چمران دريايی از معرفت بود
جمعه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۰۸:۰۶
شهيد صارم طهماسبی كه خود لقب چمران دهلران دارد در بيان خاطره ای كوتاه از شهيد چمران در دفترچه خاطراتش اين چنين نوشته است:«درسهایی که من از چمران آموختم، هیچ معلمی برایم نگفته بود، او دریایی از معرفت بود که همیشه به ما میگفت که وظیفه اصلی ما انسانسازی است نه چیز دیگر، تلاش ما سربازان آن مرد بزرگ به گونهای بود که چمرانوار باشیم.» ادامه اين خاطره را در نويد شاهد ايلام بخوانيد.
به گزارش نويد شاهد ايلام، آزاده و جانباز پاسدار شهید صارم طهماسبی سال 1336 در روستای سراب باغ شهرستان آبدانان دیده به جهان گشود ، دوران ابتدایی و راهنمایی را در همان روستا به پایان رساند و برای گذراندن مقطع متوسطه راهی آبدانان ، دهلران و شهرستان اسدآباد همدان شد.
سال 1350 پس از آشنایی با شهیدان محمدمنتظری و علی اندرزگو وارد مبارزات سیاسی بر علیه رژیم ستم شاهی شده و توسط ساواک ایلام شناسایی و دستگیر شد. وی سال 1352 همراه با چند نفر از همراهان و مبارزان انقلابی از جمله محمد مهدی صولت به لبنان سفر کرد و به مدت 5 سال ، ضمن فراگیری فنون و آموزش های رزمی و پارتیزانی و زندگی در شرایط بسیار سخت ، در کنار مجاهدان و مبارزان جنبش امل لبنان بر ضد رژیم غاصب اسرائیل در سرزمین های اشغالی جنگید و توسط مأموران ارتش اسرائیل به شدت مجروح شد که آثار به جای مانده از جراحات آن زمان در پای چپ این مجاهد نستوه همچنان باقی بود.
فعالیت شهید طهماسبی در آستانه انقلاب تا اسارت
صارم طهماسبی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی وارد ایران شد و در یک مرکز چریکی به صورت مخفیانه به ساخت بمب های دستی و آموزش و هدایت تظاهر کنندگان ضد حکومت شاه پرداخت و آنها را تجهیز و تسلیح می کرد. پس از سرنگونی رژیم پهلوی و برپایی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران به دستور و همراه شهید محمد منتظری با یک فروند هواپیمای نظامی برای تکمیل مأموریت ها و فراگیری آموزش های پیشرفته دوباره راهی لبنان و شهرهای (صور ، صیدا، نبتیه و جرج البراجنه) شد و پس از گذشت یک سال و نیم به کشور بازگشت او با هماهنگی و دستور شهید مصطفی چمران در جبهه میانی جنگ تحمیلی به صف نبرد علیه متجاوزان بعثی پیوست. سردار صارم طهماسبی در دوران دفاع مقدس در مسئولیت های مختلف عملیاتی ، شناسایی ، رزمی و فرماندهی یگان های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان ایلام به پاسداری از مرزهای ایران و نبرد با دشمن بعثی پرداخت. وی در سیزدهم آبان ماه سال 1363 هنگام مأموریت شناسایی در منطقه سرخر در مهران از سوی گروه معروف فرسان "گوش برها" به اسارت درآمد و پس از تحمل 50 ماه اسارت به آغوش خانواده بازگشت .
فعالیت شهید پس از اسارت
حاج صارم طهماسبی بعد از بازگشت از اسارت دوباره ردای سبز پاسداری را به تن کرده و در کسوت یک پاسدار جهاد خویش را مجدداً از سرگرفته و به خدمت در این نهاد مقدس پرداخت. او با اخذ درجه سرهنگی دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد علوم سیاسی دارای سوابق درخشانی در تدریس و تفسیر قرآن و نهج البلاغه داشت ، حاج صارم طهماسبی از تبار جانبازان ، آزادگان و ایثارگرانی بود که وصف مردانگی هایش را باید از بلندی های جبل الجولان و پایداری و شکیبایی اش را از اسارت گاه های رژیم بعث عراق و شجاعت و دشمن ستیزی اش را از قلل سر به فلک کشیده کردستان و دشت های داغ و تفتیده خوزستان ایران اسلامی شنید و با جان و دل باور کرد.
