قلاویزان؛ جاودانهترین گواهِ شهادت
دلاورِ ارتفاعات قلاویزان
بچههای گردان شهید محلاتی میگویند که تو در عملیات کربلای یک چقدر عاشورایی فکر میکردی و چقدر شور حسینی در سر داشتی، بچهها میگویند؛ شهید «تراویده» شجاعت محض بود و ایمان از وجودش میترواید هوا گرگ و میش است و تو و همراهان برای بچههای خط مهمات میبرید. عراقیها گرای شما را دارند و پی در پی خمپارهها را به سوی تان شلیک میکنند. یکی از بسیجیها با تمسخر میگوید:
«ای خمپارههای عراقی! خمپارههای بی عرضه! فقط انفجار و سر و صدا، اگر مَردین سینه عاشق منو نشانه بگیرین.» یاران همراه میخندند و به راهشان ادامه میدهند. حرفهای صمیمانه شما بالا گرفته است و هراس خمپارهها تنها چیزی است که به آن فکر نمیکنید. ناگهان صفیر خمپارهای از دور به گوش میرسد و بی درنگ خاک و دود و آهن پاره در همه جا پخش میشود.»
چند تن از رزمندگان به شدت زخمی میشوند و تو هم همین طور میخواهی حرف بزنی و مثل همیشه به بچهها روحیه بدهی، اما فک و زبانت پر از ترکش خمپاره شده است. حالا که نمیتوانی حرفی بزنی به تبسمی شیرین و با اشارهای خطوط چهره خون آلود بچهها را آرام میکنی و تقدیر چنین شد که قلاویزان جاودانهترین گواه شهادت تو باشد.
انتهای پیام/