انقلاب اسلامی انفجار نوری بود که در شبستان ظلم و استبداد رخ داد
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ علیرضا باقریپور سال 1333 در یکی از مناطق عشایری ایل شوهان در شهرستان مهران به دنیا آمد. او ابتدا همگام با انقلابیون به مخالفت با حکومت پهلوی پرداخت و پس از پیروزی انقلاب به سپاه پاسداران پیوست. در طی جنگ تحمیلی به عنوان یکی از نیروهای واحد تعاون لشکر 11 امیرالمؤمنین (ع) شجاعانه خدمت کرد. به گفته او در دوران دفاع مقدس مجموعههایی زیادی در پشت جبهه و نیز در داخل عرصه رزم در حمایت و کمک به پشتیبانی جنگ و صحنه نبرد پای کار آمدند تا در مسیر حرکتی رزمندگان در دفاع از وطن، خللی ایجاد نشود.
انقلاب اسلامی نهضتی مبارک بود
علیرضا باقریپور ضمن عرض تبریک به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران بیان داشت: انقلاب اسلامی انفجار نوری بود که در شبستان ظلم و استبداد رخ داد، به طوریکه همانند رعد و برق بر سر طاغوتیان فرود آمد و از آن تولد دوباره یک ملت پدیدار گشت.
در کشور عراق انقلابی شدم
باقریپور در خصوص آغاز فعالیتهای انقلابیاش اظهار داشت: در سن هجده سالگی ازدواج کردم و چند ماه بعد از ازدواجم با تعدادی از اقوام از جمله برادرانم برای کار به بغداد رفتيم. دو سه روزی از ورودمان به بغداد نگذشته بود که يک جيپ عراقی آمد و ما را سوار کرد. زمانی بود که حسنالبکر بر مسند حکومت بود. آن جيپ ما را به کويت برد. آنها قصد داشتند ما را آموزش بدهند. از ما خواستند عليه شاه شعار بدهيم و در مصاحبههايمان بگوييم که شاه، وطنفروش و زير سلطه آمريکا و اسرائيل است و ما برای نجات نفت و سرمايههای کشورمان حاضريم قيام کنيم.
تحت آموزش دکتر چمران انقلابی شدم
وی ادامه داد: من در پادگان جِسر 17، چهل روز آموزش ديدم. تعدادمان زياد بود و هفده نفر از اقوام و ايل شوهان هم با من در آن پادگان آموزش دیدند. پانزده نفر هم قبل از ما به پادگان آمده بودند و آموزش ميديدند. لباس نظامی تنمان کردند و يک دوره کامل آموزشه را طی کرديم. از اول تا پایان دوره تکرار ميکردند که شما قرار است عليه شاه ايران، انقلاب کنيد. حتی سلاحهای سنگين مثل خمپاره 60 م.م و کار با تيربار را هم يادمان دادند. یکی از مربیان دوره دکتر چمران بود.
انقلابی شدن اولین اتفاق خوب زندگیام بود
دکتر چمران در کویت طی دورههای آموزشی با آماده کردن مردان شجاع آنها را به لبنان میفرستاد تا از فلسطین حمایت کنند، باقریپور گفت: طی دوره جسته و گریخته فهميدم که قرار است اول ما را به لبنان بفرستند، ولی بین مربیان بحث شد و آخرين حرفشان اين بود که به وجود ما در ايران بيشتر نياز هست تا عليه شاه و اقداماتش اعتراض کنيم. البته بعداً فهميديم عدهای را از آن پادگان به لبنان فرستادهاند. دوره که تمام شد ما را تا مرز آوردند. ما از مرز عراق خيلی راحت عبور کرديم ولي اين دفعه ورود به ايران برايمان سخت شده بود. گير ميدادند و مثل گذشته نبود، مجبور شديم شبانه و به سختي به خانههايمان برگرديم.
پدرم به خاطر انقلابی شدن من نگران بود
خفقان سخت نظامی و سیاسی و استبداد شاه در دوران حکومتش باعث ایجاد رعب و وحشت در دل مردم شده بود. حکومت وقت به شدت با انقلابیون برخورد میکرد. باقریپور در این خصوص اذعان داشت: ما از عشاير منطقه چالاب بوديم، وقتي رسيديم به خانه برادر بزرگترم؛ باقر، سريع به پيشوازم آمد و گفت: برو در چادر کناري بخواب. گفتم: چرا؟ گفت: مأمور دولت آمده.
وی ادامه داد: قبل از اينکه ما از عراق حرکت کنيم کدخداي منطقه از فعاليتهاي ما باخبر شده و به مأموران دولت گزارش داده بود. تا صبح در رختخواب ماندم. صبح که مأمورها رفتند زدم بيرون. پدرم شروع کرد به سؤال پرسيدن از من، که در عراق چه کار ميکرديد؟ چيز زيادي نگفتم ولي پسرعمويم و دامادمان همه چيز را به پدرم گفته بودند. بعد از آن پدرم هيچ سؤالي از من نپرسيد ولي هميشه در فکر بود. بعد از مدتي، وقتي از دلیل ناراحتي و گوشهنشيني پدرم پرسیدم گفت: خیلی نگرانم، نيروهاي شاه حتماً شما رو میگیرن و اعدام ميکنن!