با تحمل سختی ها درس آزادگی به آزادگان جهان داد
او جان خویش را با خداوند معامله کرد و در سودایی خدایی، سلامت خود را از کف داد، در بندهای مخوف رژیم بعث عراق به جرم جهاد و ایثار ضربات کشنده تازیانه عراقی ها را تحمل کرد تا مشق آزادگی را یک بار دیگر به آزادگان جهان ارایه کند. این نامدار گمنام ، نماد واقعی از افسانه سیمرغ بود که ماندگارترین پرواز را در زیباترین معراج عشق و ایثار در آسمان و عرصه روزگار خویش به نمایش گذاشت. این سردار سرافراز ، فرمانده ای خطر پذیر و عشق آفرین بود که حرف هایش دلنشین و کلامش شیرین بود ، او عارفی واصل و آزاده ای صاحب دل که به درستی عشق را فهمیده ، زجر را چشیده و حق و باطل را با دقت سنجیده بود.
این شهید زنده اگر چه جسم مجروحش بر زمین بود، اما روحش با خالق خویش قرین بود. این امیر امانت دار ، فکر و ذکرش همجوار عرشیان بود. حاج صارم ، نسخه ی قطوری از مصحف بشریت بود که مشق جانفشانی را در کسوت یک چریک انقلابی در لبنان و فلسطین در مصافی ماندگار با صف آرایی دوران دفاع مقدس فرا گرفت.
او فرهنگ تهجد و جنگ و جهاد را به عنوان یک آموزه ای ارزشی به آزاد مردان و بسیجیان ایران اسلامی متصل نمود. صارم از نسل نادر و کمیابی بود که در این دوران وانفسا برکت زمین و عزت آسمان بود ، نسلی که فقط در کرانه های تنهایی خویش ، سجاده سخاوت را گستراندند و نجوای دل را نثار هشت سال ایمان و شهادت نمودند. او یادگار نسلی است که ارواح شریف و ظریف شان در مصاحبت با شهیدان در حال مبادله است . این نامدار گمنام ، پس از سال ها هنرنمایی در مقابل جنود کفر و الحاد و هم صدایی با سرداران سرافرازی چون دکتر چمران و عارف صابر مرحوم سید علی اکبر ابوترابی ، با کوله باری از امراض و ابتلاعات جسمی و روحی ، روزگارش را در صبر و شکیبایی سپری نمود.
وی سرانجام صبح روز جمعه 15 آبان ماه سال 1394 با بدنی رنجور و عزمی همچنان راسخ در بستر بیماری ناشی از آسیب های جنگ تحمیلی با 70% جانبازی دعوت حق را لبیک و به دیدار معبودش شتافت.
روحش شاد و چراغ راهش در مسیر مجاهدان ، تابناک و تا ابد افروخته باد.
