حافظ خاك وطن از دوران ستمشاهی تا هشت سال جنگ تحميلی
به گزارش نويد شاهد ايلام؛ سیدماشااله رحیمی اواخر سال 1333 در خانوادهای سادات و عشایری در جایی به اسم گنبد خاتون چنگوله مهران به دنیا آمد. دوران کودکی را با کار و تلاش و خدمت به خانواده گذراند. به علت زندگی عشایری و دامداری و کمک در این امورات از رفتن به مدرسه باز ماند. او پش از آغاز جنگ تحمیلی در مرزهای استان ایلام حافظ خاک وطن و امنیت مردم بود. در فعالیتهای انقلابی با شجاعت تمام علیه نظام ستمشاهی جنگید. در طول هشت سال جنگ تحمیلی خاک جبهه را درنوردید. در این هشت سال ابتدا به عنوان نیروی گشت و شناسایی سپس به عنوان فرماندۀ گروهان ویژه و در آخر به عنوان فرماندۀ گردان 508 فعالیت کرد. او در عملیات های متعددی از جمله والفجر 3 و والفجر 5 شرکت داشته و بارها مجروح شده، اما هر بار به عشق وطن به جبهه برگشته است. نوید شاهد ايلام به مناسبت گرامیداشت دهۀ فجر و پیروزی انقلاب اسلامی به سراغ این سردار بزرگ رفته است كه در ادامه این گفتگو را مي خوانيم.
حاج آقا رحیمی در آغاز صحبتهایش گفت: من سال 1350 به سربازی رفتم، دو سال را در ژاندارمری گذراندم. خیلی چابک و زرنگ بودم ولی متأسفانه پدر مرا به مدرسه نفرستاده بود، اما در زمان طاغوت و در همان دو سال سربازی در ژاندارمری تا کلاس چهارم به صورت شبانه درس خواندم.در سال 1354 ازدواج کردم و در سال 1356 کلاً منطقۀ چنگوله را ترک کرده و در مهران مستقر شدم. چند نفر از برادرهایم هم همراهم آمدند و در آنجا خانهای اجاره کردیم. شغل من کارگری در شرکتها بود حتی گاهی اوقات به اهواز و شهرهای دیگر هم برای کار میرفتیم، لابهلای کارگری درسم را تا کلاس هفتم ادامه دادم.
شروع فعالیتهای انقلابی
سید ماشااله افزود: به علت ظلم و ستمی که حکومت شاهنشاهی بر اقشار مختلف جامعه وارد میکرد کم کم صدای مردم درآمد. در اواخر سال 1356 فعالیتهای انقلابی در ایلام بیشتر شد. ما هنوز در مهران بودیم، سه تا از برادرها پیش من و بقیه پیش پدر بودند. طی جلسات و مشورتهایی که با دوستان و برادرانم داشتیم گروهی تشکیل دادیم و علیه نظام مستکبر ستمشاهی شروع به فعالیت کردیم. کم کم تعداد گروهها را بیشتر کردیم تا در سایر شهرستانها نیز نیروی انقلابی جذب کنند. این گروهها ابتدا به صورت مخفیانه فعالیت میکردند و جلسات در نقاط امن برگزار میشد. روحانیت ایلام در روشنگری گروهها و خط مشی دادن به آنها در تلاش بودند. اکثر اعضای گروه سطح علمی و آگاهیشان از ما بیشتر بود. گروه شامل تعدادی معلم، دانشجو و کارمند هم بود که پیرو خط امام بودند. من چون در زمان سربازی در ژاندارمری چهار ماه دورۀ ویژه و سه ماه دورۀ تکاوری در سختترین شرایط در مهاباد دیده بودم و توان بدنی و قدرت جسمیام از همه بیشتر بود من را بهعنوان سرگروه انتخاب کردند.
حمله به مقر ساواک در ایلام
وی ادامه داد: مهران شهر کوچکی بود ولی ساواک و ژاندارمری در آن شدیداً فعالیت داشت. جاسوسها هم متأسفانه خبرچینی میکردند ما هم در آنجا شناختهشده بودیم؛ پس تصمیم بر آن شد که ادامۀ فعالیتهایمان را در ایلام گسترش دهیم. در آن زمان خیام ایلام، قطبی برای فعالیتهای انقلابی بود که گروه ما بخش زیادی از این فعالیتها را برعهدهگرفته بود. پدرزنم که عمویم بود و عدهای دیگر از اقواممان در همین خیام بودند. اولین کسی هم که مشروبخانۀ ایلام را آتش زد پسرعمویم؛ سیدحجت موسوی بود. با گسترش دامنۀ فعالیت انقلابیون در سایر شهرها، علاوه بر فعالیت در ایلام، به صورت مخفیانه فعالیتهایی هم همزمان در مهران داشتیم. من چون قدرت سنگاندازی و هدفگیریام خوب بود بیشتر مواقع با کمک بچهها، آتش زا یا حتی سنگ به داخل مقر ساواک پرتاب میکردیم و سریع در میرفتیم.
