدان رزم یا در اسارت به شهادت رسیدند را گرامی می‌داریم. امیدوارم رهروان آنها همیشه ثابت قدم بمانند تا کشوری سربلند و سرافراز داشته باشیم.

نويد شاهد ايلام؛ در جنگ تحمیلی رزمنده‌هایی که به اسارت گرفته می‌شدند، به اردوگاه‌هایی منتقل شده و با انواع شکنجه‌های روحی و روانی مواجه بودند، مسلماً اگر مدیریت و آگاهی گروهی از انسان‌های وارسته در این اردوگاه‌ها نبود، چه بسا دشمن بعثی لطمات جبران‌ناپذیری را به اسرا وارد می‌کرد و در اینجا بود که باز روحانیون نقش خود را ایفا کردند و با وجود آنکه خود از اسرا بوده و از تألمات اسارت بی‌بهره نبوده‌اند، در عین حال نقش رهبری برای دیگر اسرا را نیز بر عهده می‌گرفتند.

نوید شاهد ایلام به سراغ یکی از روحانیون آزاده رفته و در این باره به گفتگو پرداخته است که در ذیل می‌خوانیم.

اله‌مراد فرح‌افزا ساکن روستای زنجیره علیا از توابع شیروان چرداول در سال 1346 به دنیا آمد. وی سال 1365 به اسارت حزب بعث درآمد و در سال 1369 همانند سایر آزادگان به آغوش گرم وطن بازگشت.

شرح طلبگی 

حاج آقا فرح‌افزا درخصوص نحوۀ ورودش به حوزه علمیه خاطرنشان کرد: روستای زنجیره علیا در اوایل انقلاب نزدیک به 23 نفر طلبه داشت. یک روحانی به اسم حاج‌آقا تربتی بنای مسجد زنجیره علیا را گذاشت و به مردم احکام و قرآن و مسائل دینی می‌آموخت. در سال 1361 با پایان دورۀ سوم راهنمایی برای طلبگی به مدرسۀ باقریه در ایلام رفتم. پس از شش ماه به مدرسۀ امام جعفر صادق(ع) در کرمانشاه رفتم، این مدرسه زیر نظر امام‌جمعۀ کرمانشاه حاج‌آقا زرندی بود. 

هر سنگر؛ یک مسجد

وی درخصوص نقش روحانیت در زمان دفاع مقدس تصریح کرد: در دوران دفاع مقدس هر سنگر یک مسجد بود. روحانیون و طلبه‌ها در آنجا کلاس قرآن، مراسم دعا و نمازجماعت برگزار می‌کردند، علاوه بر آن عده‌ای از روحانیون نه به عنوان مبلغ بلکه به عنوان نیروی رزمی به جبهه اعزام می‌شدند. عده‌ای از روحانیون هم به عنوان فرمانده در جبهه خدمت می‌کردند و بعد از شهادتشان اطرافیان می‌فهمیدند که وي روحانی بوده است.

ورود به جبهه

حاج آقا فرح‌افزا در سال 1361 پایش به جبهه باز می‌شود او در این باره گفت: من با برادرم مراد که کارمند جهاد بود به صالح‌آباد رفتیم. مقر جهاد در روستاي ریکا بود. من در آنجا برای رزمندگان احکام می‌گفتم و نماز جماعت برگزار می‌کردم. رزمندگان اعتقاد خاصی به روحانیون داشتند و روحانیون هم به آنها دلگرمی می‌دادند. دو هفته آنجا بودم و برگشتم.

ورود به تیپ نبی‌اکرم(ص)

وی افزود: در سال 1362در تیپ نبی‌اکرم(ص) به مدت یک ماه دورۀ آموزشی را گذراندیم. مدتی بعد از اتمام دورۀ آموزشی در قالب سپاهیان طرح لبیک با تعدادی از بچه‌های تربیت معلم کرمانشاه از جمله؛ (لطفعلی مرادحاصلی، حمید زرگوشی) كه هر دو هم به شهادت رسيدند، سوخته‌زار شریفی و مجتبی قنبری و بچه‌های حوزه خودمان: عمران احمدی، حیدرزادی، ایمان احمدی و آقای بیگلری در قالب بسیج عشایری از طرف تیپ نبی اکرم(ص) راهی جبهه شدیم. در شهر کامیاران سازماندهی شدیم و رفتیم مریوان. قرار بود به ارتفاعات هزارقله اعزام شویم اما چون آن منطقه بمباران شده بود منصرف شدند و به جای دیگری رفتیم که نزدیک چوارتۀ عراق بود. 

