کنار قاب عکس پدرم، بزرگ شدم!
نويد شاهد ايلام؛ مهران را اول خدا آزاد کرد و بعد شیرمردان جبهه و جنگ. مهران را اول خدا آزاد کرد و بعد مادران صبوری که پارههای تنشان را در راه سربلندی کشور فدا کردند. مهران را اول خدا آزاد کرد و بعد زنانی که پا بر روی دل خود گذاشتند و همسرانشان را با آب و آیینه و قرآن بدرقۀ میدان جهاد کردند. مهران را اول خدا آزاد کرد و بعد کودکانی که طعم آغوش گرم پدر را نچشیدند و هنوز هم چشم به به راه آمدن پدرانشان هستند. مهران را خدا آزاد کرد و ...
نوید شاهد به مناسبت دهم تیرماه سالروز آزاد سازی شهر استراتژیکی مهران به سراغ یکی از دختران شهدای عمليات کربلای 1 رفته است. کسی که در شش ماهگی پدرش شهید شد و دیگر هیچوقت گرمی آغوش پدر را تجربه نکرد. پروین میرزابیگی تنها فرزند شهید امان میرزابیگی است که متن مصاحبه با ایشان در ذیل آمده است.
پروین میرزابیگی متولد 1364 کارشناس مامایی است. در حال حاضر در یکی از مراکز بهداشت شهرستان ایلام خدمت میکند. پروین هم همانند پدرش میدان را خالی نکرده و در ایام کرونایی به خدمتش در جبهه و سنگر سلامت ادامه میدهد. او مادری نمونه برای فرزندش، همسری صبور برای مرد زندگیاش و دختری نمونه برای پدر شهیدش است در یک کلام او الگو و نمونهای از یک زن خودساخته، فرهیخته و مردمدار است. وقتی برای مصاحبه به سراغ او رفتیم با رویی گشاده پذیرای ما شد و به راستی از چنان مردی بزرگ اینچنین دختری جای تعجب ندارد.
روایت دختر از پدر
پروین میرزابیگی پدر را با زبان سادهای این گونه معرفی کرد: پدرم؛ شهيد امان ميرزابيگي فرزند باباخان در چهاردهمین روز از دیماه 1339 در بخش سرابله شيروان چرداول ديده به جهان گشود و به علت نبود امكانات مالي و آموزشي از ادامه تحصیل بازماند. او در کارهای کشاورزی کمک کار خانواده بود. در سن نوزده سالگي عازم خدمت مقدس سربازي در ارتش جمهوري اسلامي ايران در منطقه كردستان شد. پدرم پس از دوران سربازي وارد بسيج شد و در منطقه ميمك و مهران و چنگوله در عملياتهاي مختلف شركت نمود و در سیزدهمین روز از تیرماه 1365 در عمليات كربلاي يك در چنگوله به شهادت رسید. آقای قاسمی یکی از نیروهای بیمارستان مصطفی بود که شاهد شهادت و نحوۀ عروج پدرم بوده است. پیکر پدرم پس از تشییع و همراهی مردم ایلام و سرابله در گلزار شهدای علي صالح (ع) در صالحآباد به خاک سپرده شد.
پدری مهربان
پروین شش ماه بیشتر نداشت که پدرش را در طی عملیات کربلای 1 با هدف آزادسازی مهران از دست داد او در این خصوص گفت: شش ماه بیشتر نداشتم که برای همیشه آغوش گرم پدرم را از دست دادم. حتی آنقدر بزرگ نبودم که بتوانم در تشییع پیکرش شرکت کنم و برای آخرین بار سیمای مهربانش را ببینم. شاید بپرسید چرا میگویم مهربان و اصلاً من که تصویر و تصوری از پدر ندارم از کجا میدانم مهربان بوده است. پدرم مردی مهربان، مخلص، مؤمن و خانوادهدوست بود اینها را همه میگویند. از زمانی که یادم میآید مادربزرگم از پدرم به مهربانی یاد میکند.
پدر داشتن چطور است؟!
نام پدر که میآید اشک در چشمهای پروین حلقه میزند او بغضآلود میگوید: پدر نداشتن سخت است. پدر نداشتن درد است. پدر موهبتی الهیست. خوش به حال آنانی که در کنار این موهبت الهی روزگار میگذرانند. پدرنداشتن یعنی درد داشتن و دردِ دل نگفتن. عمریست که همچون طفلی بهانۀ نبودن پدر را میگیرم. هنوز هم منتظرم که پدرم از در بیاید و من از ذوق آمدنش تمام روزهای نبودنش را در رهگذر باد به فراموشی بسپارم. راستی اصلاً حس بغل کردن پدرانه چطور است؟! دختران تا آخر عمر باباییاند من حتی اگر پیر هم شوم باز هم دلتنگ دستان نوازشگر پدرم هستم.
شهادت پدر؛ حضانت مادر بزرگ
وی درخصوص روزها و سالهای پس از شهادت پدرش گفت: همزمان با پدرم سه برادر دیگرش به نامهای سیدمهدی، نادر و سردار در جبهه بودند و هر سه هم جانباز هستند. یکی شیمیایی دیگری ترکش در قلبش جا خوش کرده و سومی هم جانباز اعصاب و روان است. هر سه در طی عملیاتهایی جانباز شدهاند. عموی کوچکم در آن زمان ده ساله بوده و نتوانسته به جبهه برود. به گفتۀ مادربزرگم، پدربزرگم علاقۀ عجیبی به پسر سومش یعنی پدرم داشته به گونهای که وقتی خبر به او میدهند که پسرت شهید شده میگوید: فقط پسرم امان شهید نشده باشد بقیه اشکال ندارد فدای امام و کشورم. پدربزرگ غم شهادت دردانهاش را طاقت نمیآورد. او آن مدت را با کسی حرف نزد و درد فراق را در قلب مهربانش انباشته کرد و در مراسم هفتمین روز از شهادت پدرم فقط یک بار آه میکشد و لحظاتی بعد سکته میکند و به پسرش میپیوندد.
کنار قاب عکس پدر
دختر شهید میرزابیگی در خصوص روزهای سخت کودکی گفت: تا پنج سالگی با مادرم زندگی میکردم پدر و مادرم در سال 1360 با هم ازدواج کرده بودند. در سن پنج- شش سالگی به خاطر اتفاقی که برایم پیش آمد و سر از بیمارستان درآوردم مادربزرگم حضانت من را برعهده گرفت و قیّم من شد. مادرم ده سال منتظر بازگشت من بود اما وقتی دید فایده ای ندارد و حضانت من را نمیتواند بگیرد لاجرم ازدواج کرد. در همان سالها من آغوش گرم مادر را نیز از دست دادم و در کنار قاب عکس پدرم بزرگ شدم من ساعتها کنار قاب عکس مینشستم و با او صحبت میکردم.
من فرزند شهید هستم
وی ادامه داد: با وجود کمبود مهر مادری و پشتیبانی پدری از همان دوران ابتدایی سعی کردم که برای شاد کردن روح پدرم خوب درس بخوانم، خوب بزرگ شوم و خوب زندگی کنم. من درسخوان و فعال بودم. در دوران ابتدایی دو جزء قرآن حفظ کردم و در دوران راهنمایی حفظ و قرائت قرآن را ادامه دادم. در تمام فعالیتهای فرهنگی مدرسه حضور فعال داشتم. در خصوص فعالیت ورزشی در رشتۀ تیراندازی صاحب مقام شدم. تمام دوران تحصیل در مدرسۀ شاهد بودم. دوران دبیرستان را با معدل بالا در رشتۀ تجربی به پایان رساندم و در سال 1381 در کنکور در رشتۀ مامایی دانشکدۀ علوم پزشکی شهر ایلام پذیرفته شدم. بارها در جشنواره های علمی- فرهنگی، هنری و ورزشی مقام کشوری و استانی کسب کردم. در مسابقات تیراندازی در شیراز صاحب مقام شدم. چون در باب جشنوارههای علمی هم فعال هستم از دفتر رهبری هر ساله نامه برای دعوت در جشنوارهها برایم فرستاده میشود.
در بین صحبتهای میرزابیگی بحث به دختر کوچکش کشیده شد وی در این خصوص گفت: من سال 1383 ازدواج کردم. در حال حاضر دختری کوچک دارم او مدام از پدربزرگش میپرسد و من از خصوصیات خوب و رشادتهای پدرم برایش تعریف میکنم او کودک است اما مفهوم شهادت را میفهمد من برای زنده نگهداشتن نام و یاد پدرم همیشه در خصوص پدرم برای او صحبت میکنم. فرزندان ما از همان دوران کودکی باید با فرهنگ ایثار و شهادت آشنا شوند تا بتوانند رهروان خوبی برای شهدا باشند.
نحوۀ شهادت امان میرزابیگی
میرزابیگی در خصوص نحوۀ شهادت پدرش میگوید: کمی که از دوران خردسالی فاصله گرفتم نحوۀ شهادت پدرم را از همرزمانش پرسیدم. آنها گفتند در منطقۀ عملیاتی چنگوله در تاریخ 13 تیرماه 1365 در طی عملیات کربلای 1 یک گلولۀ مستقیم دشمن به پشت سر و یکی هم به قلبش اصابت کرده است. پسرعمویم اسماعیل میرزابیگی و آقای قاسمی همرزم پدرم بودند آنها خاطرات زیادی از پدر دارند.
وی اذعان داشت: از همان دورانی که فهمیدم فرزند شهید هستم و شهدا جایگاه بالایی در هر دو دنیا دارند دیگر خودم را متعلق به دیگران میدانستم. تمام تلاشم را به کار گرفتم تا مبادا از دیگر دانشآموزان جا بمانم. هیچ گاه خسته نشدم و اگر هم گاهگداری از سر دلتنگی برای پدر کم میآوردم به مدد ارتباط معنوی با پدرم حالم بهتر میشد. سعی کردم آنقدر تلاش کنم تا بتوانم جانشین مناسبی برای پدرم باشم و الحمدلله در این کار هم موفق بودم.
حرف آخر
پروین میرزابیگی فرزند موفق و فرهیختۀ شهید امان میرزابیگی در پایان صحبتهایش تأکید کرد: ما فرزندان شهدا پدرانمان را در راه اسلام و انقلاب از دست دادیم. برای ما مایۀ افتخار است که فرزند شهید هستیم. آنها آدمهای معمولی نبودند امیدوارم بتوانیم دنبالهرو راه شهدا باشیم و در دنیای دیگر شرمنده و روسیاه آنها نباشیم. خوشحالم که پدرهای ما باعث این امنیت و آرامش در کشور شدهاند من به نیابت از فرزندان شهدا میگویم اگر روزی نیاز باشد تفنگ پدر را به دست میگیریم و به دفاع از کشور و ملت میپردازیم.