فعالیت شهید طهماسبی در آستانه انقلاب تا اسارت
صارم طهماسبی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی وارد ایران شد و در یک مرکز چریکی به صورت مخفیانه به ساخت بمب های دستی و آموزش و هدایت تظاهر کنندگان ضد حکومت شاه پرداخت و آنها را تجهیز و تسلیح می کرد. پس از سرنگونی رژیم پهلوی و برپایی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران به دستور و همراه شهید محمد منتظری با یک فروند هواپیمای نظامی برای تکمیل مأموریت ها و فراگیری آموزش های پیشرفته دوباره راهی لبنان و شهرهای (صور ، صیدا، نبتیه و جرج البراجنه) شد و پس از گذشت یک سال و نیم به کشور بازگشت او با هماهنگی و دستور شهید مصطفی چمران در جبهه میانی جنگ تحمیلی به صف نبرد علیه متجاوزان بعثی پیوست. سردار صارم طهماسبی در دوران دفاع مقدس در مسئولیت های مختلف عملیاتی ، شناسایی ، رزمی و فرماندهی یگان های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان ایلام به پاسداری از مرزهای ایران و نبرد با دشمن بعثی پرداخت. وی در سیزدهم آبان ماه سال 1363 هنگام مأموریت شناسایی در منطقه سرخر در مهران از سوی گروه معروف فرسان "گوش برها" به اسارت درآمد و پس از تحمل 50 ماه اسارت به آغوش خانواده بازگشت .
فعالیت شهید پس از اسارت
حاج صارم طهماسبی بعد از بازگشت از اسارت دوباره ردای سبز پاسداری را به تن کرده و در کسوت یک پاسدار جهاد خویش را مجدداً از سرگرفته و به خدمت در این نهاد مقدس پرداخت. او با اخذ درجه سرهنگی دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد علوم سیاسی دارای سوابق درخشانی در تدریس و تفسیر قرآن و نهج البلاغه داشت ، حاج صارم طهماسبی از تبار جانبازان ، آزادگان و ایثارگرانی بود که وصف مردانگی هایش را باید از بلندی های جبل الجولان و پایداری و شکیبایی اش را از اسارت گاه های رژیم بعث عراق و شجاعت و دشمن ستیزی اش را از قلل سر به فلک کشیده کردستان و دشت های داغ و تفتیده خوزستان ایران اسلامی شنید و با جان و دل باور کرد.
با تحمل سختی ها درس آزادگی به آزادگان جهان داد
او جان خویش را با خداوند معامله کرد و در سودایی خدایی، سلامت خود را از کف داد، در بندهای مخوف رژیم بعث عراق به جرم جهاد و ایثار ضربات کشنده تازیانه عراقی ها را تحمل کرد تا مشق آزادگی را یک بار دیگر به آزادگان جهان ارایه کند. این نامدار گمنام ، نماد واقعی از افسانه سیمرغ بود که ماندگارترین پرواز را در زیباترین معراج عشق و ایثار در آسمان و عرصه روزگار خویش به نمایش گذاشت. این سردار سرافراز ، فرمانده ای خطر پذیر و عشق آفرین بود که حرف هایش دلنشین و کلامش شیرین بود ، او عارفی واصل و آزاده ای صاحب دل که به درستی عشق را فهمیده ، زجر را چشیده و حق و باطل را با دقت سنجیده بود.
این شهید زنده اگر چه جسم مجروحش بر زمین بود، اما روحش با خالق خویش قرین بود. این امیر امانت دار ، فکر و ذکرش همجوار عرشیان بود. حاج صارم ، نسخه ی قطوری از مصحف بشریت بود که مشق جانفشانی را در کسوت یک چریک انقلابی در لبنان و فلسطین در مصافی ماندگار با صف آرایی دوران دفاع مقدس فرا گرفت.
او فرهنگ تهجد و جنگ و جهاد را به عنوان یک آموزه ای ارزشی به آزاد مردان و بسیجیان ایران اسلامی متصل نمود. صارم از نسل نادر و کمیابی بود که در این دوران وانفسا برکت زمین و عزت آسمان بود ، نسلی که فقط در کرانه های تنهایی خویش ، سجاده سخاوت را گستراندند و نجوای دل را نثار هشت سال ایمان و شهادت نمودند. او یادگار نسلی است که ارواح شریف و ظریف شان در مصاحبت با شهیدان در حال مبادله است . این نامدار گمنام ، پس از سال ها هنرنمایی در مقابل جنود کفر و الحاد و هم صدایی با سرداران سرافرازی چون دکتر چمران و عارف صابر مرحوم سید علی اکبر ابوترابی ، با کوله باری از امراض و ابتلاعات جسمی و روحی ، روزگارش را در صبر و شکیبایی سپری نمود.
