«سیدحسن نصرالله» الگوی استقامت و نیکرفتاری بود
به گزارش نوید شاهد ایلام،جاسم تخترونده فرزند محمد، نوزدهم اردیبهشت ۱۳۲۶ در روستای لَرینی از توابع سیروان استان ایلام به دنیا آمد. دو سال بیشتر نداشت که خانوادهاش برای تأمین امرار معاش راهی کشور عراق و شهر بغداد شدند. در سال ۱۳۴۹ توسط حزب بعث از کشور عراق به ایران سوق داده شدند.
آشنایی با قرآن در دوران کودکی
در دوران پهلوی تعداد زیادی از مردان به خاطر تأمین امرار معاش راهی کشور عراق مخصوصاً شهر بغداد شدند و خانواده تخترونده یکی از این خانوادهها بود. جاسم تخترونده در این خصوص گفت: بعد از اینکه پدر و مادرم به بغداد مهاجرت کردند در کنسولگری بغداد برای من شناسنامه عراقی گرفتند که برای اقامت مشکلی نداشته باشم. ما در خیابان الکفاح محله اَکدل قَشل زندگی میکردیم. پدرم بنکدار بود و با عمویم شراکت داشت. مادرم دخترخاله پدرم بود و تعدادی از اقوام مادرم هم در آن محله زندگی میکردند. تا قبل از شروع دوران ابتدایی پدرم مرا به یک ملا سپرد. ملا، پیرمردی بود که به ما قرآن و حروف الفبا را میآموخت. مدرسه شرافت مختص ایرانیان مقیم عراق بود که من دوران ابتدایی و راهنمایی را در آن گذراندم. معلمان آنجا با زبان فارسی به ما درس میدادند.
مهاجرت از عراق به ایران
در اواسط دهه پنجاه شمسی حکومت عراق اقدام به اخراج گسترده ایرانیهای مقیم عراق خصوصاً عتبات عالیات کرد. علت عمده این کار ناجوانمردانه رژیم بعثی عراق را میتوان در حمایت ایران از کردهای شمال عراق دانست که حملهای از سوی دولت عراق برای سرکوبی و تحت انقیاد درآوردن آنها تدارک دیده شده بود. تخترونده در این خصوص خاطرنشان کرد: از سال ۱۹۷۱ میلادی به بعد، دولت عراق اقدام به اخراج ایرانیان مقیم عراق کرد. من تقریباً ۲۴ ساله بودم. صدام حسین به بهانه خرابکاری ایرانیان در عراق دستور اخراج ایرانیان مقیم آنجا را صادر کرد. یک روز پلیس عراق جلوی راه من را گرفت. آنها فهمیده بودند که من ایرانیام و قصد داشتند من را به ایران بفرستند. پدرم خبردار شد و به آنها گفت که چند روزی مهلت بدهید تا همه به ایران برویم پسرم در ایران کسی را نمیشناسد، از بچگی همین جا بوده مهلت بدهید خودمان میرویم. پدرم طی یک هفته تمام اموال و وسایل منزل را فروخت و یک ماشین کرایه کرد و تا مرز خسروی آمدیم.
زندگی در وطن
وی افزود: در مرز خسروی ابتدا ما را قرنطینه کردند سپس به اردوگاهی در شهر بروجرد منتقل شدیم، در آنجا تحت نظر دولت بودیم. آنها میترسیدند که مبادا در میان ما و دیگر معاودان، جاسوس یا خرابکار وجود داشته باشد. بعد از مدتی به جیرفت و در آخر به کاشان رفتیم. در کاشان وقتی دیدم دیگر دولت حساسیتی روی ما نشان نمیدهد به تهران رفتیم و من و پدرم خانهای خریدیم. من اولین فرزند خانواده بودم بعد از من سعدیه، رزاق، عدنان، ستار، حمدیه و عقیل به دنیا آمدهاند. ما برای همیشه در تهران ساکن شدیم.