مجروحیت برادر؛ سند آزادیخواهی
رحیمی تعریف کرد: در گیر و دار تظاهراتها یکی از برادرهایم از ناحیۀ پا مورد اصابت گلولۀ پاسبانهای ژاندارمری قرار گرفت ما سریع او را از آنجا جابهجا و پنهان کردیم. مداوای او در خفا انجام گرفت اگر ژاندارمری او را پیدا میکرد قطعاً کشته میشد. خدا را شکر بعد از مداوا خوب شد و دوباره به گروه پیوست.
تثبیت انقلاب، تثبیت آزادی
وی افزود: بالاخره با وجود تمام سختیها انقلاب پیروز شد و ملت ایران از زیر یوغ ستم آزاد شد. در آن زمان چند تن از روحانیون به نمایندگی از امام برای سرکشی و تثبیت اوضاع به مهران تردد میکردند آنها مردم را به مسجد دعوت کرده و اوضاع را برایشان توجیه میکردند. هدف تثبیت انقلاب و دوام آن بود. فعالیت منافقین و گروهکهای ضدانقلاب خیلی زیاد بود و روحانیت در روشنگری مردم در مقابل این موجهای منفی نقش به سزایی داشت. من خودم نیز در این راستا تلاش میکردم.
جوانمردان؛ وفاداران به انقلاب
سید ماشااله ادامه داد: از آنجایی که در آن زمان نیروی نظامی در منطقه ژاندارمری بود و آنها وفاداران به طاغوت بودند سعی در اغتشاش و بینظمی در مرزها داشتند. هیچ نیرویی در زمان طاغوت به اندازۀ ژاندارمری و ساواک وابسته به شاه و طاغوت نبود. البته عدهای از آنها هم به نفع انقلاب با مردم همکاری کردند و در پاسگاهها به فعالیت خودشان ادامه دادند. در آن زمان گروهی به اسم چریک یا جوانمرد تشکیل شد که وفادار به انقلاب بودند و در مرزها فعالیت میکردند من هم به آنها پیوستم و در پاسگاههای مرزی کارم را آغاز کردم.
گروهک فرسان؛ خائنان به نظام
وی همچنین افزود: ما از طریق کمیته انقلاب برای کنترل نیروهای ژاندارمری رفته بودیم. البته نیروهای چریک از سال 1349 ،1350 و 1351 که در مرزها از طرف عراق ناامنی بود از قبل وجود داشتند، آنها نیروهای جاف، قلخانی، الحق و عشایر مرزنشین محلی بودند ولی ما به عنوان نیروی داوطلب انقلابی به آنها ملحق شدیم و اسم ما را جوانمرد گذاشتند. تعدادی از نیروهای ژاندارمری وابسته به طاغوت تحمل پیروزی انقلاب را نداشتند و به کشورهای دیگر به خصوص عراق پناهنده شدند و بعداً گروه فرسان(گوش برها) را تشکیل دادند و به ایران خیانت کردند.
حاج آقا رحیمی اضافه کرد: من چون محل زندگیام در مهران بود در ژاندارمریهای مرزی مهران فعالیت میکردم. تعدادی از درجهدارها و افسرهای جوان خواه ناخواه کمکم به سمت انقلاب و نظام جدید کشیده شدند. ولی پیرمردها و درجهدارهای قدیمیتر همان عقاید قبلی خودشان را داشتند تا سال 1358 که اغتشاشات شدیدتری در مرزها به وجود آمد، مخصوصاً کردستان و مناطق میمک. در مرزهای مهران تبادل مرزی وجود داشت ولی بوی اغتشاش و ناامنی میآمد.
صدام شروع کرد به سوق ایرانیهای مقیم عراق. عدهای از آنها را از طریق مرز مهران میفرستادند که ما آنها را تحویل میگرفتیم. در سال 1359 درگیری شدیدتر شد و تبادل آتش صورت گرفت به تعدادی از پاسگاههای ما خسارت زدند تعدادی هم مجروح دادیم.
ترس از صدور انقلاب؛ بهانهای برای شروع جنگ
رحیمی خاطرنشان کرد: وقتی انقلاب ایران پیروز شد همۀ کشورها از جمله آمریکا فکر میکردند که این انقلاب دوام نمیآورد. چون مردم قبلاً در زمان مصدق هم انقلاب کرده بودند ولی چون مصدق رهبریت را به روحانیت نداد تا به وسیلۀ آن مردم را هدایت کنند برای همین دوامی نداشت. آنها ابتدا برنامۀ طبس را پیاده کردند و متأسفانه چون هنوز تعدادی خائن در نظام داشتیم کار انقلاب سخت میشد.
