فیلم/ من و دو پسرم با هم در خط مقدم جبهه بودیم
نوید شاهد ایلام؛ شهید هادی کرمشاهی سال 1346 در شهرستان دره شهر دیده به جهان گشود، دانش اموز مقطع راهنمایی بود که شور و شوق وصف ناپذیر جبهه آتشی درونی در عمق وجودش ایجاد کرد و مدرسه درس را به قصد مدرسه عشق و جهاد مستقیم در راه خدا رها نمود و به جبهه اعزام به خاطر کوچک بودن قد و کم سن بودن از رفتن او امتناع کردند. ولی اصرار و پافشاری زیادش باعث شده بود که او را به جبهه راه دهند و طی این مدت در عملیات والفجر 5 شرکت کرد و ایثارگری هایی که از خود نشان داد باعث شد که مورد توجه فرماندهان قرار گیرد بعد از 3 ماه پایان دوره مأموریت به مدرسه برگشت اما عشق به جهاد در قلب او فروکش نکرده بود و دوباره به سنگر جهاد برگشت و این بار مدت 18 ماه به رزم بی امان خود بر علیه کفار بعثی ادامه داد.
سرانجام عشق به سیدالشهدا و حماسه آفرینی سبز پوشان بیدار دل امام زمان (عج) او را وا داشت که لباس سبز پاسداری را بر قامت نماید و سنگر جدیدی از ایثار و فداکاری و پاسداری از قرآن را انتخاب نماید و مسئولیت خدمه مینی کاتیوشا بر عهده او نهاده شد و در این دوران نیز در عملیات افتخار آفرین نصر چهار و کربلای 10 و نصر هشت در مناطق کردستان شرکت نمود و جانانه حماسه ها می آفرید.
وقتی هادی به مرخصی می آمد دوستانش به محض شنیدن خبر آمدنش به خانه او می رفتند و وی را در آغوش گرم خود جای می دادند. خضوع و صداقتش سبب شده بود در قلب خانواده و دوستانش آنچنان جای گیرد که تحمل دوریش برای همه سخت بود این پاسدار حتی یک بار در روستایش به لباسی که به آن عشق می ورزید ملبس نشد بطوری که خیلی از مردم روستایشان نمی دانستند پاسدار است. او ورزشکاری نمونه و خوش اخلاق و الگوی برای ورزشکاران بود.
سرانجام در یکم اردیبهشت ماه 1367 در منطقه عملیاتی مهران در ماه مبارک رمضان عاشقانه بسوی محبوبش عروجی خونین داشت و به آنچه که آرزویش بود رسید. به هادی الهام شده بود که لقای یار نزدیک است بطوریکه در آخرین نامه که چند روز قبل از شهادتش رسیده بود چنین نوشته: مادر دیگر تا ابد به مرخصی نخواهم آمد و به قولش وفا کرد و دیدار با مادر را به روز قیامت کنار حوض کوثر واگذار نمود.
پدر شهید کرمشاهی می گوید:
من دو پسرم با هم در خط مقدم جبهه بودیم وقتی دو پسرم با هم دیدم کمی ترس وجودم را فرا گرفت، به مسئول دسته گفتم ما سه نفر از یک خانواده با هم اعزام می شویم!
مسئول که دسته که فرد بسیار خوش برخوردی هم بود گفت کرمشاهی این بار اگر به سلامت برگشتیم دفعه دیگر ترا با خودمان نمی آریم.
گفتم نه آقا حرفمو پس می گیرم من برای خودم آمدم که خدمت کنم.