تک دشمن پس از عملیات والفجر 9

حاج‌آقا فرح‌افزا چند روز پس از عملیات والفجر 9 در تپه‌ای نزدیک به شهر چوارتۀ عراق مستقر می‌شود، وی ادامه داد: سردار ناصح فرمانده تیپ نبی اکرم(ص) بود. من در گردان کوثر، دستۀ امام حسن(ع) بودم. محسن دارابی فرمانده این دسته بود. ما در منطقه‌ای نعل مانند در دل خاک عراق مستقر شده بودیم. یک شب پیش از اسارتم، صیاد شیرازی به آن منطقه آمده بود و هشدار داده بود که منطقه بسیار حساس است، اما شب بعد متأسفانه فرماندهان به قرارگاه عملیاتی رفته بودند تا در جلسه شرکت کنند. شب جمعه بود بعد از دعای کمیل نزدیک ساعت دوازده تا شش صبح، عراق آتش زیادی ریخت. دو گروهان از بسیج عشایر کرمانشاه و دو گروه از هوابرد شیراز در آنجا بودند. آن شب یک گروهان از هوابرد شکست می‌خورند و ارتش عراق از محور آنها به سمت ما پیشروی کرده بود و ما از این قضیه خبر نداشتیم. ما نمی‌دانستیم این تیراندازی ها که از پشت سر به سمت ما می‌آیند از طرف کی هستند. بچه‌های ارتشی از ما پرسیدند: این آتش تهیه از سمت کی است؟! گفتیم: از سمت نیروهای خودی. در حالی که اشتباه می‌کردیم. ما درون یک کانال گیر افتاده بودیم.

شرح اسارت

وی تعریف کرد: ساعت شش صبح هشتم فروردین سال 1365، من یک تیربارچی و حمید زرگوشی درون یک سنگر کوچک کنار کانال بودیم، من خواستم بلند شوم او دستم را گرفت و گفت: حواست را بده تیر از کنار پیشانی‌ات رد شد. تیربارچی شهید شد. از سنگر پریدیم داخل کانال تا عقب‌نشینی کنیم. از سنگر تا کانال پنج متر فاصله بود. پریدیم داخل کانال که یک دفعه یکی با لهجۀ عربی گفت: تسلیم شوید. من نگاه کردم دیدم دو نفر از نیروهای بعثي بالای سرم ایستاده بودند، هیچ راهی جز تسلیم شدن نداشتم، سایر نیروهای عراقي هم آمدند. یکی از آنها پرسید: کردی یا بلوچ یا عرب؟ گفتم: کرد. گفت: نترس.

 روحانيون نقش رهبري برای دیگر اسرا بر عهده داشتند

اسیر نوجوان

روحانی معزز در ادامۀ شرح خاطراتش تأکید کرد: چون سنم کم بود من را نکشتند اما کمی جلوتر بیسیم‌چی بعثي را دیدم که دستش زخمی بود، او از سر عصبانیت گلنگدن تفنگش را کشید تا به سمت من شلیک کند، اما آن دونفری که من را اسیر کرده بودند به او اجازه ندادند. آن بیسیم‌چی به من فحش داد. من را بردند جلوتر دیدم یکی از سربازان خودمان را که اهل اراک بود اسیر کرده‌اند، سربازان بعثي با پوتین رفتند روی سرش و اذیتش کردند و بعد دستانش را بستند. 

وی تعریف کرد: پنج دقیقه بعد یک بعثي درشت هیکل با چند سرباز آمد به نظر می‎رسید که فرمانده است ابتدا آب دهانش را سمت ما انداخت و بعد با چوبدستی‌اش دقایقی ما را زد و رفت. هلی‌کوپترهای رژيم بعث تمام کانال را به رگبار بستند و هرکس هم زنده بود به شهادت رسید هوا که تاریک شد ما را از تپه بردند پایین. درون یک ماشین آیفا با پانزده نفر دیگر که فرماندهان دسته و گروهان بودند به سمت چوارتۀ عراق رفتیم. 

ورود به چوارته

آزادۀ روحانی اله‌مراد فرح‌افزا پس از اسارت همراه سایر اسرا به چوارتۀ عراق می‌رود او گفت: ساعت هشت صبح به چوارته رسیدیم، ما را درون یک اتاق بسیار کوچک که سی نفر دیگر داخلش بودند زندانی کردند. سپس بازجویی شدیم. آن روز فقط کمی آب از یک کتری سیاه روی زبانمان ریختند. از همان روز شکنجه شروع شد. بعد از چوارته به سلیمانیه رفتیم. بعداً فهمیدم نزدیک به 130 نفر در همان منطقه در طی تک دشمن اسیر شده‌اند.

دیدار دوست

وی بیان داشت: در سلیمانیه عمران احمدی را دیدم او هم در همان منطقه اسیر شده بود. سراغ برادرش ایمان را از من گرفت. یک بیل برنج بدون قاشق و بشتقاب غذای سی نفر بود که باید با دست خورده می‌شد بچه‌ها با دست و بدن خونین در حالی که کف اتاق هم خونین بود نفری یک لقمه از آن غذا خوردند، تحمل آن شرایط برا من که شانزده سال بیشتر نداشتم سخت بود.