آمریکا هر چه زور خودش را زد نتوانست با کمک خائنین داخلی کاری از پیش ببرد چون رهبریت ما قوی بود و با دستورهای بهجا و حکیمانهای که میداد اوضاع را رهبری میکرد، پس به فکر تدارک یک جنگ خارجی افتاد و قطعاً باید سراغ کشورهایی میرفت که همسایۀ ایران هستند، آنها قصدشان این بود که هر چه سریعتر قبل از اینکه نظام جمهوری اسلامی پا بگیرد، آن را از ریشه بخشکانند پس عراق را اجیر و تجهیز کردند.
آغاز تجاوز کشور عراق به مرزهای ایلام
وی تعریف کرد: شهریور 1358 دامنۀ جنگ به ژاندارمریهای مهران رسید. ما در ژاندارمریها مهمات یا امکانات زیادی نداشتیم. ژ3 – ام یک و بِرنو تنها سلاحهای ما بودند. همان زمان البته توپخانۀ ارتش آمد و در مهران مستقر شد، مدتی حملاتی به سمت همدیگر داشتند تا یک آتشبس نسبی شد. شهریور 1359 جنگ به صورت رسمی شروع شد و عراق با لشکرهای مکانیزه و زرهی به خاک ما تجاوز کرد.
اولین شلیک؛ اولین شهید
سردار به سالها پیش بازگشت و گفت: شب 13 شهریور 1359 اولین گلولۀ توپ 130 از طرف عراق به داخل شهر مهران شلیک شد تا قبل از آن هر چه شلیک شده بود بیرون از شهر به سمت مزارع و حاشیۀ شهر بود که فقط باعث خسارت مزارع شد. سه گلولۀ توپی که از طرف عراق شلیک شد یکی شان به خانۀ ما و دو تای دیگر به شعاع 50-60 متر آن طرف تر پایین آمد. اولین گلوله در خانۀ یکی از اقواممان به نام سیدمحمدشریف موسوی پایین آمد و تعدادی از افراد خانوادهاش از جمله پسر، نوه و عروسش شهید شدند. دومین گلوله به خانۀ ما خورد و برادرم شهید شد، شهيدخلیفۀ کریمی نیا به همراه چهار نفر هم آن طرف تر شهید شدند. هفت - هشت نفر هم زخمی شدند. ما خودمان آن شب در ژاندارمری آمادهباش بودیم.
فردا دوباره تعدادی توپ به داخل مهران ریختند و در طی آن خائنین و جاسوسان شروع به جوسازی کردند و مردم را تشویق به تخلیۀ شهرکردند. مردم چند روزی ماندند ولی کمکم شهر را تخلیه کردند. من به جبهه اعزام نشدم در واقع جنگ خودش به خانۀ ما آمد.
گشت و شناسایی دشمن
رحیمی در خصوص اشغال مهران گفت: مهران که اشغال شد ما به ایلام آمدیم و دوباره سازماندهی شدیم، بچههای سپاه سراغ من آمدند و گفتند میخواهیم گروههای مردمی تشکیل بدهیم که این گروهها بیشتر کسانی هستند که به منطقه آشنایی کامل دارند. با توجه به شناختی که از شما داریم میخواهیم شما نیز به این گروهها بپیوندید.
اوایل سال 1360 من از ژاندارمری تسویه کردم، ما آوارۀ جنگی بودیم و مهران اشغال شده بود و خانهای هم نداشتیم. در ایلام خانهای برای خانوادهام کرایه کردم، دو فرزند داشتم. دخترم شب پیروزی انقلاب و بعد به فاصلۀ یک سال پسرم به دنیا آمد.
جنگ سمبلیک با دستان خالی
سیدماشااله تعریف کرد: شیوۀ ما جنگهای سمبلیک بود. ما با دستخالی تظاهر به داشتن نیروی زیاد و امکانات و توان نظامی میکردیم. تظاهر به تک، تظاهر به نیرو و .... پشت تانکهایشان مین میگذاشتیم و جنگهای نامنظم زیادی داشتیم.
وی ادامه داد: من مسئول کل پایگاهها بودم چون من دورۀ سربازی را گذرانده بودم و از خیلی مسائل نظامی سر درمیآوردم. قرارگاه امیرالمؤمنین(ع) اصرار داشت حکم فرماندهی به اسم من بزند ولی من قبول نمیکردم و به همراه شهد عدنان سابوته گروههایی درست کردیم که در اینجا دیگر فرمانده و معاون و فلان معنی نداشت همه باهم همکاری میکردیم چون گروههای نامنظم هم بودیم و سلاح و مهمات هم از سپاه تحویل میگرفتیم.