استخدام در شرکت دخانیات
ایرانیانی که به کشور خود بازگشته بودند تقریبا همه چیز خود را در عراق جا گذاشته بودند و با مشکل معیشت مواجه بودند. جاسم تخت رونده در خصوص آن روزها یادآور شد: در تهران اولین مسئلهای که باید برایش فکری میکردیم تأمین معاش خانواده بود. من، چون تا سوم راهنمایی درس خوانده بودم و در آن زمان (سال ۱۳۵۰) سیکل مدرک معتبری بود به همین خاطر در شرکت دخانیات تهران استخدام شدم. ابتدا در آنجا کارگر ساده بودم اما پس از طی کردن دورۀ آموزشی جوشکاری به عنوان جوشکار به کارم ادامه دادم.
پیوستن به انقلابیون
در پی استبداد حکومت پهلوی و خفقان موجود در جامعه، مردم علیه آنان شروع به قیام کردند. تخترونده اذعان داشت: من و خانوادهام هم پابهپای انقلابیون فعالیت داشتیم. شرکت هر بار به خاطر تظاهرات و راهپیمایی انقلابیون مدتی تعطیل میشد. پس از قیام مردم قم، شاه دستور داد که کارکنان دخانیات برای سرکوب مردم راهی قم شوند. اتوبوس فرستادند برای شرکت عدهای سوار شدند و رفتند اما من با آنها نرفتم. انقلاب که پیروز شد ۱۲ بهمن امام خمینی (ره) به تهران آمد که ما هم در میدان آزادی به استقبال او رفتیم.
خانوادهای موفق
تخترونده در ادامه افزود: آبان ماه ۱۳۶۳ با دخترخالهام که اهل شاهیوند شیروان است ازدواج کردم. حاصل زندگی من دو دختر و دو پسر است. آنها همه تحصیلکرده و موفق هستند. یکی از پسرانم در حال حاضر به عنوان سردبیر خبرگزاری مهر مشغول به کار است. خدا را شکر من در کنار خانوادهام زندگی خوب و آرامی را سپری میکنم.
حضور در بسیج، آغازی برای ورود به جبهه
بسیج این نهضت عظیم خداوندی و یادگار بیبدیل بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، کانون جوشان و مناسبترین بستر برای حضور و مشارکت آحاد مردم در دفاع همه جانبه از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن است، تخترونده در این خصوص بیان داشت: پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج من ابتدا در بسیج دخانیات ثبتنام کردم سپس برای شرکت در یک دوره آموزشی به پادگان امام حسین (ع) تهران اعزام شدم. دوره ۴۵ روز کشید. این دوره توسط پاسدارها برگزار شد و من به طور کامل با فنون نظامی آشنا شدم. شهریور سال ۱۳۶۱ بود. بعد از اتمام دوره به عنوان محافظ شخصیتهای سیاسی و دولتی انتخاب و به قصر فیروزه تهران منتقل شدم. بیشتر شخصیتهای دولتی از جمله نمایندگان مجلس در قصر فیروزه ساکن بودند. مدتی در آنجا مشغول به خدمت بودم تا اینکه به من دستور دادند که برای حفاظت از راهآهن به ایستگاه بروم. بازرسی و تفتیش بدنی یکی از کارهای من در راهآهن بود به من یک کلت داده بودند و مسلح بودم.
تجربه حضور در دو عملیات
وی تصریح کرد: یکی از افتخارات زندگیام حضور در دو عملیات غرورآفرین والفجر مقدماتی و والفجر ۱ است. والفجر مقدماتی در بهمنماه ۱۳۶۱ آغاز شد که به خاطر لو رفتن عملیات به اهداف موردنظر نرسیدیم. والفجر ۱ هم در ۲۸ فروردین ۱۳۶۲ در منطقه عین خوش شهرستان دهلران آغاز شد که من در دشت عباس با نیروهای بسیجی حضور پیدا کردم و به مقابله با دشمن پرداختم.
