مي خواهم يادم نرود كه محرم است!
به گزارش نويد شاهد ايلام؛ روز دهم محرم بود به همراه زنده یاد سید علی اکبر ابوترابی و یکصدو پنجاه نفر از اسرا ما را در کمپ ب (کمپ مخصوص رزمندگان و بسیجیان) چپانده بودند. همه رنج می بردیم از اینکه نمی توانستیم مجلس عزاداری امام حسین(ع) و یارانش را برپا کنیم.
من کنار زنده یاد ابوترابی نشسته بودم، ابوترابی در حالی که خودش را در پتویی پیچانده بود دستهایش را در زیر پتو فرو برده بود و آرام آرام سینه می زد، گفتم آقا سید! این چه دردی را دوا می کند که تو حالا در زیر پتو دستی هم به سینه بزنی،زنده یاد ابوترابی در جوابم گفت می خواهم یادم نرود که محرم است!
آن روز من و سیزده نفر از سایر اسرا کتک کاری شدیم. بدن بعضی از ما تا حدودی قوی بود، اما انگار این تن نحیف ابوترابی بود که در مقابل ضربات مهلک و سنگین نیروهای بعث قوی تر تاب می آورد و آهی هم نمی کشید که مبادا روحیه اسرا تضعیف شود.
حاج آقا ابوترابی می گفت ثواب گل لبخند را بر لبان اسیری شکوفا ساختن، مساوی با ذکر صلوات است.
خیلی برای ما سخت بود که شاهد تنبیه ابوترابی بودیم از طرفی هم برای نیروهای بعث مهم نبود که ممکن است که در حین تنبیه اسرا دست و پا یا سایر اعضای بدن اسیری شکسته شود، مهم این بود که فقط اسرا نمیرند. آن روز بعد از اتمام تنبیه من به لحاظ قدرت بدنی ام قادر به راه رفتن بودم اما آن طرفتر جسم ضعیف و روحانی ابوترابی بود که توان راه رفتن را نداشت.
بنابراین به سراغش رفتم او را بغل کردم و کشان کشان داخل آسایشگاه بردم.
برایمان خیلی سخت بود که نمی توانستیم در مقابل این توهین بزرگ به فرزند حضرت زهرا(س) لب به اعتراض بگشاییم، آن موقع بود که احساس کردم واقعاً امام حسین(ع) از دست این قوم چه کشیده است، از دست این قوم هزار فرقه و هزار رو.
من یقین داشتم نیروهای عراقی هنگامی که ضربات سهمگین کابل های قطورشان را بر بدن نحیف ابوترابی فرود می آوردند در دلشان غلغله ای بر پا بود اما صد حیف که هیچگاه شدت این غلغله به حدی نبود که بتواند ذره ای نور معرفت را در نگاه منفورشان متجلی سازد.
نگاه مختصري به زندگينامه شهید صارم طهماسبی: سال 1336 در روستای سراب باغ شهرستان آبدانان از توابع استان ایلام دیده به جهان گشود ، دوران ابتدایی و راهنمایی را در همان روستا به پایان رساند و برای گذراندن مقطع متوسطه راهی آبدانان ، دهلران و شهرستان اسدآباد همدان شد. سال 1350 پس از آشنایی با شهیدان محمدمنتظری و علی اندرزگو وارد مبارزات سیاسی بر علیه رژیم ستم شاهی شده و توسط ساواک ایلام شناسایی و دستگیر شد.
وی سال 1352 همراه با چند نفر از همراهان و مبارزان انقلابی از جمله محمد مهدی صولت به لبنان سفر کرد و به مدت 5 سال ، ضمن فراگیری فنون و اموزش های رزمی و پارتیزانی و زندگی در شرایط بسیار سخت ، در کنار مجاهدان و مبارزان جنبش امل لبنان بر ضد رژیم غاصب اسرائیل در سرزمین های اشغالی جنگید و توسط مأموران ارتش اسرائیل به شدت مجروح شد که آثار به جای مانده از جراحات آن زمان در پای چپ این مجاهد نستوه همچنان باقی بود. صارم طهماسبی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی وارد ایران شد و در یک مرکز چریکی به صورت مخفیانه به ساخت بمب های دستی و آموزش و هدایت تظاهر کنندگان ضد حکومت شاه پرداخت و آنها را تجهیز و تسلیح می کرد.