ساواک مرا زندانی کرد
باقریپور تعریف کرد: يکي- دو ماه گذشت. يک روز مأمور ساواک به سراغمان آمد. من و برادرم و تقريباً بيشتر آن هفده نفري را که در پادگان جِسر آموزش ديده بوديم بردند. زنداني ساواک شديم. اول در زندان مهران، بعد ايلام بعد کرمانشاه و در آخر همدان. در هر زندان هم جداگانه شکنجه ميشديم. مدام از من ميپرسيدند: به کدام حزب وابستهاي؟ قبل از اینکه ما را به همدان بفرستند به پادگان 16 ارتش قزوين منتقل شدم. آنجا رنگ آفتاب نميديديم، فقط يکي- دو بار ما را به حياط زندان بردند آن هم براي ورزش. سپس ما را به همدان بردند. نزديک دو ماه هم آنجا بوديم بعد با گرفتن تعهد ما را آزاد کردند.
تحت تعقیب ساواک مهران قرار گرفتم
زندانهای ساواک یکی از مخوفترین زندانهای دنیا بود که از هیچ شکنجهای ابا نداشتند، باقریپور ادامه داد: به مهران که برگشتيم ساواک ميگفت: روزي سه بار بياييد و حاضری بزنيد. ما در منطقه عشايري چالاب بوديم. آنها گفتند: يا بايد در ارکواز ملکشاهي اعلام حضور کنيد يا در ايلام. این مسئله برايم سخت بود. به ناچار جمع کردم رفتم تهران براي کارگري. در آنجا هم ساواک دست از سر من برنمیداشت مدام تحت تعقیب بودم. چند روز به اين منوال گذشت، من هر روز ميرفتم و در یک دفتر امضا ميزدم. ديدم نميتوانم اين وضعيت را ادامه دهم بنابراین به قزوين رفتم و در کارخانة ريسندگي مِرينوس مشغول به کار شدم.
نفرت من از حکومت پهلوی هر روز بیشتر میشد
علیرضا باقریپور در ادامه سخنانش تأکید کرد: با گذشت زمان و حشر و نشر با انقلابیون هر روز نفرت من از حکومت ستمشاهی بیشتر میشد. ظلم و ستم آنها بر مردم مخصوصا قشر ضعیف و کارگر جامعه قابل تحمل نبود. من در کارخانه مرینوس ظلم به کارگران را علنی میدیدم و نمیتوانستم آرام و ساکت بنشینم. به حمایت از آنها هر روز با مدیر کارخانه بحث و دعوا داشتم. متأسفانه در آنجا هم بعد از مدتی حراست کارخانه جريان فراري بودنم را فهميد.
قم مرکز انقلابیون و جریانان ضد رژیم بود
در طی مخالفت انقلابیون با حکومت پهلوی قم یکی از مراکزی بود که با حمایت روحانیون علیه ظلم و ستم به پاخاست باقریپور بیان داشت: سال 1351 من به يک کارخانة ريسندگي و بافندگی که به تازگی در قم راهاندازی شده بود رفتم در آنجا با توجه به سوابق کاریام کمکم جا افتادم و عده ديگری از بچههاي هم ایل خودمان را هم آنجا مشغول کردم. مردم در قم انقلابيتر بودند و کمکم صداي اعتراض حوزهها و مردم قم عليه شاه بلندتر شد. يادم هست هر جايي را که وابسته به شاه و نظامش بود، آتش ميزدند همان روزها يک سينما را هم در قم آتش زدند. من مخفيانه به حوزه علميه ميرفتم و اعلاميه ميآوردم و آنها را بين بچههاي کارخانه پخش ميکردم. برادرم چند بار به من هشدار داد و گفت: شکنجههاي همدان و قزوين يادت رفته؟ چرا عبرت نميگيري و اعلاميه پخش ميکني؟! تو زن و بچهات رو هم به قم و غربت آوردي، اگه فردا به خاطر کاراهایت خانواده ات را زنداني کردند ميخواهی چه کار کني؟ گفتم: توکل بر خدا. شاه به زودي بايد از اين کشور برود چون مردم از اين انقلاب و قيام عقبنشيني نميکند.