اعزام به لبنان
حدود دو هفته پس از بیرون راندن ارتش عراق از خرمشهر و آزادسازی این شهر، اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرد و تا بیروت پیشروی کرد. گروهی از رزمندگان ایرانی یگان ۲۷ محمد رسولالله (ص) و یگانی از ارتش، به قصد مبارزه با اسراییل به سوریه و لبنان رفتند و در سالهای بعد هم به همین منوال نیروهایی از ایران به لبنان اعزام شدند. تخترونده در خصوص نحوه اعزامش تصریح کرد: در ۲۴ خرداد ۱۳۶۲ از طرف نیروی قدس و لشکر محمدرسولالله (ص) به لبنان اعزام شدم. یکی از کارهای این لشکر اعزام نیرو به لبنان بود. من و تعدادی از نیروهای بسیجی ابتدا یک شب در ساختمان جاسوسی یا همان لانه جاسوسی قبلی آمریکا در تهران که توسط دانشجویان انقلابی تسخیر شده بود ماندیم. صبح روز بعد به پایگاه یکم شکاری تهران رفتیم. سپس با هواپیما به سوریه اعزام شدیم. به سوریه که رسیدیم ابتدا در یک منطقه به اسم الزَبَدانی که حافظ اسد آن را به نیروهای بسیج و سپاه اختصاص داده بود چند روز ماندیم سپس به دره بقاع لبنان اعزام شدیم. سپاه در آنجا نیروها را در مقرهای مختلفی مستقر کرد. در هر مقر دوازده نفر نیرو مستقر شد.
نیاز مردم لبنان به کمک ما
مردم لبنان به خاطر حملات مکرر اسرائیل گاهی اوقات برداشت محصولاتشان با مشکل مواجه میشد در این میان کمک نیروهای بسیجی ایرانی در آنجا قابل توجه بود. تخترونده افزود: برای کمک به مردم من به نبیشیث رفتم که زادگاه سید عباس موسوی بود. ما در قالب جهاد سازندگی به مردم کمک میکردیم. درو کردن و برداشت محصول کشاورزان، بنایی و ساخت و ساز اماکن بخشی از فعالیتهای ما در آنجا بود. شبهای جمعه سید عباس موسوی آنجا دعای کمیل برگزار میکرد و ما با نیروهای لبنانی در مراسم شرکت میکردیم. در مناسبتهای مختلف یک وانت به من میدادند که بلندگو رویش نصب بود که با بلندگو مردم را برای شرکت در مراسم دعوت میکردیم. گاهی اوقات مداح ایرانی بود و به فارسی مداحی میکرد. سینه زنهای لبنانی خیلی سر از شیوه مداحی او در نمیآوردند من معمولا میرفتم وسط و ترجمه میکردم و به آنها میفهماندم که چطور سینه بزنند.
بهترین خاطره؛ دیدار با سیدحسن نصرالله
وی ادامه داد: در لبنان من تنها نیروی ایرانی بودم که به زبان عربی تسلط کامل داشتم به همین خاطر به عنوان مترجم هم کار میکردم تا اینکه به بَعَلبک که مرکز دره بُقاع بود اعزام شدم. سپاه یک مقر در رأسالعین آنجا داشت به اسم المهدی. من در آنجا با سید حسن نصرالله آشنا شدم. یک آشنایی میمون که همیشه به آن افتخار میکنم. در آن روزها سیدحسن میآمد و برای بچهها سخنرانی میکرد. او در مورد اوضاع اقتصادی و سیاسی لبنان صحبت میکرد و در مورد اینکه قبل از اینکه سپاه به لبنان بیاید وضعیت لبنان چگونه بوده است. پس از آغاز فعالیت سپاه در آنجا مردم روی دیوار خانههایشان عکس امام خمینی (ره) نصب کرده بودند. روی لباس ما هم عکس کوچکی از امام وجود داشت مردم لبنان گاهی اوقات آن عکس را میبوسیدند و برای تبرک لباس یا دستشان را به آن میمالیدند.
