آزاده سرافراز ايلامی: نماز مخصوص عیدفطر را در اسارت، با هر مشقتی که بود به انفرادی خواندیم
نويد شاهد ايلام؛ طلاب وروحانیون نیز همانند اقشار دیگر جامعه در دفاع مقدس نقش ایفا کردند؛ از فعالیتهای تبلیغی گرفته تا فرماندهی رزمی و حتی یک داوطلب اعزامی ساده که مانند دیگر بسیجیها در جبههها میجنگیدند.
براساس آمارها، «طلاب» و «روحانیون» بیشترین حضور را در عرصههای مختلف جنگ تحمیلی، نسبت به دیگر اقشار جامعه داشتهاند و نقشهای متعددی از قبیل: مدیریت جنگ تحمیلی، ترغیب و دعوت دیگران، تقویت ایمان و قدرت معنوی رزمندگان، حضور در جبههها، ترویج ارزشهای اخلاقی و آموزش دینی، حفظ روحیۀ جهادی در جامعه، پیشتیبانی از دفاع مقدس، پیشتازی در جهاد و شهادت، حفظ نیروها بعد از عملیات و کمک به فرماندهان و نقش مثبت در دوران اسارت را برعهده داشتهاند. نوید شاهد ايلام به مناسبت عید سعید فطر به سراغ آزادۀ سرافراز؛ روحانی گرانقدر؛ حاج عمران احمدی رفته است مصاحبۀ وي را در ذیل میخوانیم.
وقتی برای مصاحبه با ایشان تماس گرفتیم با گشادهرویی پذیرای ما شد. لحن و کلام او طوری بود که انگار سالهاست او را میشناسیم وقتی که از اسم و رسمش پرسیدیم در کمال تواضع بیان کرد: من عمران احمدی، اهل شیروان چرداول هستم در سال 1345 به دنیا آمدم، تحصیلاتم سطح دو علوم حوزوی است و کار تبلیغ علوم دینی را انجام میدهم.
وی ادامه داد: ضمن عرض قبولی طاعات و عبادات و تبریک و تهنیت به مناسبت عید سعید فطر از خداوند منان خواستارم که همۀ ما پیرو راه شهدا و امام شهدا باشیم زیرا که رستگاری در همین راه است و بس.
چوارتۀ عراق معبری برای اسارت
حاج عمران در خصوص نحوۀ اسارتش گفت: در فروردین 1365 در چوارتۀ عراق به اسارت حزب بعث درآمدم. تا پیش از آن در حوزۀ علمیۀ امام صادق(ع) در کرمانشاه درس میخواندم. پس از اینکه به عنوان نیروی خودجوش در بسیج ثبتنام کردم و دورۀ آموزش نظامی را در پادگان کامیاران و پادگان شهید منتظری زیر نظر سپاه پاسداران گذراندم به جبهه اعزام شدم. در آن زمان سال سوم طلبگی بودم.
فروردین سال 1365 چند روزی از عملیات والفجر 9 گذشته بود که در قالب گردان مستقل کوثر از تیپ نبی اکرم(ص) به مریوان اعزام شدم و در چوارتۀ عراق به عنوان تک تیرانداز در کسوت بسیجی به جهاد علیه خصم دون پرداختم. در یکی از شبها دشمن پاتک زد و تا صبح طول کشید پس از طلوع آفتاب(بین ساعت هشت تا نُه صبح) دشمن ما را محاصره کرد. به جز من، حاجآقا فرح افزا، مجتبی قنبری، حاجآقا صمدی(اهل کرمانشاه) و تعدادی دیگر از نیروها اسیر شدند.
ابتدا ما را به شهر چوارته، سپس به سلیمانیه، بعد به بغداد و در آخر به اردوگاه رمادیه بردند. اولین بازجویی در شهر چوارته انجام گرفت. یکی از منافقین در حین بازجویی سخنان من و بازجو را ترجمه میکرد.
اردوگاه 10 رمادیه
اردوگاه رمادیه جایی بود که حاج عمران روزهای سخت اسارتش را با توکل بر خدا و تمرین صبر در آن آغاز کرد او در شرح آن روزها میگوید: در آن اردوگاه که جمعیت بسیار زیادی از اسرا را در خود جای داده بود با کسانی چون: آقای صمدی که دو برادر پاسدارش شهید شدهاند، آقای هاشمی عاملی(اهل تبریز) و آقای شفیعی(اهل یاسوج) هم بند بودم.
وی افزود: در طی بازجوییها نیروهای بعثی نفهمیدند من طلبه هستم چون مقاومت کردم و در زیر شکنجهها لب باز نکردم. اگر میفهمیدند کسی روحانی یا طلبه است به سختی مجازاتش میکردند. به صمدی شک کرده بودند که طلبه است حدود یک سال هم مدام شکنجهاش میکردند اما او اعتراف نکرد.
وظیفۀ طلبگی
احمدی درخصوص فعالیتهای طلاب و روحانیون دربند اسارت گفت: کار طلبهها و روحانیون در اسارت همانند کاری بود که در ایران انجام میدادند آنها مبلغانی صبور بودند که در خفا کلاس قرآن، کلاس احکام و اگر امکانش پیش میآمد نماز جماعت برپا میکردند.
