نوشیدن شربت شهادت به جای چای تازه دم!
شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۲۸
شهید «جاسم شکربند» از شهدای دفاع مقدس است که سال ۱۳۶۶ در سن بیست سالگی در کردستان به درجه رفیع شهادت نایل آمد. نوید شاهد ایلام در سالگرد این شهید والامقام به بیان خاطرهای از شجاعتهای شهید میپردازد.
نوید شاهد ایلام، شهید جاسم شکربند فرزند محمدعلی اول فروردین 1346 در شهرستان ملکشاهی دیده به جهان گشود. وی به علت کمبود امکانات فقط توانست تا پایان مقطع ابتدایی تحصیل کند. در کارهای کشاورزی و دامداری مشغول به کار شد، با آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران جهت دفاع از کیان مملکت خویش به عنوان بسیجی به تیپ 114 حضرت امیر (ع)پیوست و سرانجام سی و یکم اردیبهشت 1366 در سن بیست سالگی در کردستان بر اثر اصابت ترکش به ناحیه دست و پا به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مزار این شهید والامقام در گلزار شهدای گنبد پیرمحمد ملکشاهی به خاک سپرده شد و از وی یک فرزند به یادگار مانده است.
خاطره ای از سهیل آقا محمدی همرزم شهید والامقام جاسم شکربند
ساعت 8 صبح بود که یک جوان با قد و بالایی کشیده و بلند و محاسنی سیاه تبسمی بر لب داشت و می آمد که به ما ملحق شود بعد از سلام و احوالپرسی متوجه شدم که از بچه های محل سکونت خودم است ولی من مدت ها بود که او را ندیده بودم، آن روز با آمدن جاسم وضعیت نسبتاً آرامی داشتیم، همه گفتیم چه پاقدمی داری جاسم! از وقتی اومدی انگار عراقی ها با تو نسبتی دارند اوضاع امن شده در حالیکه این منطقه مرزی هر لحظه زیر آماج ترکش و خمپاره دشمن است.
شهید جاسم گفت: اولش هر کجا میرم همین طوری بوده است آرام و بی صدا اما باید آخرش را دید چه کربلایی برپا می شود از آمدن من به خدا پناه ببرید. انگار همین طوری بود که گفت. شب آن روز گلوله باران خمپاره ها شدیم، گفتم جاسم انگار میانه ات با عراقی ها شکر آب شده است؟
گفت: من با هیچ عراقی میانه خوبی ندارم در این میان مسئول دسته بچه ها را صدا زد چایی آماده است هر که می خواهد بخورد بسم الله من رفتم، جاسم و چند تای دیگر از بچه ها نیامدند بعد از چند دقیقه جاسم صدا زد هر وقت که چایی خوردید، کتری را به ما بدهید تا ما جوان ها هم خودمان یک چایی درست کنیم، آخر من خجالت می کشم سر سفره و چایی بزرگتر از خودم بنشینم.
گفت: من با هیچ عراقی میانه خوبی ندارم در این میان مسئول دسته بچه ها را صدا زد چایی آماده است هر که می خواهد بخورد بسم الله من رفتم، جاسم و چند تای دیگر از بچه ها نیامدند بعد از چند دقیقه جاسم صدا زد هر وقت که چایی خوردید، کتری را به ما بدهید تا ما جوان ها هم خودمان یک چایی درست کنیم، آخر من خجالت می کشم سر سفره و چایی بزرگتر از خودم بنشینم.
بچه ها داشتند تدارک چای می دیدند ولی هنوز آب کتری به جوش نیامده بود که صدای خمپاره ها به جوش آمد، درگیری شروع شد ما با فاصله 200 متری از دشمن قرار داشتیم و از هر طرف تیر و ترکش خمپاره می بارید ، فرمانده دسته مدام صدا می زد جایتان را عوض کنید تا آسیب نبینید، همه آنقدر مشغول دفاع بودند که کسی توجهی به صحبت های فرمانده نداشت، که در این بین یکی از بچه ها با شوخی گفت ترکش فقط به کتری نخورد ماها مهم نیستیم چون جاسم می خواست چای تازه دم بخورد!
این درگیری حدود 2 ساعت طول کشید به جاسم گفتم ساعت چند است؟
گفت چیزی به ساعت سه و نیم نمانده که ناگهان گرد و خاک بسیاری بر اثر انفجار ترکش همه جا را گرفت در این میان صدای فرمانده بلند شد بچه ها شهید شدند وقتی دیدم جاسم به شدت آسیب دیده و ساعت دست مچی او در کنارش افتاده و دقیقاً ساعت روی سه و سی دقیقه متوقف شده بود، کنارش نشستم صدای قل قل کتری به گوش می آمد، آری جاسم به جای خوردن چای تازه دم ، شربت شیرین شهادت نوشید و این صداهای قل قل کتری تا ابد در ذهنم می ماند.
نظر شما