کولههای خاکی
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ بعد از پنج، شش ماه که مقداری شکنجههای عمومی کاهش پیدا کرد، ترفند بیگاری کشیدنهای بیفایده از بچهها در دستور کار آنها قرار گرفت. یک روز همه را طبق عادت و روال همیشگی به خط کردند و دستور دادند که از یک طرف اردوگاه خاکها را به سمت دیگر ببریم. به هر دو نفر یک گونی دادند و میرفتیم پر از خاک میکردیم و یک طرف دیگر خالی میکردیم.
کاری کاملاً بیهوده که هیچ عمران و آبادانی بهدنبال نداشت. خاکها وقتی این طرف اردوگاه جمع میشد دوباره همان را تو گونیها میکردیم و برمیگرداندیم سر جای اولش. این کار در شدت گرمای تابستان انجام شد و روزها به طول کشید. البته ناگفته نماند علیرغم اینکه کار سختی بود و گرما هم اذیت میکرد و گاهی هم دشمن کابل و چوبی رو چاشنی کار می کرد و افرادی رو میزدند، ولی همین قضیه دست مایه طنز و تیکهپرانی و خنده بچهها شده بود و هر کسی طبق ذوق و سلیقهاش چیزی میگفت که بقیه را بخنداند.
گاهی خودمان را بردههای قدیم فرض میکردیم و با سپاه اسپارتاکوس که از بردهها تشکیل شده بود همزاد پنداری میکردیم که روزی پدر همین بعثیها در میآریم.
چیزی که همیشه ذهن من را به خودش مشغول میکرد این بود که این بندگان خدا، حالا که به هر طریقی میخواستند ما را به بیگاری بکشند، چرا تو کارهای خوب که برای خودشان هم منافع و عایداتی داشته باشد بکار نمیگیرند. میتوانستند برای ساخت و ساز و امور کشاورزی و غیره از وجود ما استفاده کنند، ولی از بس حقد و کینه داشتند واقعاً شاید حتی به این مسئله ساده هم عقل شان قد نمیداد و ترجیح میدادند فقط اذیت کنند و عقدههاشان را روی سرِ ما خالی کنند.
این قصه ادامه دارد✅