وی سرانجام صبح روز جمعه 15 آبان ماه سال 1394 با بدنی رنجور و عزمی همچنان راسخ در بستر بیماری ناشی از آسیب های جنگ تحمیلی با 70% جانبازی دعوت حق را لبیک و به دیدار معبودش شتافت.
روحش شاد و چراغ راهش در مسیر مجاهدان ، تابناک و تا ابد افروخته باد.
برگی از دفترچه خاطرات شهيد صارم طهماسبی در مورد شهيد چمران
سال 1354 به همراه «محمد مهدی صولت»، با قطار روانه مشهد شدیم و از مشهد به تربت جام، دیگر نمیدانم به کجا رفتیم ، همین قدر یادم هست که بعد از سه شب راهپیمایی وارد دهکدهای که نامش در خاطرم نمانده است شدیم و بعد از آن به سمرقند رسیدیم. از آنجا با لباس مبدل به کابل رفتیم و یک راهنما ما را به خیابان سنگفرش شدهای برد که خانه «سیدعلی اندرزگو» در آنجا بودبرد. سه روز در آنجا ماندیم و پس از دریافت گذرنامه راهی اسلام آباد پاکستان شدیم. بعد از ورود به آنجا ما را فوراً به فرودگاه بردند و روانه دمشق شدیم. در دمشق ما را به جایی که یادم نیست چه نام داشت بردند و پس از دریافت لباسهای نظامی راهی پادگان آموزشی واقع در «حموریه» شدیم. مدتی در آنجا آموزش نظامی تخصصی از جمله تخریب و آموزشهای عبور از رودخانه با طناب و کوهنوردی دیدیم و بعد از آن ما را به «جبلالشیخ» انتقال دادند و در آنجا پس از فراگرفتن زبان عربی به بیروت رفتیم و دو سال آموزش دیدیم و به این ترتیب به طور کامل آموزشهای نظامی را فرا گرفتیم.
در یکی از روزهای تابستان سال 1357 بود که از رادیو شنیدیم حکومت شاه در حال نابودی است. «جمشید آموزگار»(نخست وزیر وقت) برکنار شده بود و موج انقلاب و براندازی شاه ما را بر آن داشت تا به ایران برگردیم. در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی تقریباً سه سال از حضور ما در لبنان میگذشت. تا بازگشت و رسیدن ما به ایران، انقلاب پیروز شده بود. نرسیده به مرز بازرگان حال و هوایی به من دست داد که در طول این چند سال که در لبنان بودم این گونه برای خانوادهام دلتنگ نشده بودم. نمیدانم بوی وطن به مشامم خورده بود یا اشتیاق رسیدن به خانوادم!.
اسفندماه 1357 من و محمد مهدی صولت در تهران ماندیم و بعد از آن به برای دیدن خانواده به منطقه خودمان روانه شدم. چند ماهی که در خانه بودم بازهم برای رفتن به لبنان عازم تهران و از آنجا راهی اصفهان شدم. تعدادی از بچههای قدیمی را پیدا کردم که بعد از مدتی کوتاه به دمشق و از آنجا به بیروت رفتیم. این بار دیگر خبری از محمد مهدی نبود نمیدانم چرا برنگشته بود؟ تنهایی خیلی برایم سخت بود.
این بار کارت شناسایی عضویت «سازمان الفتح» را دریافت کردم و در این زمان بود که در دیداری که با شهید چمران داشتم، شنیدن سخنان پربارش به گونهای مرا منقلب کرد که در همان جلسه بود که به او گفتم دکتر اگر اجازه بدهید وارد شاخه نظامی «امل»(حزب امل لبنان) شوم که ایشان با بیان دلایلی برای خدمت من در همان رسته، مرا منصرف کرد و با پیروی از حرف هایش در همان رسته اولیه خودم ماندم ولی نمیدانم چرا حرفهای چمران دگرگونم کرد. گفتن خاطرات این مدت برای خود کتابی است خواندنی.
