کاربرد انبردست در اسارت
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ یک روز درجهداری میانسال با حدود چهل سال سن با یک انبردست به کمر و کابل به دست وارد اردوگاه و بند سه شد.
لابد از نیروهای تاسیساته و کارهای خدماتی اردوگاه مثل برق کشی و این ها را انجام می داد. خیلی برایمان مهم نبود. از این آمد و رفتنها زیاد بود و به ما هم مربوط نمیشد، ولی نه انگار بعثی ها برای انبردست یک وظیفه و کاربرد جدید تعریف کرده بودند که نه به تأسیسات که به ما مربوط میشد. علیانبری نگهبان جدید ما بود و چهرهای فوقالعاده کریه و خشن و آبله رو بود با سبیلایی شبیه شیطونپرستها. چشمایی نافذ داشت و مثل کرکس بین بچهها پی سوژه مناسب خودش میگشت. این خبیث شیوهی جدیدی از شکنجه را در اردوگاه ابداع کرد که تا قبل از این نبود. اکثر بعثی ها از کابل استفاده میکردند، ولی ابزار اصلی این یکی انبردست بود.
برخلاف نگهبانهای دیگه که خیلی قاطی بچهها نمیشدند، علی انبری بیشتر بین بچهها وول میخورد و یکییکی در صورت افراد نگاه میکرد و اولین نفری که حواسش نبود و چشمش به جمال نامبارک او میافتاد را صدا میزد. با انبردست آنقدر لاله گوش آن بینوا را فشار میداد تا خون ازش بچکد. بچه بسیجیهای مظلوم از درد پاهایشان را به زمین می کوبیدن و او لذت میبرد و میخندید. چند هفته اول فقط لاله گوش بچهها رو میگرفت، ولی بعدش این راضیش نکرد و شروع کرد به فشار دادن غضروف بالای گوش و آنقدر فشار میداد تا خُرد شود.
تا این سنگدل وارد اردوگاه میشد همه نگاهها به زمین دوخته میشد که مبادا این خیره شود توی چهرهی یکی و گوشش را ناقص کنه. اما بیفایده بود، بعد بهانه میکرد چرا نگاهتان به زمینه! از من نفرت دارید و بالاخره روزی چند نفر قربانی بیماری روانی این جنایتکار میشدند.
بدون هیچ محدودیتی میگشت و بچهها را شکنجه میداد. بعد از مدتی به این حد هم قانع نشد و در آخرین مرحله حساسترین جای بدن، یعنی پلک چشم رو میگرفت و فشار میداد و لِه میکرد. فردی که این بلا سرش می آمد روز بعدش تمام اطراف چشمش سیاه میشد و ورم می کرد و تا چند روز به سختی میتوانست جلوی پایش را ببیند. چند ماه علی انبری مثل بختک افتاده روی بچهها و علاوه بر آزار جسمی که تعدادی گرفتارش میشدند،جوِ رعب و وحشت و ناامنی روانی رو برای همه ایجاد کرده بود.
این قصه ادامه دارد