انتشار به مناسبت روز پدر/
پدر تکیه‌گاهیست که شاید به تعبیری بهشت زیر پایش نباشد، اما می‌تواند با مهر و محبتش برایت بهشت بسازد. پدر یعنی غیرت، پدر یعنی ایثار، پدر یعنی عشق، آرامش و گذشت. درست مثل پدرانی که رفتند تا ماندگار شوند. پدران شهید را می‌گویم. همان‌ها که تمام پسران و دختران ایران را همچون فرزندان خود می‌دانستند و برای آرامش و امنیت کشور آسمانی شدند. نوید شاهد به مناسبت روز پدر مصاحبه با فرزند شهید خدابخش رضائی را در ادامه آورده است.

به گزارش نوید شاهد ایلام، امروز روز پدر است. روز مردانی که عاشقانه و شجاعانه تا آن سوی مرز‌ها رفتند و با اهدای خون پاک و مقدس شان اجازه ندادند مِعجر از سر ناموس مسلمانی کشیده شود. بدریه رضائی فرزند شهید خدابخش رضائی ضمن عرض تبریک به مناسبت تولد مولای متقیان حضرت علی (ع) و بزرگداشت روز پدر بیان داشت: پدران شهید آسایش و آرامش خود را فدای آرامش آیندگان کردند چرا که عمق عشق و اندیشه شان فراتر از زمان بود. در چنین روزی در دل همه جشنی برپاست و هر کس به نوعی با دیدار پدرش و یا گرفتن هدایا گوشه‌ای از زحمات آن‌ها را جبران می‌کند، اما فرزندان شهدا از این نعمت محروم هستند و هر سال با رسیدن روز پدر غمی سنگین بر دلشان می‌نشیند و حسرت سال‌ها انتظار و فقدان پدرانی که هیچ وقت بودنشان را تجربه نکرده‌اند بر دلشان می‌ماند.

درد نبود پدر قابل توصیف نیست

رضائی ادامه داد: من سال ۱۳۴۲ به دنیا آمدم. الان خودم صاحب خانواده و فرزند هستم. ولی هنوز هم نیاز به پدر را با تمام وجودم حس می‌کنم. مخصوصاً دختر‌ها که به شدت بابایی هستند و پدر را پادشاه دل و زندگی‌شان می‌دانند. یکی از آرزوهایم این بود که همراه پدرم شهید شوم تا برای همیشه بتوانم کنارش باشم.

پدرم اسطوره مهربانی و ایثار بود

رضائی افزود: تا جایی که به یاد دارم پدرم همیشه در حال کار بود. ما شش خواهر و برادر بودیم و پدر برای رفاه حال ما مدام در تلاش بود. اندکی زمین برای کشاورزی داشتیم، اما کفاف مخارج زندگی را نمی‌داد به همین خاطر پدرم در فصولی که کشاورزی نداشت به شهر‌های مختلف می‌رفت و کارگری می‌کرد. او خیلی مهربان بود. هیچوقت ندیدم با مادرم بدرفتاری کند. با اینکه سواد آنچنانی نداشت، اما بسیار دانا بود. همه او را دوست داشتند. در امور خیر همیشه پیش‌قدم می‌شد. مؤذن بود هیچوقت صدای خوش اذان گفتنش از خاطرم پاک نمی‌شود.

مادرم همچون پدر استوار بود

گاهی در میان تقدیرهایمان فراموش می‌کنیم از مادرانی قدردانی کنیم که با بدرقه همسرانشان به جبهه وظیفه تربیت فرزندانشان را به تنهایی برعهده گرفتند، تربیت مردان و زنانی که آینده جامعه را تشکیل می‌دهند، نقش این مادران نقشی اساسی در رشد خانواده و تربیت فرزندان در سال‌های دفاع مقدس بود که در لابه‌لای قدردانی‌ها به فراموشی سپرده شده است. بدریه رضائی در این خصوص یادآور شد: پیش از شهادت پدرم زندگی عشایری داشتیم ییلاق قشلاق می‌کردیم. مادرم در نبود پدرم حامی ما بود و با مشکلات مردانه می‌جنگید. او بعد از شهادت پدرم مسئولیتش دوچندان شد، اما هیچوقت در تربیت ما کم نگذاشت.