پس از سرنگونی رژیم پهلوی و برپایی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران به دستور و همراه شهید محمد منتظری با یک فروند هواپیمایی نظامی برای تکمیل مأموریت ها و فراگیری آموزش های پیشرفته دوباره راهی لبنان و شهرهای (صور ، صیدا، نبتیه و جرج البراجنه) شد و پس از گذشت یک سال و نیم به کشور بازگشت او با هماهنگی و دستور شهید مصطفی چمران در جبهه میانی جنگ تحمیلی به صف نبرد علیه متجاوزان بعثی پیوست.
سردار صارم طهماسبی در دوران دفاع مقدس در مسئولیت های مختلف عملیاتی ، شناسایی ، رزمی و فرماندهی یگان های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان ایلام به پاسداری از مرزهای ایران و نبرد با دشمن بعثی پرداخت. وی در سیزدهم آبان ماه سال 1363 هنگام مأموریت شناسایی در منطقه سرخر در مهران از سوی گروه معروف فرسان "گوش برها" به اسارت درآمد و پس از تحمل 50 ماه اسارت به آغوش خانواده بازگشت .
حاج صارم طهماسبی بعد از بازگشت از اسارت دوباره ردای سبز پاسداری را به تن کرده و در کسوت یک پاسدار جهاد خویش را مجددا از سرگرفته و به خدمت در این نهاد مقدس پرداخت. او با اخذ درجه سرهنگی دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد علوم سیاسی بود و سوابق درخشانی در تدریس و تفسیر قرآن و نهج البلاغه داشت و حاج صارم طهماسبی" از تبار جانبازان ، آزادگان و ایثارگرانی بود که وصف مردانگی هایش را باید از بلندی های جبل الجولان و پایداری و شکیبایی اش را از اسارت گاه های رژیم بعث عراق و شجاعت و دشمن ستیزی اش را از قلل سر به فلک کشیده کردستان و دشت های داغ و تفتیده خوزشتان ایران اسلامی شنید و با جان و دل باور کرد.
او جان خویش را با خداوند معامله کرد و در سودایی خدایی، سلامت خود را از کف داد، در بندهای مخوف رژیم بعث عراق به جرم جهاد و ایثار ضربات کشنده ی تازیانه عراقی ها را تحمل کرد تا مشق آزادگی را یک بار دیگر به آزادگان جهان ارائه کند.
این نامدار گمنام ، نمادی واقعی از افسانه ی سیمرغ بود که ماندگارترین پرواز را در زیباترین معراج عشق و ایثار در آسمان و عرصه ی روزگار خویش به نمایش گذاشت. این سردار سرافراز ، فرمانده ای خطر پذیر و عشق آفرین بود که حرف هایش دلنشین و کلامش شیرین بود ، او عارفی واصل و آزاده ای صاحب دل که به درستی عشق را فهمیده ، زجر را چشیده و حق و باطل را با دقت سنجیده بود.
این شهید زنده اگر چه جسم مجروحش بر زمین بود، اما روحش با خالق خویش قرین بود. این امیر امانت دار ، فکر و ذکرش همجوار عرشیان بود. حاج صارم ، نسخه ی قطوری از مصحف بشریت بود که مشق جانفشانی را در کسوت یک چریک انقلابی در لبنان و فلسطین در مصافی ماندگار با صف آرایی دوران دفاع مقدس فرا گرفت.
او فرهنگ تهجد و جنگ و جهاد را به عنوان یک آموزه ای ارزشی به آزاد مردان و بسیجیان ایران اسلامی متصل نمود. صارم از نسل نادر و کمیابی بود که در این دوران وانفسا برکت زمین و عزت آمان بودند ، نسلی که فقط در کرانه های تنهایی خویش ، سجاده سخاوت را گستراندند و نجوای دل را نثار هشت سال ایمان و شهادت نمودند. او یادگار نسلی است که ارواح شریف و ظریفشان در مصاحبت با شهیدان در حال مغزله و مبادله است . این نامدار گمنام ، پس از سال ها هنرنمایی در مقابل جنود کفر و الحاد و هم صدایی با سرداران سرافرازی چون دکتر چمران ، عارف صابر مرحوم سید علی اکبر ابوترابی ، با کوله باری از امراض و ابتلاعات جسمی و روحی ، روزگارش را در صبر و شکیبایی سپری نمود.
وی سرانجام صبح روز جمعه 15 آبان ماه سال 1394 با بدنی رنجور و عزمی همچنان راسخ در بستر بیماری ناشی از آسیب های جنگ تحمیلی با 70% جانبازی دعوت حق را لبیک و به دیدار معبودش شتافت.این آزاده و جانباز سرافراز میادین نبرد حق علیه باطل دارای شش فرزند است که همگی جز نخبگان علمی بوده و در مدارج مختلف تحصیلی مشغول ارایه خدمت به جامعه هستند.