سنگرسازان بیسنگر در لحظه لحظۀ جنگ تحمیلی، گمنامانه جهاد و در پیروزی حق علیه باطل، مخلصانه ایفای نقش کردند
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ احمد علیرضائیان در سال 1339 در منطقۀ عشایری دره گوان (شرق صالح آباد) به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در ییلاق و قشلاق های روزگار سپری کرد اما به شوق ادامه تحصیل مجبور شد صفا و صمیمیت زندگی عشایری را پشت سر گذاشته و به شهرستان ایلام بیاید. او دوران راهنمایی و دبیرستان را در شهر ایلام با موفقیت پشت سر گذاشت.
وی در تعریف جهاد سازندگی گفت: نیروی پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد با نام «پ.م.ج.ج» در امر مهندسی جنگ در دوران دفاع مقدس، به عنوان یک نیروی اصلی و همپا با دو نیروی دیگر(سپاه و ارتش) فعالیتهای چشمگیری در ساخت و مهندسی تجهیزات جنگی برای مقابله با رژیم بعثی صدام داشتند و به خاطر مجاهدت های خالصانه شان به سنگرسازان بی سنگر مشهور شدند.
در سنگر انقلاب هم جنگیدم
علیرضائیان به سال های دور برمی گردد و می گوید: سال 1357 در هنرستان فنی- صنعتی شهرستان ایلام بودم در آنجا از طریق حاج محسن چناری (پدر شهیدان حمزه و جعفر چناری) که از اقوام نزدیک ما بود با انقلابیون ارتباط داشتیم. البته وظیفۀ ما پخش و جابه جایی اعلامیه های امام بود. ما دانش آموز بودیم و شهربانی و ساواک کمتر به ما ظنین می شد. شیفت عصر بودیم و ساعت 9 شب تعطیل می شدیم با خط کش T که یکی از ابزارهای درسی مان بود یک شب لامپ هایی را که بر روی ریسه ها نصب شده بود شکستیم آن ریسه ها برای جشن چهارم و ششم آبان که از جشن های شاهنشاهی بودند نصب شده بودند. فعالیت های انقلابی که اوج گرفت ما هم همگام با روحانیت در تظاهرات هایی که علیه رژیم وقت صورت می گرفت شرکت می کردیم.
شوق به تحصیل
احمد علیرضائیان در مورد کودکی و نوجوانی اش می گوید: پدر سواد نداشت او تک پسر خانواده بود و چون در سال های دور هر کس که درس می خواند قطعاً باید کارمند دولت می شد پدربزرگم او را به مدرسه نفرستاده بود به همین خاطر دوست داشت من که فرزند ارشد خانواده بودم زودتر به مدرسه بروم. در پنج سالگی کلاس اول و در شش سالگی کلاس دوم را تمام کردم اما چون تنها در هفت سالگی مدرک صادر می شد بابت آن دو سال برایم کارنامه صادر نکردند؛ اما آقای رئیسی معلم دلسوزم اجازه داد در هفت سالگی کلاس اول و دوم و در هشت سالگی کلاس دوم و سوم را جهشی بخوانم.
وي در ادامه گفت: دیپلمم را در خرداد 1359 در رشتۀ مکانیک گرفتم بعد برای کمک به معیشت خانواده به تهران رفتم و شش ماهی را در آنجا کار کردم. من تنها نان آور خانه شده بودم. به خاطر کهولت سن پدرم و ارشد بودن در خانواده توانستم معافیت بگیرم و در آزمون کتبی استخدام که فقط در حیطۀ گزینش بود شرکت کنم. من همزمان در جهادسازندگی، بهداری و مخابرات قبول شدم اما میل به فعالیت های جهادی مرا به جهاد کشاورزی کشاند. در آن زمان جهاد کمترین حقوق (1700 تومان) و سایر ادارات بیشترین حقوق (5000 تومان) را می دادند.