شکنجه و باز هم بازجویی

شکنجه و بازجویی‌های مکرر اسرا توسط حزب بعث در مورد همۀ اسرا به اجرا در می‌آمد اما آنها مقاوم بودند و در مقابل دشمن سر خم نمی‌کردند، فرح‌افزا در این مورد بیان داشت: من آخرین نفری بودم که برای بازجویی رفتم. آنها در مورد وضعیت کشته‌ها، زخمی شده‌ها، فرماندهان و ... پرسیدند. از آن روز به بعد شکنجه‌ها شدیدتر شد. آن ده روز که در سلیمانیه بودیم هر روز بازجویی و شکنجه می‌شدیم، بدن ما دیگر به ضربات کابل عادت کرده بود. 

ورود به بغداد

زندان بغداد یکی از مخوف ترین زندان‌های حزب بعث بود که باعث شد تعدادی از رزمندگان ما در زیر شکنجه‌های صدامیان به شهادت برسند، آزادۀ سرافراز در این باره اذعان داشت: ده روز بعد از سلیمانیه به سمت بغداد رفتیم دست‌ها و چشم‌هایمان را بستند. در آنجا یک دژبان مرکزی وجود داشت در آنجا پیاده شدیم و از بین دژبان‌ها رد شدیم، آنها هم تا توانستند کتکمان زدند. درون سلول‌های هفت نفره زندانی شدیم، برای اولین بار به ما اجازه دادند که دست و صورتمان را بشوییم. یک نان صمون و یک چای شیرین شده به ما دادند. یک شب آنجا بودیم سپس ما را درون اتاقک‌های آهنی انداختند و به استخبارات عراق بردند در آنجا مجبورمان کردند لباس ها را از تن بیرون بیاوریم و بعد از آن حسابی بچه‌ها را با کابل و باتوم زدند، سپس از آنجا به اردوگاه دیگری بردند که تا پایان اسارت در آنجا زندانی بودم. 

نقش روحانیت در اردوگاه‌ها

در اردوگاه‌های عراق براساس ویژگی‌های شخصی افراد و اطلاعات مذهبی، مکتبی و دینی که داشتند، افرادی به صورت خودجوش به عنوان رهبر اردوگاه مشخص می‌شدند، فرح‌افزا تصریح کرد: روحانیون نقش مهمی در رهبری اسرا داشتند در واقع آنها با داشتن خصوصیات علمی، مذهبی و اخلاقی سرآمد شناخته شده و عنوان رهبری را پیدا می‌کردند. در رأس این افراد حاج‌آقا ابوترابی قرار داشت که از نظر تواضع، برخورد، دانش و متانت شاخص بود و خوشبختانه ایشان در ۱۶ اردوگاه موجود منتقل شدند و با حضور خود در هر اردوگاه، نظم را به امور می‌دادند. 

نقش تبلیغی و جهادی روحانیت در اسارت

 روحانی آزاده اله‌مراد فرح‌افزا درباره نقش تبلیغی و جهادی روحانیت در دوران اسارت گفت: دشمن در دوران جنگ به روحانیت حساسیت خاصی داشت، همه اتفاقاتی که در دوران جنگ تحمیلی رخ می‌داد دشمنان بعثی آن را زیر سر روحانیت می‌دانستند. در دوران اسارت، اسرا ملجأ و پناهگاهی غیر از روحانیون نداشتند، مرجع همه امور اسرا در دوران اسارت، روحانی بسیجی و ولایی بود وظیفه یک روحانی در دوران اسارت بسیار سنگین بود، ثابت قدم نگه داشتن اسرای ایرانی در بند رژیم بعث عراق وظیفه بسیار سنگین و سختی بود. 

برگزاری مراسم عزاداری در اردوگاه توسط روحانیون

در دوران اسارت حزب بعث به اسرا اجازه نمی‌داد که مراسم عزاداری برگزار کنند، فرح‌افزا در این خصوص بیان داشت: باوجود نظارت و مراقبت شدید نگهبانان عراقی در اردوگاه اسرا با رهبری روحانیون مراسم عزاداری برای امام حسین(ع) می‌گرفتند که در این مواقع دو نفر از بچه‌ها کنار پنجره‌ها نگهبانی می‌دادند که مبادا نگهبانان عراقی یک دفعه سر برسند. مراسم تاسوعا و عاشورای حسینی هم به همین منوال برگزار می‌شد در این دو روز روحانیون برای اسرا نوحه و روضه می‌خواندند. 

حرف آخر

اله مراد فرح‌افزا آزادۀ سرافراز کشور سخن خود را این گونه به پایان رساند: روحانیون هیچوقت صحنه مبارزه و جهاد را ترک نکردند چه در جنگ و چه در اسارت. هشت سال جنگ تحمیلی ثابت کرد که ما هم همانند سایر اقشار در راه وطن جان فدا می‌کنیم، امروزه آرامش کشور ایران مرهون تمام کسانیست که در راه وطن خوش درخشیدند. نام و یاد تمام شهدایی که در میدان رزم یا در اسارت به شهادت رسیدند را گرامی می‌داریم. امیدوارم رهروان آنها همیشه ثابت قدم بمانند تا کشوری سربلند و سرافراز داشته باشیم.   

   روحانيون نقش رهبري برای دیگر اسرا بر عهده داشتند

 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده