سرباز دشمن هم شيفته «سید آزادگان» بود
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ حاج «منوچهر آبسالان» آزاده سرافراز دهلرانی متولد دی ماه 1338 مدت 10 سال دوران اسارت را گذرانده است. وی بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است و کارشناسی ارشد زبان انگلیسی دارد. او اکنون پس از بازنشستگی مؤسسه خصوصی آموزش زبان انگلیسی را اداره می کند و در آنجا به تدریس مشغول است و کار نویسندگی هم انجام می دهد.
آبسالان در بیان خاطره ای از اخلاق و رفتار مرحوم حجتالاسلام و المسلمین سید علیاکبر ابوترابیفرد گفت: يكي از شبها كه برای مان، شب دلگيري هم بود و ميتوان گفت در آن شب حال زياد خوبي هم نداشتيم، ناگهان يكي از سربازان عراقي كه مشغول نگهبانياش بود (ازحق نگذريم آدم خوبي هم بود) آمد و گفت: «يك ايراني اينجاست مرد خوبيه! ميخواد شما را ببينه و با شما صحبت كنه! اما سعی کنید خيلي صحبتتان را طول ندهيد!».
ما كه از خدا ميخواستيم با كسي گپي بزنيم تا اندكي از غم اسارت و بي همدمي را سبكتر كنيم، فورًا جواب مثبت داديم، سرباز رفت و لحظاتي بعد درب سلول ما باز شد. ديديم يك آقايی لاغر اندام كه چهرهاي نوراني و باصفا داشت وارد سلول ما شد. پس از سلام و احوال پرسي كه با هم داشتيم با بزرگواري و متانت کلام نكات دل سوزانه و مهمي را با ما در ميان گذاشت.
گفت: «احتمالاً به زودي شماها را به اردوگاه اسرا ایرانی ميبرند! در آنجا سعي كنيد به هيچكس اعتماد نكنيد و زود با هركسي رفيق و قاطي نشويد! حرفهايتان را هم به هيچ كس نگوييد!..». ما از این خبر و توصيههاي ايشان جا خورديم، با خودمان گفتيم او از كجا ميداند ما را به اردوگاه خواهند برد! اصلاً اين حساسيت او به مسائل ما ناشي از چيست؟!. راستش اول كمي به خود او هم شك كرديم و با خودمان گفتيم كه اين فرد چه كسي هست؟ و اصلاً چرا بايد به او اعتماد كنيم؟! چه طور او با سرباز عراقي دوست شده و توانسته است بيايد و با ما ملاقات و صحبت كند؟!. مِهر او چون آهنربايي دلهاي ما را جذب كرد، به طوري كه نميشد به سادگي از كنار اين شخص شريف و صحبتهايش گذشت!.
اسمش را پرسيديم. گفت: «من علي اكبر ابوترابي هستم» و صليب سرخ هم تاكنون من را نديده است!. محمد یکی از هم سلولی ها در آن لحظه پشت يقه پيراهنش اسم علي اكبر ابوترابي را نوشت تا اسمش فراموش نشود تا اگر فرصتی پیش آمد و بخواهیم براي او كاري انجام دهيم لااقل نامش در خاطرمان مانده باشد. البته او از ما چنین انتظار و درخواستی نداشت!. بارها قبل از تكميل شدن شناختم از اين سيد والاتبار و در فاصله پس از آن ديدار اين سؤال به ذهنم خطور ميكرد که چه طور آقاي ابوترابي با آن سرباز دشمن دوست شده بود و چگونه جذابيت اين مرد دل آن سرباز دشمن را تسخير كرده بود؟ به طوري كه او به نيكي از وي ياد كرد و گفت: «او مرد خیلی خوبي است!!». اكنون و شايد ديرهنگام دريافتهام كه جاذبه ايمان و نورانيت قلبي اين مرد بزرگ باعث شده بود حتي سرباز دشمن شيفته او بشود!.