آموزش لبنانیها در سرفصل اقدامات
سپاه برای آمادهسازی نیروهای لبنانی دورههای مختلف نظامی برگزار میکرد تا نیروی نظامی آموزش دیدهای برای مقابله با اسراییل وجود داشته باشد تخترونده در این خصوص گفت: در لبنان یکی از کارهای اصلی ما برگزاری دورههای نظامی بود که من به عنوان مترجم در این میان خدمت میکردم. گاهی اوقات هم لبنانیها را در گروههای مختلف به تهران میآوردیم و در تهران هم آموزش میدیدند. سایر آموزشها از جمله عقیدتی، سیاسی، اطلاعات اجتماعی یا هر چیزی که فکر میکردیم به درد آنها میخورد برایشان برگزار میکردیم.
همراهی همیشگی خانواده
نیروهای ایرانی در لبنان همیشه با خطرات متعددی مواجه بودند، اما آنها در راه آزادسازی فلسطین و کمک به مردم مظلوم آنجا از جان خود مایه میگذاشتند. تخت رونده خاطرنشان کرد: در طول اقامتم در لبنان زن و فرزندانم مرا همراهی میکردند و آن زمان هم که از تهران به لبنان اعزام شدم خانواده پدرم هیچ مخالفتی نکردند خودم بزرگ خانواده بودم و تصمیم گیرنده. من خانوادهام را از تهران به بعلبک برده بودم و فنون نظامی را به قدر نیاز به زنم آموزش داده و یک کلت هم به او داده بودم که در روزهایی که در خانه نیستم از خودش و بچهها محافظت کند. یک تفنگ چهارلول روی پشتبام آن خانهای که اجاره کرده بودیم قرار داشت که هر موقع شروع به شلیک میکرد دیوار خانه من میلرزید در حالی که زن و فرزندانم در آن بودند. مخصوصاً مواقعی که هواپیماهای اسرائیلی میآمدند و در آسمان دور میزدند و منطقه را رصد میکردند آن چهارلول مدام شلیک میکرد. بچهها با مادرشان داخل خانه بودند و لرزش دیوارها را حس میکردند. گاهی اوقات خانوادهام را در همان خانه جا میگذاشتم و با گروههای لبنانی به تهران میرفتم و در تهران آموزششان میدادیم. در پادگان آموزشی امام حسین (ع) دورههای نظامی چریکی و ... را برگزار میکردیم پس از آموزش معمولاً آنها را برای زیارت به مشهد میبردیم سپاه زحمت زیادی کشید که حزبالله انسجام کافی پیدا کند و نیروهای زبده و قوی و شجاعی داشته باشد.
شهادت تعدادی از همرزمانمان در لبنان
جاسم تخترونده سالهای حضورش در لبنان را بهترین دوران زندگیاش عنوان کرد و گفت: در آن سالها که در بعلبک بودیم به بیروت هم میرفتیم و دورههای آموزشی برگزار میکردیم. با مسئولان امنیتی بیروت دیدار داشتیم و جلساتی را برگزار میکردیم. در شمال لبنان طرابلس هم همینطور. سعید شعبان در آن زمان رئیس جنبش توحید بود با او هم چند بار جلسه گذاشتیم. چند بار هم در لبنان شهید دادیم. شهید مظلومی را در صور از دست دادیم بمبی در نزدیکی او منفجر و باعث شهادتش شد. اهل مازندران بود. دو نفر هم داشتیم که فالانژها یا همان نیروهای مسیحی آنها را دزدیدند بعداً منطقهای در بیروت فقط استخوانهایشان را پیدا کردیم اما هیچ کدام از این اتفاقات باعث نشد که لحظهای سنگر جهاد را ترک کنم. پیش از رفتن من به لبنان (۱۴ تیرماه ۱۳۶۱) چهار ایرانی در لبنان هنگامی که راهی سفارت ایران در بیروت بودند، در پست بازرسی برباره توسط گروه شبهنظامی مسیحی لبنانی، فالانژها، ربوده شدند. این چهار نفر احمد متوسلیان، کاظم اخوان، سیدحسن موسوی و تقی رستگارمقدم بودند. فرمانده نیروهای فالانژ آنها را به اسرائیل تحویل داده بود و هنوز هم از سرگذشت آنها خبری در دست نیست.
