عزت نفس در عین نیاز
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ بعد از حدود دو ماه از آغاز اسارت، برای خالی نبودن عریضه مقداری پرتقال کوچک و نیمه پلاسیده آوردند و با هزار منت بین بچهها تقسیم کردند و میگفتند شما دشمن ما هستید و با ما جنگیدید، ولی ما به شما رسیدگی میکنیم و برای شما غذا و میوه میآوریم و اینجوری منت گذاشتنهای سخیف، شیوه همیشگی آنها بود، خصوصا در اوقاتی که دو سه ماه یک بار، دانهای میوه میدادند،این قضیه تکرار میشد.
حتی بعضی وقتا میپرسیدند اصلاً شما در ایران از اینجور میوهها خوردین؟ بچهها همه سرشون رو پایین مینداختند و شروع میکردند خندیدن . وقتی متوجه میشدند کسی داره میخنده بهشدت عصبانی میشدند و داد میزدند «لیش تضحک قشمر» یعنی مسخره چرا میخندی؟ و بلندش میکردند و چند تا سیلی آبدار میزدند توی صورتش.
حالا برای اولین بار پرتقال آورده بودند و علیرغم اینکه کوچیک و پلاسیده بودند، ولی بدن بچهها بهشدت نیازمند اینگونه مواد غذایی بود. با یکی از بسیجیها به نام علی زینبی(عاشوری) همغذا بودم. بعد از تقسیم پرتقالها به من گفت: یک دانه پرتقال بیشتر به من رسیده. چکارش کنم؟
گفتم شاید مسئول تقسیم اشتباه کرده و به یکی نرسه. معمولا عراقی ها با دقت و وسواس میشمردند و مواظب بودند حتی یکی اضافه داده نشود. از مسئول تقسیم پرسیدیم، گفت همه گرفتند و کم نیامده. گفت حالا چکار کنم به کی بدم؟ گفتم ببین علی آقا درسته حق کسی نیست و اضافه آمده ولی بهتره به یکی از مجروح ها بدین. شما الحمدلله سالمی و بدنت کمتر احتیاج داره.
وی هم بلافاصله بلند شد و پرتقال اضافه رو به یکی از مجروج ها داد. شاید کسی فکر کنه که حالا یک دانه پرتقال فسقلی مگه چه اهمیتی داره؟ بله در شرایط وفور نعمت چیزی نیست و اهمیت خاصی ندارد، ولی اگر شرایط آنجا رو در نظر بگیریم و اینکه بعد از چند ماه پرتقالی دست اسیری رسیده که اگه پای آبروی ایرانی در میان نبود ازشدّت گرسنگی حتی پوستش را هم میخوردیم، آن وقت میفهمیم واقعا عزت نفس بالایی میخواهد که در چنین شرایطی از آن بگذرید و به دیگری ببخشید و تازه از این هم بالاتر داشتیم افرادی رو که همان سهمیه خودشان رو هم نمیخوردند و به مریضها میدادند.
این قصه ادامه دارد...
خاطره از آزاده و جانباز ایلامی محمد سلطانی