پدرم الگوی تمام عیار غیرت بود

شهید خدابخش رضائی هم در دوران عمر پربرکتش و هم پس از شهادتش مایه خیر و برکت بود. مردی که هنوز هم آشنایان از او به عنوان الگوی صبر و غیرت و پاکی یاد می‌کنند. رضائی تصریح کرد: روز‌های طولانی نبود پدر و دلتنگی‌های مادر در آن روز‌ها را هیچوقت فراموش نمی‌کنم. پدرم یک بار برای کار به بوشهر رفت. هیچ وسیله‌ای برای ارتباط با او نداشتیم. دو سال آنجا بود و، چون ما هیچ خبری از او نداشتیم و از اقوام هم کسی همراهش نبود قرار گذاشتیم برایش مراسم فاتحه‌خوانی بگیریم که یک دفعه پدرم آمد ما که خیلی نگران او شده بودیم وقتی علت دیر آمدنش را جویا شدیم گفت در یک کارخانه کار می‌کردم صد‌ها متر زیر زمین بود نمی‌خواستم دست خالی برگردم ماندم تا شرمنده شما نشوم. از شدت شوق همه به گریه افتادیم. او خیلی هوای ما را داشت. برای همه سوغات آورده بود.

ایثار را از پدرم یاد گرفتم

وی ادامه داد: عمو و زن عمویم صاحب بچه نمی‌شدند. آن‌ها تنها بودند و کسی هم نبود که به اموراتشان رسیدگی کند. پدرم که در مهربانی زبانزد خاص و عام بود در هشت سالگی من را به خانواده عمویم هدیه داد. من ابتدا خیلی راضی نبودم، اما وقتی فهمیدم که پدرم از سر دلسوزی این کار را کرده در خانه عمویم ماندم و آن‌ها هم همانند فرزندشان به من رسیدگی کردند. سیاه‌چادر عمویم کنار سیاه‌چادر پدرم برپا بود و من سعی می‌کردم همیشه جویای احوال پدرم هم باشم.


پدرم بر حفظ حجاب تأکید داشت

در بخشی از وصیت‌نامه شهید خدابخش رضائی آمده است: دخترانم شما‌ها هم با تمام قدرت خویش با سلاح محکم حجاب به دشمنان ضربه وارد کنید که این بزرگ‌ترین ضربه است. رضائی در این خصوص خاطرنشان کرد: پدرم برای ما یک الگوی دینی هم بود. اهل نماز اول وقت بود. هیچگاه ندیدم نماز اول وقتش ترک شود. همیشه برای نماز صبح ما را بیدار می‌کرد. یک بار که سیل آمده بود و دور و بر سیاه‌چادر ما را آب گرفته بود و باید از آنجا کوچ می‌کردیم پدرم گفت اول باید نمازم را بخوانم بعد نقل مکان کنیم. او همیشه وقت نماز اذان می‌گفت. زمانی که در سیا‌چادر بودیم می‌رفت روی یک بلندی و با صدای بلند اذان می‌گفت. ماه رمضان وقت سحر می‌رفت و ساکنان سایر سیاه‌چادر‌ها را هم بیدار می‌کرد. در فصلی هم که در ساختمان بودیم هم همین کار را می‌کرد. او همیشه دعا می‌کرد که برای ما و اطرافیان مایه خیر شود. هیچگاه بیکار نمی‌ننشست. خستگی‌ناپذیر و توانمند بود. همیشه با لباس تمیز می‌گذشت. زمان نماز لباسش را عوض می‌کرد. همیشه ما را به حفظ حجاب تشویق می‌کرد.

پدرم همیشه هوای ما را داشت

پدر پشت و پناه دختر است و دختر پدر را همچون کوه می‌بیند. حمایت پدر از فرزند نشانه مسئولیت‌پذیری و غیرت اوست. رضائی اذعان داشت: سال ۱۳۵۸ ازدواج کردم و به خاطر کار همسرم به تهران رفتم. پدرم آن موقع در ورامین کار می‌کرد. او آخر هر هفته می‌آمد و به من سر می‌زد. وجود او در غربت برای من مایه خیر و برکت بود. جنگ که شروع شد یک روز به من گفت دیگر جای من اینجا نیست اگر نجنبیم دشمن ایلام را می‌گیرد. در همان روز‌ها به عضویت بسیج درآمد تا بتواند به جبهه برود.