وی همچنین تأکید کرد: سال ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵ با خاکسار و مصلح و حسین دهقان در لبنان بودم و فعالیت داشتیم. یکبار با حسین دهقان به سوریه رفتم معمولاً برای امنیت ملی در آنجا جلساتی برگزار میکردیم. در دمشق خانهای داشتیم به اسم خانه سپاه که به عنوان مقر از آن استفاده میکردیم. حسین دهقان، مصلح و خاکسار در همین خانه مستقر بودند. در آنجا هر لحظه جا نمان در خطر بود. ما وسط میدان جنگ اسرائیل و فلسطین بودیم.
سیدحسن نصرالله؛ یک اسطوره
وی ادامه داد: سیزدهم دیماه سال ۱۳۹۸ سردار شهید قاسم سلیمانی که به نوعی فرمانده جبهه مقاومت به شمار میرفت، با حمله مستقیم آمریکاییها و دستور شخص ترامپ ترور شد و ۹ شهریورماه امسال نیز «اسماعیل هنیه» دبیرکل حماس در تهران هدف ترور قرار گرفت و به شهادت رسید. سردار سلیمانی از مدتی پیش از شهادت، به عنوان یک فرمانده شجاع، مقتدر، متواضع و متعلق به جامعه نیز شناسانده شد و تشییع باشکوه او در چند شهر ایران، ناشی از این شناخت و ارتباط جامعه با وی بود. شهید اسماعیل هنیه نیز بالاترین مقام حماس بود و در زمانی در تهران به شهادت رسید که هموطنانش بیشترین رنج را دیده و همراهانش بیشترین مجاهدتها را انجام داده بودند. با این حال جایگاه سیدحسن نصرالله، حتی با این دو شهید سرافراز مقاومت نیز تفاوت داشت و به دلایلی، او به یک اسطوره تبدیل شده بود. یک روز با سید حسن نصرالله که برای سخنرانی به مقر المهدی آمده بود عکس یادگاری گرفتم برخورد دوستانه با اخلاق خوشش برای همه ما الگو شده بود. من همیشه پای سخنرانیهای او مینشستم. علیرضا عسگری هم از فرماندهان بود و بیشتر مواقع برای مردم لبنان سخنرانی میکرد که من آنها را ترجمه میکردم. یک بار من و هادی محمدی که خبرنگار تلویزیون بود به عنوان محافظ با سید ابراهیم الامین که یکی از رهبران حزب الله بود از دره بقاع تا بیروت رفتیم.
خدمت در دفتر سفیر ایران
جاسم تخت رونده سال ۱۳۷۱ از شرکت دخانیات بازنشسته میشود، اما به ایران برنمیگردد و مدتی منشی سفیر ایران در لبنان میشود خود در این مورد میگوید: سپاه من را برای این کار معرفی کرده بود، چون نیرو نداشتند به عنوان منشی به آنجا برود. من به عنوان رئیس دفتر و منشی ایشان خدمت کردم. در آن مدت که منشی دفتر بودم سید حسن نصرالله چندین بار برای حضور در جلسه با سفیر ایران آقای اختری به آنجا آمد. فرمانده سپاه هم گاهی اوقات آنجا جلسه برگزار میکرد. من مسئولیت ترجمه و علاوه بر آن سر و سامان دادن به جلسات را برعهده داشتم. بعد از بازنشستگی به عنوان منشی سفیر میرعلی اصغری به سودان مامور شدم. سه سال در آنجا خدمت کردم سپس به عربستان سعودی اعزام شدم. چهار سال در ریاض بودم. هر بار هرجا که میرفتم خانوادهام را با خودم میبردم. همه فرزندانم در عربستان موفق به زیارت خانه خدا شدند.