دستان خالی اما پر توان
رحیمی تصریح کرد: عراق ارتشی تا دندان مسلح داشت. انواع و اقسام سلاح و مهمات پیشرفته که دیگر بماند؛ همهجوره مجهز بود اما در مقابل ما که دستانی خالی داشتیم عاجز شده بود. خیلی از عشایر گلهها را رها کرده و پیش من میآمدند و درخواست آموزش میکردند که به گروه ما ملحق بشوند ما نترس بودیم در عین حال توکل به خداوند کرده بودیم.
بعد از سال 1361 که عراق کامل از مهران و اطرافش عقبنشینی کرده بود ما در چنگوله مستقر شدیم و از آن منطقه محافظت میکردیم.
تشکیل تیپ منسجم 11 امیرالمؤمنین(ع)
رحیمی در مورد آغاز کار تیپ گفت: تیپ 114 تشکیل شد. نیروها پالایش شده و به تیپ تحویل داده شدند من خودم با تعدادی از بچههای قبلی از جمله شهيد عدنان برای نگهداری منطقه در چنگوله ماندیم. دهم مردادماه سال 1361 عدنان در حین خنثی کردن مین تلهای با اصابت ترکش به قلب و قطع شدن دست و پایش به فیض شهادت نايل آمد و ما یکی از بهترین نیروهایمان را از دست دادیم.
والفجر 3 در چنگوله
سردار در خصوص عملیات والفجر 3 گفت: هفتم مردادماه1362 با شروع عملیات والفجر 3 در کلهقندی و نمهکلان بو و پاسگاههای مرزی درگیریهای ما شدیدتر شدند. در این عملیات من با یک گروهان بعلاوه مأمور شدم به گردان فلق تیپ ظفر امام رضا خراسان. در پاسگاه دوراجی ما بعد از خط شکن وارد عمل شدیم در همان نبرد گلوله تانک به زیر خاکریز خورد و نزدیک بیست متر مرا به عقب پرتاب کرد. من 48 ساعت بیهوش بودم به محض اینکه به هوش آمدم برگشتم چنگوله و نیروهایم را جمع و جور کردم یک گروهان تشکیل دادیم به اسم گروهان عملیاتی شهید عدنان.
آغاز فعالیت گوشبرها در جبهۀ ایلام
رحیمی در مورد گوشبرها افزود: سال 1363 خبر رسید که این گروه در جاهای مختلف و بیشتر در مسیر جاده ها کمین میکنند و پس از کشتن نیروهای ما یک گوششان را میبرند. فرماندهان هنوز به ماهیت واقعی این گروه پی نبرده بودند فقط می دانستند که این گروه می آیند و طی یک عملیات غافلگیرانه گوش بچه های ما را می بُرند اسلحۀ آن ها را هم می برند و سریع گم میشوند.
مسئولین به من گفتند تو آشنا به این منطقه و بچۀ همین منطقه هستی بیا یک گروه تشکیل بده و فقط دنبال اینها باش و علاوه بر آن ماشین هایی که از این منطقه عبور می کنند با گروهت پشتیبانی کن.
رحیمی ادامه داد: من قبول کردم و سریع لیست یک سری از بچههای زبده و یک سری وسایل را نوشتم و گفتم من این افراد را برای گروهم می خواهم آن ها هم تعداد بیشتر آن ها را به من دادند و از تجهیزاتی که خواسته بودم فقط تعداد محدودی دادند یعنی آن طوری که من می خواستم نشد و همۀ آن چیزهایی که نیاز داشتم تهیه نکردند.
نهایتاً ما در چنگوله مستقر شدیم شروع کردیم به شناسایی و جست و جو. تمام جاهایی که کمین زده بودند قبلاً پیدا کردیم وضعیت را بررسی کردیم. در آخر به این نتیجه رسیدیم که بله واقعاً این گروه قوی و زیرک هستند. تا سال 1365 سایه به سایه دنبال این گروه بودیم و با گرفتن تلفات از آنها گروهشان متلاشی شد. در اواخر سال 1365 دیگر حضورشان در منطقه گزارش نشد.
حرف آخر
رحیمی در آخر گفت: هشت سال جنگ تحمیلی شهدای زیادی تقدیم انقلاب کرد. انقلابی که مردم خود به آن آری گفتند پس بیایید پشتیبان این نظام و حافظ خون شهدا باشیم. وحدت و یکرنگی را همانند هشت سال دفاع مقدس حفظ کنیم و در ترویج فرهنگ و سیرۀ شهدایی که خالصانه جان خود را به خاک وطن و رهبر عزیزمان تقدیم کردند نهایت سعیمان را بکنیم.