از آنجایی که در اسارت قلم و کاغذ برای یادداشت و آموزش قرآن و احکام وجود نداشت سعی میکردیم محفوظات خودمان را به بقیه انتقال بدهیم، آنها نیز گفتههای ما را حفظ میکردند. مخصوصاً در مورد قرآن کریم که از حفظ بودم کلمه به کلمه تکرار میکردم تا اسرا آن را حفظ کنند. قرآن سینه به سینه به سایرین منتقل و حفظ میشد.
یک مسئول مهربان
وی از مسئول اردوگاهشان به نیکی یاد کرد و تأکید کرد: مسئول اردوگاه، سرگرد خُمامی یکی از نیروهای شجاع، انقلابی و ولایی تُرک بود که رفتار بسیار خوب و شایستهای با اسرا داشت معمولاً در تمام بندها جاسوس وجود داشت آنها فعالیتهای ما را گزارش میدادند. یک بار در حال آموزش قرآن به اسرا بودیم که نگهبانان عراقی به داخل بند آمدند و تعدادی از اسرا را بردند و 24 ساعت در انفرادی شکنجه شدند. جاسوسان گوش به زنگ بودند بفهمند کدام یک از اسرا پاسدار، فرماندۀ ارتش یا روحانی است تا او را به حزب بعث گزارش بدهند.
هشت ماه مفقودالاثر بودم
وقتی از حاج عمران در مورد سایر فعالیت اسرا در اردوگاه رمادیه پرسیدیم تعریف کرد: در کنار کلاسهای عقیدتی کلاسهای دیگری از جمله آموزش ریاضی، زبان انگلیسی، ادبیات فارسی و ... برگزار میشد. اسرای معلم شعرهای فارسی که از حفظ بودند به بقیه یاد میدادند. هدف این بود که علاوه بر سرگرم کردن اسرا و جلوگیری از بیقراری آنها علمآموزی هم بکنند. فعالیتهای علمی – فرهنگی به دور از چشم نگهبانان عراقی در سطح خوبی انجام میگرفت.
هشت ماه پس از اسارت صلیب سرخ آمار ما را گرفت. در طی این هشت ماه برای خانواده مفقودالاثر بودیم. اولین بار یک فرم آوردند که رویش نوشته بود «نگران خبر» ما در آن فرم اسم نوشتیم و امضا زدیم صلیب سرخ آن فرم را گویا برای خانواده میفرستاد به عنوان مدرک زنده بودن اسیر.
من در آن مدت ندیدم منافقین علنی به سراغ ما بیایند اما در تمام اردوگاه جاسوسهایی داشتند که توسط آنها آموزش داده میشدند که چطور در بندها کسب خبر بکنند.
رمضان در اسارت
حاج عمران اذعان داشت: معنویت جبهه در بندها و در بین اسرا هم حاکم بود. با وجود ممنوعیت بیداری در شب، خیلی از اسرا نماز شب میخواندند. در اولین رمضان اسارتم هیچ خوراکی به عنوان سحری نداشتیم. سحری ما یک لیوان آب بود که بچهها با شکر کمی شیرینش کرده بودند به هر نفر هم بیشتر از یک لیوان نمیرسید. به علت عدم امکانات نمیتوانستیم همان غذای اندک روزانه را هم جمع کنیم افطاری هم نداشتیم، بچهها در اوج سختی روزه میگرفتند.
وی تصریح کرد: در طول روز به هیچ عنوان اجازۀ استراحت نداشتیم طبق معمول همیشه باید در طول روز جلوی نور شدید آفتاب در حیاط اردوگاه قدم میزدیم. با تمام کمبودها و سختیها اسرا مقاومت کردند و روزۀ خود را به جا آوردند. یادم هست اسرا برای اینکه آب دهنشان خشک نشود با گذاشتن ریگ زیر زبانشان بزاق دهانشان را نگه میداشتند.
تابستان و رمضان
آزادۀ سرافراز، روحانی معزز حاج عمران احمدی در خصوص خلوص اسرا فرمود: آن چند سالی که در اسارت بودم تمام رمضانها در تابستان بود. شبهای احیا مراسمات را همانند سایر برنامهها مخفیانه انجام میدادیم، بچهها به نوبت نگهبانی میدادند تا مبادا نگهبانان عراقی یک دفعه سر برسند دعای افطار و مناجات سحر خوانده میشد ولی تمام سعی ما بر این بود که در خفا و با صدای آرام صورت بگیرد تا بچهها دچار دردسر نشوند. به محض گزارش بچهها از آمدن نگهبان عراقی برنامه موقتاً قطع میشد.
حاج عمران افزود: ما چیزی برای ثبت تاریخ نداشتیم ولی مثلاً با توجه به وقایع خاص که با اولین رمضان اسارت مقارن شده آن سال را به یاد میآورم. بچهها در گرمای بالای پنجاه درجه یک شبانهروز گرسنگی و تشنگی را تحمل میکردند و با وجود گرسنگی زیاد از غذای اندک ناهارشان صرفنظر میکردند و روزۀ خود را نگه میداشتند. در سال اول اسارتم هر آسایگاه نزدیک به 56 نفر اسیر در خود جای داده بود. جای هرکسی به اندازۀ 50 در 170 سانتیمتر بود. به اندازۀ اینکه فقط بتوانی به پهلو بخوابی.
عیدفطر در اسارت
عیدفطر یکی از اعیاد اسلامی است که بین مؤمنان از تمام اعیاد مهمتر است حاج عمران در این خصوص یادآور شد: به خاطر محدودیتهایی که حزب بعث برای ما پیش آورده بود نتوانستیم روز عید فطر نماز مخصوص عید را به جماعت بخوانیم ولی بچهها به طور انفرادی آن را به جا آوردند. معمولاً در روز عید فطر اسرا به خدمت یک روحانی که از بقیه بزرگتر بود میآمدند و عید را تبریک میگفتند. آن روحانی هم برای آنها سخنرانی میکرد. با امکانات کمی که داشتیم شیرینی درست میکردیم و بین اسرا پخش میکردیم. به دیدار یکدیگر میرفتیم و عید را تبریک میگفتیم.
تلخترین خاطرۀ اسارت
وی میگوید: اسارت پر از خاطرات تلخی است که ما فقط با وجود همبندیهای مهربان و دلسوز تحملش میکردیم با وجود تمام شکنجهها اسرا در زندان مقاومت میکردند و به کشور و امامشان عشق میورزیدند. تلخترین خاطرۀ دوران اسارت شنیدن خبر رحلت امام و بعدها پیش آمدن عملیات مرصاد بود. وقتی شنیدیم منافقین به قسمتهایی از اسلامآباد و کرمانشاه حمله کردهاند خیلی ناراحت شدیم. ما این اخبا ر را از طریق تلوبزيون عراق و سیستمهای صوتی که در تمام اردوگاه نصب بود میدیدیم و میشنیدیم. من فیلم حملۀ منافقین را در تلوبزيون عراق دیدم و این مسئله برای ما خیلی ناراحت کننده بود.
قطعنامۀ 598
او در مورد جریان آتش بس و قطعنامه تعریف کرد: ما موضوع قطعنامه را از تلوبزيون عراق فهمیدیم بچهها وقتی که شنیدند قرار است تمام بندهای قطعنامه از جمله تبادل اسرا از طرف کشور عراق اجرا شود خوشحال شدند. ما فهمیدیم که حتماً تبادل اسرا انجام میگیرد. بچهها در آن روزها به یکدیگر یادگاری میدادند و آدرس منزلشان را رد و بدل میکردند.
آزادی
حاج عمران در خصوص چگونگی ورودش به ایران گفت: من هشت روز بعد از اولین تبادل(2 شهریور 1369) در طی کاروانی از مرز خسروی وارد قصرشیرین شدم. شب اول در پادگان الله اکبر بودم سپس دو روز دیگر در پادگان شهید منتظری کرمانشاه قرنطینه شدیم. در ورودی قصرشیرین اسامی آزادگانی که از طریق مرز خسروی وارد ایران شده بودند ثبت شده بود تعداد زیادی از اقوام و دوستان برای پیدا کردن مفقودالاثرها عکس به دست به قصرشیرین آمده بودند. داخل اتوبوس اسم من و حاجآقا الله مراد فرح افزا را صدا زدند. خانوادۀ من در همان جا فهمیدند که زنده برگشتهام. بعد از چند روز به سمت ایلام حرکت کردیم مردم در چهارمَله به پیشواز ما آمده بودند بعد به روستای محل سکونتم رفتم.
پس از آزادی
وقتی در مورد فعالیتهای حاجآقا پس از آزادی پرسیدیم بیان داشت: پس از آزادی به حوزۀ علمیهای در قم رفتم و ادامه تحصیل دادم و از سال 1382 به بعد هم ادامه تحصیلم غیرحضوری بود. در استان ایلام و در سپاه به عنوان نمایندۀ ولیفقیه تا بازنشستگی به خدمتم ادامه دادم.
حرف آخر
احمدی معتقد است: در جنگی که با انگیزه مقابله با آرمان های دینی و ستیزه گری با باورهای دینی شروع شده به طور مسلم باید مدافعان حریم دین و مکتب اهل بیت(ع) پیشاپیش دیگران سینههای خود را سپر کنند و لذا نقش روحانیون در دفاع مقدس نسبت به جمعیت روحانیت نقش بی بدیلی است.
رسالت امروز ما این است که اجازه ندهیم حماسه ها، خاطرات و ارزش های دوران دفاع مقدس به فراموشی سپرده شود و مأموریت و وظیفأ ما این است که راه حماسه سازان دوران دفاع مقدس به ویژه شهدا را نصب العین خود قرار داده و اجازه ندهیم نه تنها ذکر یاد و نام آنها از کوچه و خیابانها، بلکه از دلها زدوده شود.