پدرم می‌دانست که شهید می‌شود

رضائی از دلواپسی‌های پدر این گونه تعریف کرد: انگار به پدر الهام شده بود شهید می‌شود، چون مدام نگران آینده ما بود. سال ۱۳۶۱، چون فرزندم تازه به دنیا آمده بود به خانه پدری برگشتم و بعد برای همیشه تهران را ترک کردیم. دشمن مدام شهر‌ها را بمباران می‌کرد. خانواده ما هم مثل سایر خانواده‌ها آواره کوه بودند.
پدرم آن روز‌ها در قلاویزان مهران خدمت می‌کرد با اینکه اوضاع ما خوب نبود، اما جبهه را ترک نکرد.

پدرم آسمانی شد

وی بیان داشت: در طی یکی از آوارگی‌ها ما نزدیک شهرک سرطاف ایلام بودیم که پدر به ما سر زد و دو سه شب پیش ما ماند. هیچوقت از مرخصی‌هایش به طور کامل استفاده نمی‌کرد. می‌گفت در آنجا بیشتر به من نیاز دارند. پس از مدتی از سرطاف به روستایی در ملکشاهی نقل مکان کردیم. تا اینکه یک روز صدا‌های مهیبی از سمت ملکشاهی شنیدیم. سراسیمه خودمان را به خانه پدر رساندیم. خانه‌ای که حالا ویرانه شده بود. پدرم چند روزی بود که از جبهه آمده بود تا محصول را درو و جمع کند. کار را تمام کرده بود ۳۱ خرداد ۱۳۶۴ بود. آن روز در خانه وسایلش را جمع و جور می‌کند که به جبهه برود که بمب به خانه اصابت می‌کند او و برادرم مرادعلی به شدت مجروح می‌شوند بقیه از جمله مادرم هم زخمی می‌شوند. پدرم ۲۸ روز در کما بود او را به بیمارستانی در شیراز منتقل کرده بودند. در بیمارستان به خاطر جراحات وارد برای همیشه مارا تنها گذاشت.

مادرم همچون پدرم مردانه با مشکلات می‌جنگید

بدریه رضائی فرزند شهید خدابخش رضائی از روز‌های سخت یتیمی این گونه می‌گوید: پیکر پدرم را به ملکشاهی آوردند. تمام مردم شهر برای تشییع پیکرش آمده بودند. همه به خوبی از او یاد می‌کردند. خواهرم مریم و فوزیه، چون در زمان شهادت پدرم دو- سه ساله بودند هیچ تصویری از او ندارند و همیشه با حسرت از نداشتن پدر صحبت می‌کنند. پدرم که شهید شد دیگر اهل خانه حوصله زندگی عشایری را نداشتند. مادرم با وجود شش فرزند ترجیح داد که در شهر ملکشاهی یکجانشین شود. او تا روزی که زنده بود از پدر به نیکی یاد می‌کرد و مدام نگران ما بود. می‌گفت شما یادگار خدابخش هستید و امانت او خیلی مراقب خودتان باشید. او خیلی سختی کشید و با چنگ و دندان ما را بزرگ کرد.

کلام آخر

پایان بخش صحبت‌های فرزند شهید خدابخش رضائی این بود: یادمان باشد، پدرانی بودند که چه زمان جنگ تحمیلی و چه امروز در جبهه مدافعان سلامت و مدافعان حرم، جان خود را در راه هموطنانشان از دست دادند. تا پدر هست، باید قدر او را بدانیم و به او احترام بگذاریم. کسانی‌که پدر خود را از دست داده‌اند، می‌فهمند چه درّ گران‌بهایی را از دست داده‌اند. برای تمام پدران آسمانی طلب مغفرت می‌کنم امیدوارم سایه پدر از سر پسران و دختران سرزمینم کم نشود.

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده