نگاهی کوتاه به زندگینامه «شهید عقیل علی محمدی» از شهدای کودک استان ایلام
يکشنبه, ۰۵ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۴۵
فرزندم عقیل با صدای بلند اقدام به پخش اذان در میان چادرهای مردم آواره در دامنه کوهها می نمود و با اینکار افراد زیادی را برای اقامه نماز آماده می نمود، پس از خاتمه اذان علاقه داشت که صدای قرآن از رادیو پخش شود و فضای خاصی را در میان چادرها ایجاد می نمود، شاید این حالت خاص و روحانی تلقینی بود که به ایشان رسیده بود اما نمی دانستیم...
نوید شاهد ایلام
نگاهی به زندگینامه شهید عقیل علی محمدی از زبان پدر
عقیل در سال 1358 در شهر ایلام به دنیا آمد، یعنی یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، زمان می گذشت و در اثر انقلاب مردمی و اسلامی مردم شهر حال و هوای خاصی داشتند، همه خدا را شاکر بودند بر این نعمت که به رهبری حضرت امام خمینی (ره) و خون شهدایی که صادقانه برای احیای اسلام عزیز همانند آقای خود امام حسین(ع) جان دادند و با نثار خون و جان خود نفس تازه ای به کالبد اسلام دمیدند، هر سال که می گذشت او هم یکسال بزرگتر می شد تا اینکه جنگی ناخواسته از طرف استکبار توسط کشور عراق بر ما تحمیل نمودند و با تمام توان با ملتی که تازه انقلاب کرده بودند می جنگیدند و با قدرت تمام شهرها و جبهه های نبرد حق علیه باطل را بمباران هوایی می نمودند و در این راستا افرادی هم به درجه رفیع شهادت نائل می آمدند و شعارهایی را که مردم سر می دادند شهید هم که تقریباً شش سال سن داشت یاد می گرفت و در میان چادرها و با هم سن و سال های خودش آن شعارها را که شاید مشیت و تدبیر خداوندی بود بر زبان آنها جاری می شد مثلاً الله اکبر ، خمینی رهبر - برادر شهیدم راهت ادامه دارد و این اعمال را انجام می دادند تا این که در این اواخر خیلی به صوت اذان علاقه داشت و رادیو را بر می داشت و با صدای بلند اقدام به پخش اذان در میان چادرهای مردم آوراه در دامنه کوه ها می نمود و با اینکار افراد زیادی را برای اقامه نماز آماده می نمود، پس از خاتمه اذان علاقه داشت که صدای قرآن از رادیو پخش شود و فضای خاصی را در میان چادرها ایجاد می نمود، شاید این حالت خاص و روحانی تلقینی بود که به ایشان رسیده بود اما نمی دانستیم هر روز که می گذشت اخلاق و افکار او نسبت به گذشت زمان تغییر خاصی پیدا می کرد.
عقیل در سال 1358 در شهر ایلام به دنیا آمد، یعنی یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، زمان می گذشت و در اثر انقلاب مردمی و اسلامی مردم شهر حال و هوای خاصی داشتند، همه خدا را شاکر بودند بر این نعمت که به رهبری حضرت امام خمینی (ره) و خون شهدایی که صادقانه برای احیای اسلام عزیز همانند آقای خود امام حسین(ع) جان دادند و با نثار خون و جان خود نفس تازه ای به کالبد اسلام دمیدند، هر سال که می گذشت او هم یکسال بزرگتر می شد تا اینکه جنگی ناخواسته از طرف استکبار توسط کشور عراق بر ما تحمیل نمودند و با تمام توان با ملتی که تازه انقلاب کرده بودند می جنگیدند و با قدرت تمام شهرها و جبهه های نبرد حق علیه باطل را بمباران هوایی می نمودند و در این راستا افرادی هم به درجه رفیع شهادت نائل می آمدند و شعارهایی را که مردم سر می دادند شهید هم که تقریباً شش سال سن داشت یاد می گرفت و در میان چادرها و با هم سن و سال های خودش آن شعارها را که شاید مشیت و تدبیر خداوندی بود بر زبان آنها جاری می شد مثلاً الله اکبر ، خمینی رهبر - برادر شهیدم راهت ادامه دارد و این اعمال را انجام می دادند تا این که در این اواخر خیلی به صوت اذان علاقه داشت و رادیو را بر می داشت و با صدای بلند اقدام به پخش اذان در میان چادرهای مردم آوراه در دامنه کوه ها می نمود و با اینکار افراد زیادی را برای اقامه نماز آماده می نمود، پس از خاتمه اذان علاقه داشت که صدای قرآن از رادیو پخش شود و فضای خاصی را در میان چادرها ایجاد می نمود، شاید این حالت خاص و روحانی تلقینی بود که به ایشان رسیده بود اما نمی دانستیم هر روز که می گذشت اخلاق و افکار او نسبت به گذشت زمان تغییر خاصی پیدا می کرد.
تا اینکه یک روز صبح(چهارمین روز از خردادماه 1364) که من در درمانگاه کار می کردم با اصرار زیاد همراه من آمد و آن روز شهر ایلام هم بمباران شد من از ناحیه سر و پرده گوش آسیب شدید دیدم و فرزندم هم به درجه شهادت رسیدند. مزار این شهید کودک در جوار امامزاده علی صالح(ع) قرار دارد.
منبع : اداره هنری، اسناد و انتشارات - معاونت فرهنگی آموزشی- بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام
نظر شما