کاش تا زنده ام از پسرم خبری برسد
به گزارش نوید شاهد ایلام، شهید جاویدالاثر «نورمحمد بابایی» فرزند حیدر بیست و سوم آبان ماه سال ۱۳۴۶ در شهرستان ایلام متولد شد، وی در دوران کودکی بسیار آرام و ساکت بود و هیچگاه از انجام فرائض غافل نبود، نورمحمد توانست تا دوم دبیرستان درس بخواند سپس به عنوان سرباز وظیفه برای خدمت به کشورش وارد ارتش شد و در منطقه عملیاتی مهران ۳۱ تیرماه ۱۳۶۷ در حین درگیری با دشمن مفقودالاثر گردید.
دلتنگی های مادر شهید نورمحمد بابایی:
نورمحمد من ٣١ تیرماه ١٣۶٧ در مهران مفقودالاثر شد و من از آن روز جوان رعنای ٢١ سالهام را ندیدهام. نورمحمدی که جانم به جانش بسته بود و جان پدرش هم...
نورمحمد عاشق من بود، خانه که میآمد مدام با من شوخی میکرد و به شوخی با من کُشتی میگرفت و آخر سر، دستانم را میبوسید.
من ۳۷ سال است که منتظر خبری از پسرم هستم. پسری که در دوران کودکی و نوجوانی اگر یک ساعت دیر به خانه میآمد شهر را به هم میریختم تا پیدایش کنم، اما حالا نمیدانم کجا باید دنبالش بگردم.
هر بار که پیکر شهدای گمنام را به ایلام میآورند، در میان آنان دنبال رد و نشانهای از پسرم هستم.
هر بار که درب خانه به صدا درمیآید ضربان قلبم بالا میرود و مدام احساس میکنم خبری از پسر مفقودالاثرم رسیده.
خوش به حال مادرانی که حتی از پسرانشان مشتی استخوان به دستشان میرسد. من حتی آن را هم ندارم!
پسرم قبری ندارد که بروم بر سرش مزارش مویه کنم...
عشق من مانند دریایی است بیپایان. هر روز، هر ساعت، هر لحظه به او فکر میکنم، به پسرم.
هر روز با طلوع آفتاب، امیدم تازه میشود. امید به روزی که خبر آمدنش را بشنوم. شاید روزی خبر بیاید که پیکر پاکش را پیدا کردهاند و به آغوش خاک وطن سپردهاند. من به خدا و وعدههای او ایمان دارم.
شاید او هم به من فکر میکند. شاید جایی در آن دنیا، چشم به راه من است و من تا آخرین نفس هایم منتظرش خواهم ماند.
اینها روایت غم انگیز «گل نثار دل پیشه مادر شهید نورمحمد بابایی» است.
برگی از دفترچه یادداشت شهید:
ای ضدانقلابیای ضد انقلابی، تو فاسد و خرابی
تو یار آمریکایی، تو دشمن خدایی
تو یار روسیاهی، تو ضد خلق ماییای ضد انقلابی، تو فرد ناحسابی
برای ارباب خود، حال در پیچ و تابی
از دست خلق ایران، از مردم مسلمان
جزای خود میگیری، به دست ما میمیری
ما در ره حسینی، با ایده خمینی
یاور مردمانیم، دشمن ظالمانیم
پاسدار سنگر
من در سنگرم، او در سنگر است.
اما سنگر من مدرسه است وظیفه دانش آموز یاد گرفتن است، وظیفه دانش آموز پشت جبهه مبارزه با تفرق و تشنج است، سنگر من مدرسه است، سنگری محکم است و طوری محکم که توانستم از آن آمریکا را به زانو در آورم.
من از مبارزان جبهه الهام میگیرم، میمانم و از سنگر دفاع میکنم.
میمانم و پیکار میکنم، سنگرم مدرسه است. من سنگرم را هرگز رها نمیکنم هرگز، هرگز
انتهای پیام/