دیار آفتاب - کتاب زندگینامه و خاطرات شهید حبیب حسنی با حضور مسئولان، خانواده های معظم شهدا، کارکنان و دانش آموزان دبیرستان شهید بهشتی دلیجان رونمایی شد.
سردار شهید حاج عبدالله اسکندری هر چند رزمنده ای نام آور در جنگ تحمیلی بود، اما نام او وقتی سرزبان ها افتاد که به جمع مدافعان حرم پیوست و پیکر مطهرش پس از شهادت به دست گروه تروریستی «اجناد الشام» افتاد!
منطقه ای در شمال پاکستان وجود دارد به نام پاراچنار. شیعیان این منطقه از سه طرف در محاصره ی طالبان قرار دارند. آنها شهدای بسیاری را در راه حفظ اعتقادات خود تقدیم کردند.
مرا ببخشید که نمی توانم نزد شما باشم و به شما خدمت بکنم، چه کنیم که وظیفه چنین اقتضاء دارد، آخر مسلمان بودن و ادعای شیعه داشتن هم بی دردسر و بی زحمت نیست. هر کس که طاووس خواهد، جور هندوستان بایدش!
خواهرهای عزیزم، نامه های پرمهر و محبت و پرمعنای شما به دستم رسید و بسیار خوشحال شدم ولی بعضی جاها مقداری ناراحت کننده بود، ان شاءالله که ظاهری بود و به خاطر این که من زودتر بیایم.
قبل از عملیات بدر وقتی با او مصاحبه کردند گفت: در این عملیات انشاءالله دیدار یار است. امیدوارم گمنام شهید شوم. جنازه ام به یاد سالار شهیدان کنار آب فرات و کنار او بماند!
در فتح المبین به سختی مجروح شد. منتقل شد به بیمارستانی در تهران. وقتی حالش بهتر شد قصد بازگشت به جبهه داشت. اما هیچ پولی همراهش نبود. اما می دانست چه کند!
آن آقا به شهید مفتح گفت که خیلی از اینها نماز هم نمی خوانند و حالا برای ما انقلابی شده اند. مرحوم مفتح پرسیدند، مگر شما کنترل می کردی که کدام یکی از کارگرهایت نماز می خواند یا نمی خواند؟ ایشان حرفی نزد...
هنوز بسیار خردسال بود که گوش جانش با نغمات قرآن آشنا شد و دلش به معارف روحپرور شریعت خو گرفت، از همین رو هنگامی که در روز نماز تاریخی عید فطر، شکوه ایمان را در چهره و قامت آن مجاهد نستوه دید.
هم اکنون در سالنی به طول 150 و عرض 50 متر مستقر می باشیم که حدود هشت دهم آن را تخت های دو طبقه قرار داده اند که تمام داوطلبین برای اعزام به جبهه بر روی آنها خوابیده اند.
دکترمحمدمهدي اعتمادي، دوست صميمي شهيد تندگويان، کسي است که بهسبب رسيدگي به دندانهاي آن شهيد در زمان حيات، براي تشخيص پيکر پاک آن عزيز همراه هيأت اعزامي به عراق رفت تا در صورتي که جسد قابل شناسايي نبود، از روي شکل دندانهاي شهيد،جنازه را تشخيص دهد.
هنوز یک سال از تولدش نگذشته بود که مریض شد. خیلی حالش بد بود. رفته رفته حالش بدتر شد. آنقدر که قبل از طلوع آفتاب از دنیا رفت! جنازه بچه را داخل کفن پیچیدیم. صبر کردیم تا پدر بیاید و او را دفن کند!
آن روز مشهد حال و هوای دیگری داشت. شهر پر شده بود از تصاویر چند شهیدی که قرار بود تشییع شوند. با یک نگاه به تصاویر آنان و چشمان بادامی این دو شهید می شد حدس زد کار اتباع کشور همسایه یعنی افغانستان هستند.
پشت کامیون پر از نیرو بود. حاج علی از کامیون بالا رفت و به زور خودش را بین دیگران جا داد . چاره ای نبود خواسته بودیم زرنگی کنیم، ولی حالا اصلاُ جا گیر نمی آوردیم!
تمام بدنش آثار شکنجه بود. آثاری بود به جامانده از زندانهای ساواک. سال 58 و از روز اول درگیریهای کردستان به مریوان آمد. فرماندهی سپاه آنجا را به عهده گرفت.