آن مرد ساده و بیتکلف
تخترونده در میان سخنانش کمی هم به حزبالله پرداخت و گفت: یکی از دلایل اصلی استحکام حزبالله لبنان روحیهای است که سید حسن نصرالله در میان اعضای حزبالله و دیگر گروههای مقاومت به وجود آورده است. او نه تنها یک رهبر نظامی بود، بلکه شخصیتی معنوی و کاریزماتیک داشت که توانست مقاومت را به عنوان یک الگوی مبارزه مؤثر معرفی کند. شهادت او نه تنها تضعیف نمیشود، بلکه با الهام از خون شهیدان، نیروهای مقاومت انگیزه بیشتری برای ادامه مسیر پیدا خواهند کرد. این خونها درخت مقاومت را آبیاری میکنند و آن را قویتر میسازند.
وی ادامه داد: سیدحسن نصرالله فردی ساده و بدون تکلف، مهربان و باشخصیت و با وقار و رزمندهای به تمام معنا بود. شهادت او نه تنها باعث تضعیف حزبالله نمیشود، بلکه با الهام از خون شهیدان، نیروهای مقاومت انگیزه بیشتری برای ادامه مسیر پیدا خواهند کرد.
مقام زیبای شهادت برادر
جاسم تخترونده در میان صحبتهایش گریزی به شهادت برادرش عدنان زد و تعریف کرد: بیست و هشتم اسفند ۱۳۶۴ برادرم عدنان در بانه در حین خدمت سربازی با ۱۲ نفر دیگر ازجمله فرماندهاش در کمین نیروهای کومله و دموکرات به شهادت رسیدند. این اتفاق در حین مأموریت گشت برای آنها افتاده بود. من در لبنان بودم که خبر شهادت برادرم را به من دادند. آن روزها آقای خاکسار فرمانده سپاه وقت در لبنان بود. او یک نامه برای من نوشت که در آن دستور داده بود هرچه سریعتر با هواپیما من را به ایران برسانند و من توانستم در مراسم تشییع پیکر برادر شهیدم حضور داشته باشم. گلوله به سینه برادرم اصابت شده بود آنها سرباز ارتش بودند.
بازگشت به تهران و وطن
تخت رونده در خصوص روند زندگیاش پس از بازگشت به تهران تصریح کرد: بعد از مأموریت عربستان به تهران برگشتم. بیکاری و خانهنشینی برایم سخت بود. در آنجا با یک شرکتی به نام جالینوس که کالاهای پزشکی و طبی صادر میکرد شروع به همکاری کردم. آنها برای بغداد کالاهایی از جمله تخت بیمار و سایر وسایل میفرستادند. یکی از کارهای دیگر این شرکت نصب لوازم پزشکی در بیمارستانهای عراق بود که من به عنوان مترجم و کمکی همراه آنها به بغداد، بصره و سایر شهرهای عراق میرفتم.
سخن آخر
از عصر جمعه و زمانی که مشخص شد سیدحسن نصرالله هدف بمباران سنگین اسرائیل در ضاحیه بیروت بوده و شایعه شهادت او مطرح شد، بسیاری از ایرانیان، با دغدغه پیگیر اخبار مربوط به این حمله بودند تا از سرنوشت رهبر حزبالله لبنان آگاه شوند جاسم تخترونده در این خصوص تعریف کرد: شایعه شهادت سید حسن را شنیدم خیلی ناراحت شدم بغض گلویم را گرفته بود. با قرآن استخاره زدم که ببینم شهید شده یا نه. سوره لقمان آمد. در این سوره خداوند بشارت داده به کسانی که در راه حق کشته میشوند در دنیای دیگر شهید محسوب میشوند و در رضوانند. آن شب من حال خیلی بد و غریبی داشتم، اما این سوره آرامش عجیبی به من بخشید از یک طرف هم نگران آینده نیروهای مقاومت در لبنان بودم امیدوارم خداوند متعال همانند گذشته یار و یاور ملت مظلوم و فلسطین باشد و به زودی شاهد پیروزی آنها باشیم.
انتهای پیام/