اندر خاطرات شهدا؛
شهید «علی غیوری زاده» فرمانده گردان 503 شهید بهشتی بود که 29 خرداد ماه 1367 در حال دفع تک ارتش عراق در مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در ادامه خاطره ای از شجاعت شهید با عنوان «شب مهتابی در خانه دشمن» که توسط سیف الدین انصاری زاده از همرزمان شهید از زبان شهید روایت شده است تقدیم حضورتان می شود.

نويد شاهد ايلام، شهید علی غیوری زاده فرزند نمام سال 1332در شهرستان ملکشاهی دیده به جهان گشود، پدرش از شدت علاقه به فاتح خیبر وی را «علی» نام می نهد. علی، دوران کودکی را در آغوش خانواده اش که سرا پا شجاعت، صداقت و پاکی و تعهد نسبت به مسايل مذهبی بود گذراند.

از کودکی در دامن با صفای طبیعت زادگاهش به سوار کاری و تیراندازی پرداخت و از تجربیات پدرش که در این زمینه ها مهارتی خاص داشت بهره ها گرفت. با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران، به خیل سبزپوشان عاشقی پیوست که خون پاک خود را نثار انقلاب می کردند، زیرا سپاه و جنگ دقیقاً همان جایی بود که می توانست نیازهای معنوی و روحی علی را برآورده کند و از سوی دیگر هم زمینه بروز استعدادهای نهفته در وجودش را بیدار سازد.

او از ستاره های آسمان جنگ بود، علی بود و علی وار می جنگید و در طول سال های دفاع مقدس با اینکه در همه صحنه های خطر و عملیات های لشکر حضور داشت حتی گامی به عقب ننهاد و به راستی هم کم نبودند صحنه هایی که او یک تنه يا به همراه عده قلیلی از همرزمانش در مقابل تهاجم و پاتک گردان هایی از ارتش عراق ایستاد و با گرفتن تلفات سنگینی از آنان، مصداق بارز آیه شریفه: «و ان یکن عشرون صابرون یغلبوا مأتین» می شد.

علی، در سالهای جنگ نه تنها با دشمنان قسم خورده اسلام و انقلاب مردانه جنگید، بلکه در سنگر تحصیل و علم هم با پدیده شوم جهل و بیسوادی به نبردی بی امان پرداخت و تا مقطع متوسطه، پا به پای رزم، تحصیلش را هم دنبال کرد و انصافاً نبوغ قابل تحسینی داشت. علی جنگ را در حالی سپری کرد که تمام وقت در خدمت گردان بود و به اداره گردان علاقه وافری داشت. او بارها در جنگ مجروح شد اما استراحتش را هم در گردان گذراند.
در عملیات های زيادي از جمله والفجر 3 ، کربلای 1، والفجر 10، نصر4، کربلای 10 و دهها عملیات دیگر شرکت داشت. آخرین مسئولیت وی فرماندهی گردان 503 شهید بهشتی بود که در 29 خرداد ماه 1367 در حال دفع تک ارتش عراق در مهران به شهادت رسید. پیکر مطهر او پس از دوازده سال و چهارماه و ۲۵ روز، یک کیلومتر عقب تر از خاکریز گردان ۵۰۳ شهید بهشتی كشف شد. مزار این شهید گرانقدر در گلزار شهدای امامزاده سید حسن(ع) شهرستان مهران می باشد.

خاطره ای از سردار شهید علی غیوری زاده، شب مهتابی در خانه دشمن

وقتی دوستان جهت تهیه مطالب در مورد خاطرات شهید غیوری بودند من اوراق آنهارا نگاهی انداختم و در یک لحظه عکس رزمنده‌ای که دقیقاً در تیرماه ۱۳۶۳درمحل روستای متروکه چنگوله حوالی ساعت ۳بعداز ظهر درمیان ازدحام عادی رزمندگان در گوشه ای از آن فضای ملکوتی آرام و بی ریا برگونی های پر خاک سنگرهای تدارکاتی مقر (بونه) در کنار دیگر دوستان با حالتی شجاعانه خاطرات شب های گذشته خود را که چگونه به قلب دشمن نفوذ کرده بود تعریف می کرد من از حلاوت کلام و گیرایی بیان، جذب آن شدم و اما آنچه آن روز آن مرد خدا بعنوان خاطره "گشت شبانه" ذکر نمود به این قرار است:

مدتی پیش جهت شناسایی به مقرعراقی ها ‌واقع در منطقه (گره شیر) نزدک‌شدیم‌ و ما فقط‌ دو نفر‌ بودیم که به آن نفر دومی گفتم: من منطقه را بلدم باید به کمین عراقی ها‌ نزدیک بشویم‌ و باب عبور از بین دو سنگر کمین شناسایی‌شده با استفاده از سایه مهتاب شبانه به درون کانال های دشمن با حالت نیم خیز به سنگر های‌مقر فرماندهی آن خفاشان نزدیک شدیم‌ وآن قدر سنگرهای نگهبانی دشمن را پشت سر گذاشتیم تا به محل اصلی و محدوده سنگرهای فرماندهی‌واقع درمحوطه‌ای باز و مسطح در یک بلندی و همه سنگرها توسط کانال به هم مرتبط بودند تا نزدیکترین سنگر که رسیدیم دوستم را جهت تامین تنها گذاشتم و خود جلو رفتم.

با توکل به خدا،خودم را از میان سنگرها ‌به‌ سنگری که دماغه مانند بود و شبیه سنگر فرماندهی بود رساندم‌ و به سرعت تمام جزئیات آن را‌ و فاصله اش با بقیه سنگرها و نحوه ارتباط را فهمیدم،در این لحظه صدای پایی مرابه خود جلب کرد بدون درنگ‌خودم راجمع وجور کرده و درست درپناه سایه دماغله سنگر فرماندهی پناه گرفتم درحالیکه صدای قدمهای نیروی عراقی نزدیک می شد(درحدود ۱/۵متری) کاملاًبه خودم مسلط گردیدم‌ وبا استفاده از نور مهتاب آن فرد قد بلند وتمام مسلح رامشاهده می کردم واحساس می نمودم که متوجه من شده است اما به لطف خدا پس از کشیدن چندین خمیازه و عربده از آنجا دور شد و منهم آهسته و با احتیاط از انجا دور شدم ولی چون‌قصدم رابالاتر از اینها درشناسایی می دیدم وآن را تجربه ای می دانستم که در آینده به کارم می آید، دراین حال مثل اینکه عراقی فوق الذکر خیلی سمج بود درست بر بالای دماغه سنگر برگشت واطراف را دقیقاً کنترل می کرد و پس از اطمینان از اینکه شخص مهاجمی آنجا نیست به جای اولی خود باز گشت .
منهم پس از رفتن او جهت هماهنگی بیشتر به طرف دوستم رفتم اما از او اثری نبود،فکر کرده بود من حتماً ‌اسیر شده و بدست دشمن افتاده ام.

ناچار شدم بخاطر او هم که شده به مأموریتم خاتمه دهم .
این بود گوشه ای از شجاعت بی نظیر این مرد خدا که دردل شب و تنها به دل دشمن نفوذ می کند و تاچند قدمی دشمن هم می رسد یعنی تا جایی که حتی صدای نفس کشیدن دشمن را نیز احساس می کند.وباشجاعت تمام پس‌ ازشناسایی‌دقیق مقر دشمن صحیح و سالم وپ یروز مندانه به پایگاه خود باز می گردد.

منبع کتاب یادمان غیرت
مؤلف:حسین خسروزاده

راوی: سیف الدین انصاری زاده 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده