همرزم شهید «حسین عالی» می‌گوید: باید گردان را روی دژ می‌رساندم، با نگرانی به اطراف نگاه انداختم، هیچ راهی برای عبور دیده نمی‌شد، حسین به طرف سیم های خاردار رفت، خودش را روی سیم ها انداخت و گفت: «از روی من عبور کنید، معطل نشوید.» بچه ها پا بر پشت حسین گذاشتند و بـه سرعت روی دژ ریختند.

به گزارش  نوید شاهد کرمان؛ واحد تخریب لشکر 41ثارالله در دوران دفاع مقدس ایثارگری‌ها و جانفشانی‌های زیادی از خود بروز دادند که در ادامه خاطراتی از رزمندگان واحد تخریب لشکر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس را مرور می کنیم:

حسین خودش را روی سیم خاردار انداخت تا معبر باز شود

*** حسین عالی نوجوان اهل زابل، یکی از چهره های خستگی ناپذیر واحد اطلاعات و عملیات بود. شب عملیات کربلای 5 به عنوان مسئول محور اطلاعات با گردان 410 همراه شد. قبلا مسیر را شناسایی کرده بود. بدون کوچکترین مشکلی گردان را به پشت موانع دشمن رساند. کنار سیم خاردار فرشی توقف کردیم. یکی از بچه‌های تخریب مشغول باز کردن معبر شد. عراقی ها پس از لحظاتی مشکوک شدند و اولین منور را شلیک کردند. درگیری در محورهای دیگر شروع شد و کم کم به محور ما رسید. فرصت نبود. نمی توانستیم منتظر بازشدن معبر بمانیم. باید گردان را روی دژ می رساندم . با نگرانی به اطراف نگاه انداختم، هیچ راهی برای عبور دیده نمی شد. حسین به طرف سیم های خاردار رفت . خودش را روی سیم ها انداخت و گفت: «از روی من عبور کنید، معطل نشوید .» بچه هـا پا بر پشت حسین گذاشتنـد و بـه سرعت روی دژ ریختند.
راوی: محمود امينی

*** مهدی پرنده غیبی کمی پس از ساعت 9 روز اول عملیات کربلای 4 از جزیزه‌ی ام‌الرصاص برگشت. کنار ماشین ایستاده بودم و منتظر او و بقیه بودم تا آن ها را به عقب ببرم‌. مهدی و همراهانش به سوی ماشین آمدند. همان موقع مغفوری از راه رسید و پس از سلام و احوالپرسی از مهدی خواست که او را با قایق تا کنار خاکریز همراهی کند. مهدی پذیرفت. سوار قایق شد . هنوز چند متر از ساحل دور نشده بودند که هواپیماهای عراقی در آسمان دیده شدند. بمباران شروع شد . بمب های زمانی به طرف زمین سرازیر گشت. این بمب ها قبل از اصابت به زمین در چند متری منفجر می شوند . مهدی پرنده غیبی و مغفوری با ترکش یکی از این بمب ها به شهادت رسیدند. ترکش بـه دست سکان دار قایق خورد و آن را قطع کرد. سکان‌دار با دست دیگر قایق را به اسکله برگرداند. شهیدان را عقب لندکروز گذاشتم و حرکت کردم .
راوی: محمد رضا سخی


*** در منطقه‌ی عملیاتی کربلای 4 دیده بان بودم. همیشه با نگاه به جزئیات متوجه تغییر و تحول خط عراقی ها می شدم . مثلاً تعداد دستشویی ها را می شمردم. یک روز متوجه می شدم که دستشویی ها از بیست عـدد به پنجاه عدد افزایش یافته است . می‌فهمیدم که تعدادی نیروی جدید وارد منطقه شده اند. تانکر آب رسانی دشمن را زیر نظر می گرفتم. در بیست و چهار ساعت فقط یک بار تانکر وارد مقر عراقی ها می شد. بعداً تعداد رفت و آمدها زیاد می شد و روزی سه مرتبه تانکر آب به منطقه می آمد. ماشین غذا هم همین وضع را داشت . هر وقت عراقی ها تعداد نیروهایشان را افزایش می دادند، رفت و آمد ماشین غذا و تانکر آب زیاد می شد. به این ترتیب گزارش منطقه را به مسئولین می دادم .
راوی: حمزه سيدی

*** همراه با یکی از دوستان جهت شناسایی خط لشکر هم‌جوار به طرف خط منطقه ی عملیاتی کربلای 4 رفتیم. نزدیک اروند رسیدیم . از موتور پایین آمدیم . موتور را پشت خاکریز گذاشتیم . قبل از اینکه از خاکریز عبور کنیم ، به مهدی گفتم: «چکش برق موتور را بردار تا کسی نتواند آن را ببرد .» چکش برق را برداشت و از خاکریز گذشتیم. به سوی اروند رفتیم . چند نفر در فاصله ای دورتر به طرف ما می‌آمدند . گمان کردیم خودی هستند. ناگهان تیری به سوی ما شلیک کردند . متوجه شدیم عراقی هستند. چون برای شناسایی خط خودی حرکت کرده بودیم ، اسلحه نداشتیم. بنابراین شروع به دویدن کردیم . شدت تیراندازی به قدری زیاد شد که تیرها به سرعت از کنارمان می گذشت . ناچار روی زمین خوابیدیم . عراقی ها به سوی ما می آمدند. کم کم صورت آن ها را می‌دیدم. نمی خواستم اسیر شوم . تصمیم گرفتم فرار کنم . به مهدی گفتم :«هر چه می خواهد بشود، من رفتم. اگر بمانم، اسیر می‌شوم.» بدون آنکه منتظر پاسخ باشم ، خیلی سریع بلند شدم . با یک خیز خودم را پشت خاکریز انداختم و پا به فرار گذاشتم. تیراندازی شروع شد ، تیرها به سویم می آمد و نمی‌دانستم چرا به من اصابت نمی کند . کمی بعد وقتی به محل امنی رسیدم ، مهدی را که نفس زنان پشت سرم می دوید ، مشاهده کردم . بعد از فرار من ، او هم بلند شده و فرار کرده بود . شتابان سوار موتور شدیم، اما موتور روشن نمی شد . فراموش کرده بودیم چکش برق را سرجایش بگذاریم . وقتی بالاخره از منطقه دور شدیم، گفتم: «چندین سال در عمق خاک دشمن شناسایی کردم، ولی اسیر نشدم، امروز نزدیک بود در خاک خودمان اسیر شوم .»
راوی: جواد رزم حسينی

*** بعد از عملیات والفجر 3 تعدادی از شهدا در منطقه باقی ماندند‌. یک سال بعد برای فریب دشمن به منطقه ی عملیاتی والفجر 3 آمدیم و کار شناسایی را آغاز کردیم . عملیات اصلی در منطقه ی دیگری انجام می شد . وقتی روی ارتفاعات مهران به سوی خط دشمن می رفتیم ، بوی عطر دلپذیری را استشمام می کردم . بدون شک بوی عطر شهدای والفجر 3 بود .
راوی: محمد علی سخی

برگرفته از کتاب «شناسایی»

پایان پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده