پدرم ما را تنها گذاشت تا جبهه خالی از مردان مرد نماند
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ فریبا امیدیزاده فرزند شهید حسین(علی) بندمه، پس از عرض تبریک به مناسبت ولادت اختر تابناک آسمان امامت و ولایت مولیالموحدین و بزرگداشت روز پدر در ابتدای کلامش بیان داشت: جنگ تحمیلی که شروع شد پدرم همانند دیگر غیورمردان ایل شوهان به جبهه پیوست. ما در منطقۀ خانمَروان که بالاتر از روستای چالاب است زندگی عشایری داشتیم. پدرم پیش از جنگ تحمیلی با کشور عراق مخصوصاً کربلا رفت و آمد داشت. او بلدچی و راهنما بود و زائران ایرانی را به کربلا میبرد.
امیدیزاده ادامه داد: پدرم سواد داشت و با کاربرد گیاهان دارویی آشنا بود، به مردم کمک میکرد تا دردشان التیام پیدا کند. شکستهبند بود و امراض را در حیوانات و انسان به خوبی تشخیص میداد. با مردم مهربان بود آنها هم خیلی او را دوست داشتند و احترام ویژهای برایش قائل بودند به گونهای که برای حل و فصل اختلافات یا حتی به عنوان داور و حَکم و امر ازدواج حرف او را قبول داشتند.
مادرم هم مردانه جنگید
نقش مهم زنان در طی جنگ تحمیلی بر کسی پوشیده نیست. اگر حمایت آنان نبود قطعاً مردان نمیتوانستند با طیب خاطر به جبهه بروند. امیدیزاده در این خصوص خاطرنشان کرد: پدر در جبهه بود و مردانه جلوی دشمن میجنگید و مادرم هم مردانه با مشکلات زندگی عشایری در جدال بود. تعداد زیادی از مردم پس از پیشروی دشمن در جبهه میانی به شهر ایلام پناه برده بودند و در اردوگاه مهاجرین زندگی سختتری را تجربه میکردند ولی مادرم قبول نمیکرد که ما به آنجا برویم. او میگفت: ما باید آذوقۀ مردانمان را در جبهه مهیا کنیم. ما سر راه رزمندگان پشمین و گرهشیر هستیم آنها از اینجا عبور میکنند ما نباشیم کی نان و آب آنها را تأمین میکند. حتی یادم هست که همیشه بهترین گوسفندان را به خاطر رزمندگانی که با پدرم از جبهه برمیگشتند و مهمان ما میشدند. پروار میکرد.
وی افزود: عدنان سابوته(شهید) از همرزمان همایل پدرم بود او هم بارها مهمان سیاهچادر ما شد و به مادرم و زنان عشایر میگفت تا میتوانید برای رزمندگان نان بپزید. مادرم ساعتها مینشست و نان میپخت. حتی نان ما را هم جیرهبندی کرده بود. میگفت: باید اول نان آنها را تأمین کنیم. او شیر احشام را به لبنیات تبدیل میکرد و به جبهه میفرستاد. پدر و مادرم خیلی مهماننواز بودند.
آغوش پرمهر پدر امنترین جای دنیا برای دختر است
دخترها همه بابایی هستند و آغوش پدر را امنترین جای دنیا میدانند. امیدیزاده بیان داشت: من وابستگی عجیبی به پدرم داشتم در آن روزها و ساعاتی که در خانه بود از او جدا نمیشدم سرم را روی بازویش میگذاشتم و کنار او در آرامشی عجیب به خواب میرفتم. زمانیکه خداحافظی میکرد و به جبهه میرفت تا زمانیکه از چشمم دور میشد با نگاهم بدرقهاش میکردم و از همان ساعت هم چشم به راه برگشتنش و دیدار دوبارهاش میماندم.
زیباترین و بهترین لحظات زندگیام موقعی بود که از جبهه برمیگشت و میتوانستم در آغوش پر از مهر و محبتش جا بگیرم. آن لحظات طلایی با هیچ دوربینی قابل ضبط و ثبت نبودند. چقدر دلم برای آغوش پدرم تنگ شده است کاش میتوانستم فقط یک بار دیگر صدایش را بشنوم یا اسمم را صدا بزند.
در غم نبود پدر چشمانم بارانی است
مردان این سرزمین برای سرافرازی ملت و کشور خانه و خانواده امن خود را رها کردند و به جبههای رفتند که دشمنش تا بن دندان مسلح بود. امیدیزاده تعریف کرد: تنور جنگ که گرمتر شد پدر نسبت به گذشته خیلی دیرتر به خانه میآمد اگر هم میآمد دو روز بیشتر نمیماند و دلتنگیهای من هم بیشتر میشد به طوریکه مدام گرفته و بغضآلود بودم. در همان دو روز سعی میکرد به اقوام سربزند. پدر که شهید شد باران چشمانم باریدن گرفت. و از آن روز همیشه چشمانم بارانی است.
نماز را از پدرم یاد گرفتم
وی اذعان داشت: پدرم فردی مخلص، مؤمن و معتقد بود. خوب یادم هست که نماز را در یک کاست ضبط کرده بود تا ما بتوانیم با گوش دادن به آن نماز را یاد بگیریم. حتی مداحیهایش را هم ضبط کرده بود. او عاشق اهل بیت بود. طنین زیبای صوت نماز صبحش هیچوقت از خاطرم نمیرود. تازه نُه ساله شده بودم و نماز را دست و پاشکسته یاد گرفته بودم. خواهرم برایم یک چادر نماز گلگلی دوخته بود. پر از شور و هیجان بودم و منتظر آمدن پدر که چادرم را نشانش دهم و برایش نماز بخوانم. غافل از اینکه پدر دیگر به خانه برنمیگردد و من برای همیشه آرزو به دل میمانم.
پدرم همچون دیگر رزمندگان فداکار بود
از شجاعت و فداکاری شهدا هر چه بگوییم کم گفتهایم اصلاً زیره به کرمان بردن است. امیدیزاده ضمن بزرگداشت یاد و نام شهدای جنگ تحمیلی، شهدای مدافع حرم و امنیت و سلامت خاطرنشان کرد: همه میدانند که اگر رزمندگان ما در جبههها شجاعت به خرج نمیدادند الان روز پدری وجود نداشت. ایل شوهان و سایر ایلات شهدای زیادی تقدیم اسلام و انقلاب کردند. عبدالسلام میرزایی یکی از این شیرمردان بود که با پدرم صمیمی بود. او اعضای خانواده ما را خواهر و برادر خطاب میکرد که پس از پدر به شهادت رسید.
شهدا شجاعت و ایثار را خوش معنی کردند
حسین بندمه و دیگر شهدا با ایثار و شجاعت خود برگ زرینی به تاریخ کشور افزودند به گونهای که دفاع مقدس ما نابترین و خالصانهترین دفاع در طول تاریخ بود. امیدیزاده در خصوص جانفشانیهای پدرش گفت: پدرم در گروه شناسایی زیر نظر واحد اطلاعات عملیات خدمت میکرد. آنها شجاعانه به خاک عراق وارد میشدند و پس از شناسایی مواضع دشمن اقدام به کاشت مین در جادههای مواصلاتی و معابر دشمن میکردند و با اینکار باعث ناامن شدن منطقه برای نیروهای دشمن میشدند. یک روز که قرار بود در مهران عملیاتی صورت بگیرد چند تن از فرماندهان از جمله آقای طباطبایی پدر را برده بودند به منطقه مورد نظر در خاک دشمن او تمام مواضع دشمن را شناسایی کرده و برگشته بود. آنها گزارش پدرم را ثبت و ضبط کرده بودند.
شهادت پدر قابل باور نبود
امیدیزاده از شب شهادت پدرش این طور یاد کرد: شب شهادت پدر سرسفره شام نشسته بودیم و منتظر مادر که شام را بکشد. یکدفعه صدای توقف چند ماشین به گوش رسید. مادرم هیجانزده گفت: پدرت با همرزمانش آمد. در همان روزها یک گوسفند پروار کرده بودیم و منتظر پدر و همرزمانش بودیم. همه با ذوق و شوق از سیاهچادر بیرون زدیم. کمی که گذشت چند ماشین دیگر آمد. خنده بر لب مادر خشکید و جیغ زد که پدرتان شهید شده. اطرافیان همه آمدند. بیپدر شده بودیم.... ما تا سالها پس از شهادتش باور نمیکردیم که دیگر برنمیگردد هر بار که رزمندهای را میدیدیم مخصوصاً با لباس بسیجی فکر میکردیم پدر است و برگشته است. نبود پدر برای ما قابل باور نبود.
پدرم تا آخرین گلوله جنگید
امیدیزاده در خصوص نحوه شهادت پدرش تعریف کرد: پدرم در طی درگیری با گروهک فرسان در منطقۀ زعفرانیه مهران به شهادت رسید. به گفته راویان شاهد، پدر تا گلوله آخر و آخرین نارنجک جلوی دشمن ایستادگی کرده بود. او همیشه میگفت شهادت را بر اسارت ترجیح میدهم. هیچوقت اجازه نمیدهم دشمن من را به زانو دربیاورد یا اسیر کند. او در طی درگیری ابتدا مجروح شده و پایش با چفیه بسته بود بعد به مقاومتش در محاصره دشمن ادامه داده بود. حلقه محاصره تنگتر و مهمات پدر تمام شده بود و در آخر توسط شلیک تیر مستقیم به پیشانی و فکش آسمانی شد.
روز پدران آسمانی مبارک
روز پدر از زیباترین و نابترین روزهای زندگی یک دختر است. مخصوصاً اینکه مزین به نام حضرت علی(ع) است. امیدیزاده از دلتنگیهای دخترانهاش گفت: هر سال روز پدر برای من از سال گذشته دلگیرتر است چونکه جای خالی پدر را بیشتر حس میکنم. جای تمام پدران آسمانی تا ابد خالیست برای دخترانشان. خدا را شکر که مادرم هست و هیچوقت آغوش پرمهر و دعای خیرش را از ما دریغ نمیکند. مادرم در نبود پدر خیلی سختی میکشید اما دوست نداشت که پدر جبهه را به خاطر ما ترک کند یادم نمیآید حتی یکبار هم به خاطر نبود پدر در خانه گله کند بلکه بار تمام مشکلات خانه را به دوش میکشید. نگهداری از احشام، تأمین هیزم خانه، رسیدگی به ما و ...همه را در کمال صبر انجام میداد. برادر بزرگ نداشتیم و ازین بابت کارمان سختتر بود.
پدر هر لحظه به یادت هستم
فریبا امیدیزاده در خصوص دلتنگیهای روز پدر گفت: روز پدر که میشود دوست دارم مثل همه دخترهای دیگر برای پدرم هدیه بخرم. آرزویم این بود که در حین ازدواج بله را با اجازه او بگویم. سختترین لحظه زندگیام نبود او در مراسم عروسیام بود. دوست داشتم در حین تولد فرزندانم باشد و برایشان اذان و اقامه بخواند. من زندگی خوبی دارم. به وجود همسر و فرزندان مهربانم افتخار میکنم ولی جای پدر را هیچ چیز نمیتواند پر کند.
پدر هر لحظه صدایت میزنم
دختران شهدا اسوههای صبر و مقاومت هستند و غم نبود پدر را صبورانه تحمل میکنند. امیدیزاده در این باره بیان داشت: از دلتنگیهای دخترانهام هر چه بگویم کم گفتهام. روزی که اسرا آزاد شدند و به کشور برگشتند آرزویم این بود که پدرم هم در میان آنها باشد. اوج دلتنگی ما زمانی بود که مرد همسایه خدا را شکر از اسارت برگشته بود و بر روی دستان فرزندانش به خانه آمد. هم خوشحال بودیم که پدر آنها برگشته هم دلتنگ پدرم که جای خالیاش خیلی بیشتر حس میشد. تمام لحظات زندگیام پر از خاطرات اوست هرلحظه در میان دلتنگیهایم صدایش میزنم. کاش بود و دستان پر مهرش را سایبان چشمان بارانیام میکرد.
سخن پایانی
پایان بخش مصاحبه با خانم فریبا امیدیزاده فرزند شهید والامقام حسین بندمه این بود: پدرم! باید بیشتر به تو افتخار کنم چون تو شهیدی و شهید زیباترین تفسیر عشق و شجاعت و ایثار است. فقط با سوز دل و اشک چشمم میخواهم بگویم که یکی از سختترین لحظات زندگیام زمانی بود که باید با دستان کوچکم کلمه بابا را مشق میکردم. مشقم با اشکم یکی میشد. روزت مبارک سرمشق همۀ خوبیها.
انتهای پیام/