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
باقری پور خاطرنشان کرد: شبها در مسجد اعظم قم جمع ميشديم و عليه شاه شعار ميداديم و روحانيون در آنجا براي روشنگري ما سخنراني ميکردند. يک شب در مسجد اعظم يک روحاني آمد و و در طی سخنراني عليه شاه سخنان آتشين و غرائي گفت. بعداً فهميديم آن روحاني ناطق نوري بوده. چند روز بود که مردم تظاهرات ميکردند و خواستار آزادي زندانيهاي سياسي بودند. هنوز ساعتي نگذشته بود که نيروهاي ساواک، مسجد اعظم را محاصره کردند، چون اين مسجد در جوار حرم حضرت معصومه(س) بود حرم را هم محاصره کردند. من دوباره زنداني شدم در حالي که هيچکس حتي کارکنان کارخانه و خانوادهام از دستگيريام خبر نداشتند. 24 ساعت در زندان بودم ولي چون مردم هجوم آوردند و خواستار آزادي زندانيان سياسي بودند، من هم همراه بقية زندانيها آزاد شدم. آن 24 ساعت با بقیه در يک زندان و سر پا بودم چون تعداد زندانيها زياد بود و جايي براي نشستن نداشتيم.
درخت انقلاب با خون شهدا به بار نشست
مرد انقلابی دیروز و پیشکسوت دفاع مقدس امروز در ادامه سخنانش تعریف کرد: انقلاب پيروز شد و ما هنوز در کارخانة ريسندگي در قم بوديم که مدير کارخانه يک شاخه از کارخانه را به سلطانآباد اراک برد و به من گفت: برو به کارخانة سلطانآباد و تعدادي از بچههاي کُرد را هم همراه خودت ببر.
با عدهاي از بچهها به اراک رفتيم بعد از مدتي در آنجا با مدير کارخانه بحث و دعوايم شد و 48 ساعت در اراک هم زندانيام کردند. او حق کارگرها را ميخورد، بيوجدان بود. من به خاطر حمايت از حقوق کارگرها در کارخانه دعوايم شد. چند بار هم از پاسدارها دعوت کردم براي آموزش بچهها به کارخانه بيايند. چند ماه ديگر در کارخانه ماندم و به شدت از قشر کارگر حمایت میکردم. مسئول شوراي کارگرها هم بودم. اما دیگر کار در کارخانه راضیام نمیکرد. يک روز رفتم سپاه و گفتم: من علاقهمندم در سپاه خدمت کنم. بچههاي سپاه چون از قبل من را ميشناختند در مورد من تحقيق نکردند بعد از مدت کوتاهي تأييد شدم و به عضويت سپاه اراک درآمدم.
من پاسدار شدم
علیرضا باقریپور در طی پیروزی انقلاب اسلامی و هشت سال جنگ تحمیلی به عنوان یک سرباز انقلاب فعالیتهای زیادی داشته است وی در این خصوص گفت: اوایل سال 1361 پاسدار شدم. دوره آموزشی را در پادگان همافر ارتش، در 35 کيلومتري قم، نزديک درياچة نمک گذراندم، بعد از آموزش سه ماه من را به کردستان فرستادند فعالیت گروهکها در آنجا باعث شده بود آرامش مردم برهم بریزد و من برای حمایت از مردم و انقلاب برای مقابله با ضدانقلاب به کردستان رفتم.
رهسپار جبهه شدم
باقریپور این مرد روزهای سخت، بعد از کردستان دلش هوای جبهه میکند و ماندن در اراک را جایز نمیداند. وی ادامه داد: از کردستان به اراک برگشتم. نمیتوانستم در محیط کاری آرامش داشته باشم مدام به فکر جبهه و رزمندگان بودم. درخواست اعزام کردم به سختی فرمانده سپاه قبول کرد. خانوادهام را به ايلام فرستادم و به جبهف ايلام اعزام شدم. پايم که به سپاه ایلام رسيد گفتم: ديگه به سپاه اراک برنميگردم. تيپ اميرالمؤمنين(ع) تازه تشکيل شده بود و به نيرو نياز داشت. مرا به عنوان مسئول تعاون رزم معرفي کردند. در عملياتهايي چون والفجر9، کربلاي10، نصر8 و ... حضور مستمر داشتم.
کلام پایانی
علیرضا باقریپور در آخر تصریح کرد: بنا به فرموده بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران(رحمهالله علیه) انقلاب اسلامی ایران مقدمه و شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت(ارواحنا لهالفدا) است که امیدوارم خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت بگذارد و ظهورش را در عصر حاضر قرار دهد. پس باید امانتدار این انقلاب باشیم. پیروزی انقلاب اسلامی حاصل مجاهدت و شهادت جوانانی بود که در این راه سنگتمام گذاشتند همانطوریکه هشت سال جنگ تحمیلی را با کمک جوانان به پیروزی رساندیم. در حال حاضر هم ولایتمداری جوانانی که پای انقلاب و اهداف آن ایستادهاند ستودنی است. صاحب این انقلاب و این نظام حضرت ولیعصر(عج) است پس باید در قدرتمند کردن و پایداری آن کوشش کنیم.
انتهای پیام/