خاطره دلاوری ها و رشادت های شهید اسکند انوری
دوشنبه, ۲۶ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۳۲
آن شب بعد از این که به سلامت از میدان های مین گذشتیم ، به آب راهه ای رسیدیم که آبی سرد در آن جاری بود. در امتداد آب راهه به مسیرمان ادامه می دادیم که انوری برگشت و خیلی آهسته گفت : « بچه ها ! دو نفر عراقی درست روبه روی ما هستن. فاصله شون خیلی کمه انگار منتظرمون بودن!»
نوید شاهد استان ایلام اسفند ماه 66 بود ، یکی از شب های سرد کردستان . آسمان ، فانوس به دست ، راهمان را روشن کرده بود.
مأمور شناسایی منطقه ی «شاخ شمیران» بودیم . اسکند انوری جلودار بود.من و چهار نفر دیگر از همرزمان ، پا جای پای او می گذاشتیم ، این جوری مطمئن بودیم که روی مین نمی رویم .
همه ی نیروهای حاضر در عملیات برای بچه های اطلاعات - عملیات ، احترام خاصی قائل بودند. این را وقتی که بچه های شناسایی و اطلاعات - عملیات وارد منطقه می شدند، از نحوه ی رفتار و برخورد نیروها می توانستی بفهمی . دیدبانی ، گشت و باز کردن معابر در میدان های مین از کارهایی بود که تیم ما انجام می داد.
هم چنان بی سر و صدا و با دقت تمام ، جوانب را کنترل می کردیم . خیلی مراقب بودیم که با نیروهای بعثی درگیر نشویم ، اصلاٌ ورود به قلب دشمن بدون درگیری یکی از اصول اطلاعاتی بود.
آن شب بعد از این که به سلامت از میدان های مین گذشتیم ، به آب راهه ای رسیدیم که آبی سرد در آن جاری بود. در امتداد آب راهه به مسیرمان ادامه می دادیم که انوری برگشت و خیلی آهسته گفت : « بچه ها ! دو نفر عراقی درست روبه روی ما هستن. فاصله شون خیلی کمه انگار منتظرمون بودن!»
همان جایی که بودیم نشستیم . زیر نور ماه ، همه چیز را می شد ببینی . سکوت سنگینی بر فضا حاکم شد. تنها صدای آب بود که می ریخت در گوش هایمان . مدتی سرد و ساکت ماندیم .
یکی از سربازهای عراقی جلوتر آمد ، دست هایش را جلو دهانش تندتند به هم می مالید و ها می کرد.
آن قدر نزدیک شده بود که صدای نفس ها و سایش دست هایش را می شنیدیم.
باید حرف های هم دیگر را لب خوانی می کردیم ف خیلی آرام و آهسته و بیش تر با اشاره. یکی از بچه ها گفت : « حالا چه جوری برگردیم؟!» یکی دیگر از بچه ها گفت : « جم بخوریم ما را می زنن!» انوری نگاهی به ما کرد و بعد از مکث کوتاهی گفت : « بچه ها! بیاین آیه ی شریفه ی « و جعلنا» را بخونیم تا دشمن کور و کر بشه » حرف انوری دل هایمان را تکان داد. انگار آن لحظه هم خالص شده بودیم .
آیه را زیر لب زمزمه کردیم . چند دقیقه ای نگذشته بود که ابری تیره ، آسمان منطقه را به طور کامل پوشاند و همه جا تاریک شد . انگار پرده ای سیاه کشیده بودند سر شاخ شمیران.
با توکل به خدا و توسل به قرآن ، از تاریکی پیش آمده استفاده کردیم و مسیر شناسایی را عوض کردیم .
راوی : عزت اله آتش بار
همه ی نیروهای حاضر در عملیات برای بچه های اطلاعات - عملیات ، احترام خاصی قائل بودند. این را وقتی که بچه های شناسایی و اطلاعات - عملیات وارد منطقه می شدند، از نحوه ی رفتار و برخورد نیروها می توانستی بفهمی . دیدبانی ، گشت و باز کردن معابر در میدان های مین از کارهایی بود که تیم ما انجام می داد.
هم چنان بی سر و صدا و با دقت تمام ، جوانب را کنترل می کردیم . خیلی مراقب بودیم که با نیروهای بعثی درگیر نشویم ، اصلاٌ ورود به قلب دشمن بدون درگیری یکی از اصول اطلاعاتی بود.
آن شب بعد از این که به سلامت از میدان های مین گذشتیم ، به آب راهه ای رسیدیم که آبی سرد در آن جاری بود. در امتداد آب راهه به مسیرمان ادامه می دادیم که انوری برگشت و خیلی آهسته گفت : « بچه ها ! دو نفر عراقی درست روبه روی ما هستن. فاصله شون خیلی کمه انگار منتظرمون بودن!»
همان جایی که بودیم نشستیم . زیر نور ماه ، همه چیز را می شد ببینی . سکوت سنگینی بر فضا حاکم شد. تنها صدای آب بود که می ریخت در گوش هایمان . مدتی سرد و ساکت ماندیم .
یکی از سربازهای عراقی جلوتر آمد ، دست هایش را جلو دهانش تندتند به هم می مالید و ها می کرد.
آن قدر نزدیک شده بود که صدای نفس ها و سایش دست هایش را می شنیدیم.
باید حرف های هم دیگر را لب خوانی می کردیم ف خیلی آرام و آهسته و بیش تر با اشاره. یکی از بچه ها گفت : « حالا چه جوری برگردیم؟!» یکی دیگر از بچه ها گفت : « جم بخوریم ما را می زنن!» انوری نگاهی به ما کرد و بعد از مکث کوتاهی گفت : « بچه ها! بیاین آیه ی شریفه ی « و جعلنا» را بخونیم تا دشمن کور و کر بشه » حرف انوری دل هایمان را تکان داد. انگار آن لحظه هم خالص شده بودیم .
آیه را زیر لب زمزمه کردیم . چند دقیقه ای نگذشته بود که ابری تیره ، آسمان منطقه را به طور کامل پوشاند و همه جا تاریک شد . انگار پرده ای سیاه کشیده بودند سر شاخ شمیران.
با توکل به خدا و توسل به قرآن ، از تاریکی پیش آمده استفاده کردیم و مسیر شناسایی را عوض کردیم .
راوی : عزت اله آتش بار
خلاصه ای از زندگینامه شهید اسکندر انوری فرزند اسد در سال 1330 در روستای چشمه سرخه چوار از توابع شهرستان ایلام و از خانواده ای مستضعف دیده به جهان گشود.
با توجه به کمبود امکانات تحصیلی و دوران رژیم سخت ستمشاهی توانست تا پنجم ابتدایی تحصیل نماید. و در کارهای کشاورزی و دامداری کمک کار خانواده شد. در سال 1350 عازم خدمت سربازی شد . با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران داوطلبانه از طرف ژاندار مری راهی جبهه شد و شجاعتها از خود نشان داد. و در 23 اسفند ماه 1366 در خط مقدم در منطقه شاخ شمیران به شهادت رسید. و در جوار امامزاده علی صالح (ع) به خاک سپرده شد. از این شهید گرانقدر 3 دختر و 2 پسر به یادگار مانده است.
منبع : خاطرات منتخب دومین جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس در استان ایلام
نظر شما