هفت سین عید در اسارت
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ ۸۲ روز از اسارتم گذشته بود. در این مدت کوتاه ولی طاقتفرسا همه بچهها به علت شکنجههای وحشتناک و گرسنگی شدید پوست و استخوان شدهبودند.
روز عید نوروز سال ۱۳۶۶ فرا رسید در حالیکه از جایجای اردوگاه صدای کابل و ضجه اسرا به گوش میرسید.
اول صبح ما را برای هواخوری بیرون آوردند، قبل از اجازه یافتن برای استفاده از دستشوئی به صورت دشتبانی به خط شدیم برای جارو کردن محوطه با کفِ دست.
بعثیها هم از پشت سر ما را با کابل مشایعت میکردند که مبادا سنگی، چیزی پشت سر کسی جا بماند، همزمان با جارو کردن با کف دست، کابل بود که از پشت سر بر کتف و کول بچهها فرود میآمد.
نه خبری از تبریک و شادباشگویی بود نه شیرینی و دید و بازدید.
شادباش در آن محیط خفقانآور بد و بیراه و ناسزاهائی بود که توام با ضربات کابل نثار بچهها میشد.
هفتسین ما در آن روز سیمخاردار بود و سنگریزهای جارو شده، سنگدلی بعثها بود و سرزمین نفرین شده تکریت و سردیِ هوا و سینههای پر از غصه و سرهای پائینِ ما.
شاید باور نکنید تنها خواسته من در آن روز از خدا این بود که حداقل در این روز عید کابل نخوریم و تحقیر نشویم.
اما آنها نه عید میشناختند و نه ما را انسان فرض میکردند.
آری عید نوروز سال ۶۶ نیز با کتک و سرما و تحقیر و جارو کردن با کف دست گذشت.
انگار نوروز هم به اسارت درامده بود و در کنار ما شریک غم و غصههای ما بود.