در سفر دوم به لبنان، در دمشق پس از گذراندن دوره فشرده یک ماهه به «قوات خاصه» لبنان در بیروت پیوستیم، در آن زمان طی هشت ماه 17 بار وارد اراضی اشغالی برای انجام مأموریت شدیم. در این مدت به عضویت سازمان الفتح درآمده بودم.
در مجموع هفت سال در لبنان بودم که همرزم بودن با دکتر مصطفی چمران برایم فراموش نشدنی و بسیار مفید و عبرتآموز بود. خصوصیات فردی این انسان کامل به گونهای بود که نه تنها برای ما، بلکه برای لبنانیها،الگو و اسطورهای بزرگ بود که ای کاش آن دوران تمام نمیشد. درسهایی که من از چمران آموختم، هیچ معلمی برایم نگفته بود. دریایی از معرفت بود که همیشه به ما میگفت که وظیفه اصلی ما انسانسازی است نه چیز دیگر، تلاش ما سربازان آن مرد بزرگ به گونهای بود که چمرانوار باشیم ولی ارزیابی آن با خداست.
این مرد بزرگ را نمیتوان توصیف کرد چرا که ویژگیهای اخلاقیاش به گونهای بود که شاید میتوان به جرأت گفت کسی مثل وی را تا به حال ندیدهام.
بارها و بارها اتفاق میافتاد که غذای کافی نداشتیم و چمران نانهای خشک شدهی روزهای قبل را میخورد. در آنجا فرماندهی فقط پیشوندی برای نام مصطفی بود چرا که از همه ما سادهتر و بیآلایشتر بود.
بعد از گذشت هفت سال در لبنان به ایران برگشتم که جنگ تحمیلی آغاز شده بود. من هم برای ادای تکلیف روانه جبهههای حق علیه باطل شدم و در 13 آبان ماه سال 1363 در مهران به اسارت نیروهای بعثی درآمدم و پنج سال در اسارت بودم.
منبع: اداره اسناد و انتشارات،پرونده فرهنگي شهدا
سال 1354 به همراه «محمد مهدی صولت»، با قطار روانه مشهد شدیم و از مشهد به تربت جام، دیگر نمیدانم به کجا رفتیم ، همین قدر یادم هست که بعد از سه شب راهپیمایی وارد دهکدهای که نامش در خاطرم نمانده است شدیم و بعد از آن به سمرقند رسیدیم. از آنجا با لباس مبدل به کابل رفتیم و یک راهنما ما را به خیابان سنگفرش شدهای برد که خانه «سیدعلی اندرزگو» در آنجا بودبرد. سه روز در آنجا ماندیم و پس از دریافت گذرنامه راهی اسلام آباد پاکستان شدیم. بعد از ورود به آنجا ما را فوراً به فرودگاه بردند و روانه دمشق شدیم. در دمشق ما را به جایی که یادم نیست چه نام داشت بردند و پس از دریافت لباسهای نظامی راهی پادگان آموزشی واقع در «حموریه» شدیم. مدتی در آنجا آموزش نظامی تخصصی از جمله تخریب و آموزشهای عبور از رودخانه با طناب و کوهنوردی دیدیم و بعد از آن ما را به «جبلالشیخ» انتقال دادند و در آنجا پس از فراگرفتن زبان عربی به بیروت رفتیم و دو سال آموزش دیدیم و به این ترتیب به طور کامل آموزشهای نظامی را فرا گرفتیم.
