شهیدی که در سجده عاشقانه به دیدار معبود شتافت
به گزارش نوید شاهد ایلام، شهید «کرم علی رحمی» فرزند لطفعلی هشتم اردیبهشت ۱۳۲۳ در روستای خوشقدم شهرستان بدره در خانوادهای متوسط و مذهبی به دنیا آمد، وی تحصیلات ابتدایی را در روستای زادگاهش به پایان رساند. در سال ۱۳۴۳ ازدواج نمود.
با شروع جنگ تحمیلی در گردان رعد گروهان حر که فرماندهی آن را بر عهده داشت به عضویت سپاه پاسداران درآمد و تا لحظه شهادت در آن نهاد مقدس به مشغول خدمت بود. سرانجام سیزدهمین روز از مرداد ۱۳۶۲ در منطقه مرزی مهران و در سجدهای عاشقانه به ملکوتیان پیوست.
همرزم شهید در ذکر خاطرهای از شهید والامقام میگوید: شدت درگیری، مانع عبادت بندگان مخلص خدا نمیشد. در کنار سنگر، فرصتی برای مناجات شهید با خدا فراهم شده بود. کتاب کوچک مفاتیح الجنان در دست چپ و چفیه حلقه شده دور گردن. بدین گونه غرق در خون خود شده بود و با فرق خونین در حال عبادت به شهادت رسید.
مزار شهید در گلزار شهدای علی صالح (ع) قرار دارد. از این شهید گرانقدر ۸ فرزند به یادگار مانده است.
فرازی از وصیتنامه شهید:
هدف از آمدن این حقیر بیارزش دفاع از اسلام و قدرت بخشیدن به اسلام و هیچ خطی، جز خط اسلام اصیل و امام عزیز نپذیرفته و نخواهم پذیرفت.
تا جان در بدن دارم و خون در رگ و تا آخر قطره خون با انصار شیطان و صدام خواهم جنگید، انشاء الله یا پیروزی یا شهادت از حزب الله، تقاضا دارم همیشه گوش به فرمان امام باشند و از دستور ایشان که همان دستور امام زمان است اطاعت کنند و پیروان اسلام را بشناسید و با هم متحد باشند و آنها را به دیگران بشناسانید، در هر حال یار و یاور اسلام باشید.
عبادات در صحنه کارزار خاطرهای از شهید:
سال ۱۳۶۲ بود. تیپ ۱۱ امیرالمؤمنین (ع)، در تب و تاب سازماندهی و آمادگی برای اجرای نقش مؤثر خود، در عملیات والفجر ۳ بود.
سپاهان و بسیجیان دلاور و مخلص امام (ره) لحظه شماری میکردند که شب حمله فرا میرسد و فرمان حمله و یورش به دشمن، شهر مرزی و مظلوم مهران کشور امام زمان (عج) را از چنگال متجاوزین یعنی رها کند. به عنوان بسیجی به دریای خروشان حزب الله پیوسته بودم.
در گردان رعد گروهان حر، که فرمانده آن، شهید کرم علی رحمی بود، مشغول خدمت بودم. این گروهان از طرف تیپ ۱۱ امیرالمؤمنین (ع)، به لشکر ۲۱ امام رضا (ع) مأمور شدیم که در عملیات، کنار سایر رزمندگان، به دشمن حمله نماییم. اردوگاه سربازان روح الله در منطقه امیرآباد صالحآباد بود. خیمهها برافراشته شد. پرچمها به اهتزاز درآمد. تمرینهای نظامی شروع شد. اردوگاه حال و هوای معنوی و ملکوتی به خود گرفته بود. یک مانور، مشابه، عملیات تدارک دیده بودند. در آن شرکت کردیم.
هر لحظه که به زمان اجرای عملیات نزدیکتر میشدیم، فرمانده گردان و گروهان و سایر مسئولیت در صبحگاه و سایر جلسات، توجیهات لازم را بعمل میآورند. ما را از اردوگاه به سوی مهران، ضلع جنوبی، معروف به تپه شنی، به حرکت درآوردند. چند شبی را در آنجا ماندیم، آخرین هماهنگیها در آنجا بعمل آمد، پیشانی بندهایی با نام مقدس ائمه، به پیشانی بستیم. بعضی از برادران بر پشت پیراهن خود نوشته بودند، «ورود ترکش بدون اذن الهی ممنوع».
وصیت نامهها نوشته شد همدیگر را در آغوش میگرفتند. حلالیت میطلبیدند صحنههای زیبا و معنوی جلوه گر بود، ملائک خدا در آنجا به خلقت انسان حسودی میکردند. همه چیز برای قرب خداوند فراهم بود. خبری از وعدههای مادی نبود. همه میدانستند که شب عملیات، شب باریدن گلولههای دشمن، شب تحمل سختیها و شب شهادت است. اما چون برای رضای خدا بود همه چیز ساده و قابل حل تصور میشد.
جوانان پرشور لحظه شماری میکردند. شبانه ما را از آنجا به سوی نقطه شروع عملیات واقع در فرخ آباد به حرکت درآوردند. شب اول عملیات گروهان ما مسئولیت پشتیبانی از گردان رعد را به عهده داشت، نبرد دلیرانه در گرفت. در لحظات اول، بیسیم چی گروهان که یک نوجوان بسیجی بود. با تیر مستقیم دشمن پا به فرار گذاشت. تعدادی از آنها به هلاکت رسید. از زمان عملیات تا پایان آن، گروهان حر یک هفته در آنجا مردانه مقاومت کردند.
شب سیزدهم، قرار بود گروهان ما به استراحت برود، اما این مسئله از طرف مسئولین بنا به دلایلی لغو شد. حدود ساعت هشت شب، فرمانده گروهان اعلام کرد: به بچهها بگوئید آماده باشند، دشمن قصد پاتک دارد و ما تعویض نمیشویم.
نیمههای شب دشمن آتشی سنگینی را بر مواضع از دست رفته خود شروع کرد. شب بسیار سخت و طاقت فرسایی بود. چون بنا بود به عقب برگردیم، بچهها آمادگی زیادی از نظر مهارت نداشتند. خاکریزی که در پشت آن مستقر بودیم، در بعضی جاها در دید دشمن قرار گرفته بود و بچهها مجبور بودند با سینه خیز تردد نمایند. تانکهای دشمن همراه نفرات پیاده نزدیک شده بودند. از سوی فرماندهان اعلام شده بود بگذارید نزدیک بیایند، هم مهمات مان کم است و هم دقت در زدن تانکها زیاد نیست. تانک دشمن از قسمت غربی فرخ آباد، با خاکریز ما رسیده بود.
اما با شجاعت و شهامت فرمانده گردان و بچههای آنجا به آتش کشیده شد. وقتی دشمن احساس خطر میکرد پا به فرار میگذاشت. شدت درگیری، مانع عبادت بندگان مخلص خدا نمیشد. در کنار سنگر، فرصتی برای مناجات شهید با خدا فراهم شده بود. کتاب کوچک مفاتیح الجنان در دست چپ و چفیه حلقه شده دور گردن. بدین گونه غرق در خون خود شده بود و با فرق خونین در حال عبادت به شهادت رسید.
انتهای متن/