شهید امدادرسان و آتشنشان
نوید شاهد ایلام، شهید جهانبخش امیدی سال 1334 در خانواده ای مذهبی در شهرستان دهلران دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط پاک و بی آلایش روستا گذراند و با تمام سختی های زندگی، با تلاش و پشتکار تحصیلات خود را تا پنجم ابتدایی پشت سر گذاشت.
سپس به استخدام شهرداری درآمد و در پیروزی انقلاب اسلامی همراه مردم، حضورفعال و گسترده ای در تظاهرات ضد رژیم طاغوت داشت. با شعله ور شدن شعله های خشم و کین رژیم بعثی عراق و حمله ناجوانمردانه به کیان اسلامی این بار نیز حضوری چشم گیرتر و بارزتر از قبل داشت در حالیکه به سبب تهاجم نیروهای عراقی شهر خالی از سکنه شده بود. وی خانه و کاشانه را رها و بعنوان راننده امداد رسان به خدمت دهی به رزمندگان اسلام پرداخت پس از شرکت در عملیات های متفاوت سرانجام در بیست و پنجم اردیبهشت ماه 1363 در حین انجام مأموریت در منطقه مرزی مهران به شهادت رسید.
خاطره ای از شجاعت ها و رشادت های شهید والامقام «جهانبخش امیدی» :
جنگ تازه شروع شده بود، دشمن متجاوز هر لحظه به شهر هاي مرزي ميهن اسلامي مان نزديکتر مي شد و آنها را آماج حملات خود قرار مي داد. هواپيماهاي دشمن بمب هاي خود را بر سر مردم بي دفاع مي ريختند. مردم خانه و كاشانه خود را رها كرده و آواره كوه و بيابان شدند. ما هنوز در شهر دهلران بوديم كه خبر رسيد دشمن در 2 يا 3 كيلومتري شهر دهلران است. ما نيز تا حدود ساعت 12 ظهر مهرماه سال 59 وسايلمان را با عجله جمع كرده ولي چون وسيله اي نداشتيم همه آنها را جا گذاشتيم و از شهر بيرون رفتيم.
امدادرسان بود
از دور ورود نيروهاي عراقي به شهر را مي ديديم و اشك مي ريختم. ديري نپاييد كه خبر شهادت چند تن از عزيزان را براي ما آوردند. شهيد جهانبخش اميدي با وجود اينكه تك فرزند خانواده و تنها نان آور پدر و مادر و خانواده اش بود. ما را در كنار ساير مردم در كوهها رها كرد و به شهر آمد و به دفاع و مقابله با متجاوزين پرداخت. برابر دستور ماشين آتش نشاني را تحويل گرفته بود تا نقاطي از شهر را كه طعمه حريق مي شوند خاموش نمايد و اموال و دارايي هاي مردم از بين نروند و روحيه نيروهاي خودي پايین نيايد.
تولد فرزند
اولين فرند شهيد از ميان خار و خاشاک و بدون هيچ گونه امكاناتي ديده به جهان گشود. درحاليكه هيچ آذوقه اي نداشتيم. حتي يک پتو هم همراه نداشتيم. فرداي آن روز از طريق دوستانش با خبر مي شود كه پدر شده با مقداري آب و غذا و پتو به ديدار ما آمد . بدليل علاقه اي كه به اهل بيت عليه السلام داشت نام پسرمان را حيدر گذاشت.
فقط دو ساعت در آنجا بود و با عجله ما را ترك كرد.تا وظيفه اش را انجام دهد شاد و مسرور و از پدر شدنشان و ناراحت از تجاوز دشمن به ميهن اسلاميان چند هفته بعد ما را به شهر آبدانان منتقل كردند.
مادر شهيد كه شب و روز در دلهره و تشويش بود به شهيد گفت: پسرم تو سرپرست پدر پيرت هستي. و داراي فرزند و 6 خواهر داراي كه بايد آنها را سرپرستي كني.
و تمام عشق وعلاقه ما به توست. از كار استعفا بده و پيش ما بيا هيچ چيز از تو نمي خواهيم تنها خواسته ما همين است، كه شهيد در جوابش گفت: مادر حالا كه سرزمين اسلامي و ناموس ما مورد حمله دشمن قرار گرفته،نبايد از مسئوليت شانه خالي كنيم اين مملكت به من و امثال من احتياج دارد مرگ و زندگي به دست خداوند بزرگ است و نبايد از مرگ بيهوده ترسيد مرگ در راه خدا شهادت است..
انجام وظیفه
تمام جوان هايي كه در جبهه هاي حق عليه باطل مي جنگند بي كس و كار هستند و فقط من پدر مادر و همسر دارم؟! من هم مانند آنها لحظه اي عقب نخواهم نشست و وظيفه ام را به درستي انجام خواهد داد. يك بار که به مرخصي به آبدانان در سال63 آمده بود قرار شد ما به يكي ديگر از اردوگاههاي جنگ زدگان اسباب كشي كنيم. هر چه به او التماس كرديم كه يك روز هم در اينجا بماند ولي آن شهيد معظم گفت: مرخصيم تمام شده و بايد به منطقه دهلران بروم او صبح زود كه رفت. عصر همان روز در حالي كه ما هنوز گرم جابه جا كردن اسباب و اثاثيه بوديم خبر شهادت وی را آوردند.در اجراي مأموريت محوله در شهردار وقت دهلران به منظور شركت در جلسه استانداري در خصوص امداد رساني و پشتيباني رزمندگان اسلام عازم ايلام گرديده بود وی در نزديكي شهر مهران به وصال محبوب رسيد.
راوی خاطره خانم خسروی همسر محترم شهید گرانقدر جهانبخش امیدی