در یکی از روزهای تابستان سال 1357 بود که از رادیو شنیدیم حکومت شاه در حال نابودی است. «جمشید آموزگار»(نخست وزیر وقت) برکنار شده بود و موج انقلاب و براندازی شاه ما را بر آن داشت تا به ایران برگردیم. در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی تقریباً سه سال از حضور ما در لبنان میگذشت. تا بازگشت و رسیدن ما به ایران، انقلاب پیروز شده بود. نرسیده به مرز بازرگان حال و هوایی به من دست داد که در طول این چند سال که در لبنان بودم این گونه برای خانوادهام دلتنگ نشده بودم. نمیدانم بوی وطن به مشامم خورده بود یا اشتیاق رسیدن به خانوادم!.
اسفندماه 1357 من و محمد مهدی صولت در تهران ماندیم و بعد از آن به برای دیدن خانواده به منطقه خودمان روانه شدم. چند ماهی که در خانه بودم بازهم برای رفتن به لبنان عازم تهران و از آنجا راهی اصفهان شدم. تعدادی از بچههای قدیمی را پیدا کردم که بعد از مدتی کوتاه به دمشق و از آنجا به بیروت رفتیم. این بار دیگر خبری از محمد مهدی نبود نمیدانم چرا برنگشته بود؟ تنهایی خیلی برایم سخت بود.
این بار کارت شناسایی عضویت «سازمان الفتح» را دریافت کردم و در این زمان بود که در دیداری که با شهید چمران داشتم، شنیدن سخنان پربارش به گونهای مرا منقلب کرد که در همان جلسه بود که به او گفتم دکتر اگر اجازه بدهید وارد شاخه نظامی «امل»(حزب امل لبنان) شوم که ایشان با بیان دلایلی برای خدمت من در همان رسته، مرا منصرف کرد و با پیروی از حرف هایش در همان رسته اولیه خودم ماندم ولی نمیدانم چرا حرفهای چمران دگرگونم کرد. گفتن خاطرات این مدت برای خود کتابی است خواندنی.
در سفر دوم به لبنان، در دمشق پس از گذراندن دوره فشرده یک ماهه به «قوات خاصه» لبنان در بیروت پیوستیم، در آن زمان طی هشت ماه 17 بار وارد اراضی اشغالی برای انجام مأموریت شدیم. در این مدت به عضویت سازمان الفتح درآمده بودم.
در مجموع هفت سال در لبنان بودم که همرزم بودن با دکتر مصطفی چمران برایم فراموش نشدنی و بسیار مفید و عبرتآموز بود. خصوصیات فردی این انسان کامل به گونهای بود که نه تنها برای ما، بلکه برای لبنانیها،الگو و اسطورهای بزرگ بود که ای کاش آن دوران تمام نمیشد. درسهایی که من از چمران آموختم، هیچ معلمی برایم نگفته بود. دریایی از معرفت بود که همیشه به ما میگفت که وظیفه اصلی ما انسانسازی است نه چیز دیگر، تلاش ما سربازان آن مرد بزرگ به گونهای بود که چمرانوار باشیم ولی ارزیابی آن با خداست.
این مرد بزرگ را نمیتوان توصیف کرد چرا که ویژگیهای اخلاقیاش به گونهای بود که شاید میتوان به جرأت گفت کسی مثل وی را تا به حال ندیدهام.
بارها و بارها اتفاق میافتاد که غذای کافی نداشتیم و چمران نانهای خشک شدهی روزهای قبل را میخورد. در آنجا فرماندهی فقط پیشوندی برای نام مصطفی بود چرا که از همه ما سادهتر و بیآلایشتر بود.
بعد از گذشت هفت سال در لبنان به ایران برگشتم که جنگ تحمیلی آغاز شده بود. من هم برای ادای تکلیف روانه جبهههای حق علیه باطل شدم و در 13 آبان ماه سال 1363 در مهران به اسارت نیروهای بعثی درآمدم و پنج سال در اسارت بودم.
منبع: اداره اسناد و انتشارات،پرونده فرهنگي شهدا
نظر شما