خدمت به انقلاب در گرو خدمت به مردم
او از شوقش برای جهاد می گوید: در تاریخ 16 اردیبهشت 1360 به استخدام جهاد درآمدم. من دوست داشتم به جامعه ام خدمت کنم و جهاد این ویژگی را داشت که ما در خدمت انقلاب نوپا و مردم محرومش باشم. چرا که بعد از پیروی انقلاب کارهای عمرانی برای شهرها و روستاهای محروم شروع شده بود.
رفع محرومیت در ایران؛ آرزوی نیروهای جهادی
علیرضائیان در مورد تاریخچۀ جهاد سازندگی گفت: در آن زمان هیئتی به نام شورای هماهنگی جهاد، مسئولیت و مدیریت جهاد را برعهده داشت. از زمانی که به خاطر انقلاب فرهنگی دانشگاه ها تعطیل شده بودند دانشجویان را در ادارت مختلف به کار گرفته بودند. عبدالحمید محسنی از نیروهای جهادی، متدین، حافظ و مدرس قرآن، دانشجوی رشتۀ اکترونیک و اهل کرمانشاه بود که در جهاد ایلام مشغول به فعالیت شده بود. یادم هست یک روز بالای تیربرق در حال تعمیر یک ترانس بود که یکی از بچه ها صدایش زد و گفت: پایین بیا. او پایین آمد و در همان جا مسئولیت جدیدیش که ریاست شورای جهاد بود به او ابلاغ کردند. افکار و رفتار نیروها جهادی بود و هیچ کس خودش را برتر از دیگری نمی دانست چرا که همه در یک هدف اتفاق نظر داشتند و آن هم محرومیت زدایی در سرزمین ایران بود.
شوق خدمت
او اظهار داشت: ده ماه اول خدمتم را در جهاد در قسمت تعمیرگاه و نقلیه کار کردم. از آنجایی که در آن زمانی داشتن سواد برای ادارات مهم بود وقتی که محسنی فهمید دیپلم دارم مرا به میش خاص فرستاد. او گفت: بهتر است در منطقۀ خودت خدمت کنی. در آنجا مسئول حسابداری جهاد میش خاص در ساختمان استیجاری شدم. آقای جبار روستایی ریاست جهاد میش خاص دانشجوی رشتۀ ادبیات اهواز بود. بعد از بازگشتش به دانشگاه جهانگیر کریمی بر جایش نشست و او هم بعد از چند ماه دانشگاه قبول شد و در اوایل سال 1362 من به عنوان مدیریت جهاد میشخاص معرفی شدم و تا سال 1365 در همین سِمَت ماندم. تا قبل از آن در آبان ماه 1361 جهاد ایلام به من دستور داد به گنجوان که از مناطق بسیار محروم ایلام بود بروم و به امورات جهاد آنجا سر و سامانی بدهم من پنج ماه را در آنجا ماندم.
جهاد پیشرو در آغاز جنگ
او در طی سخنانش به آغاز جنگ برمیگردد و میگوید: جهاد در همان آغازین سال های جنگ در عرصۀ پشتیبانی کارش را آغاز کرد ما اکثراً به صورت داوطلبانه برای فعالیت های جهادی به جبهه می رفتیم؛ البته من زمانی که در میش خاص بودم یک دورۀ فشردۀ نظامی برای نیروهای جهاد میش خاص توسط علیمراد خداشناس (مسئول پایگاه مقاومت امام حسن مجتبی(ع) در میش خاص) برگزار کردم تا بچه های جهاد در بحث استتار، کار با اسلحه و غیره هم بتوانند در آنجا کارآمد باشند. این دوره در پایان ساعات اداری و روزهای تعطیل در اطراف میش خاص برگزار می شد.
سنگر سازان بی سنگر
او در مورد ورودش به جبهه می گوید: نیمۀ دوم سال 1362 برای اولین بار به جبهه رفتم. من به گردان مهندسی رزمی 17 نبی اکرم (ص) اعزام شدم. گردان مربوط به جهادسازندگی با تجهیزات کامل از جمله بولدوزر و لودر و ماشین های جاده سازی و غیره. ما در بیشتر عملیات ها به صورت داوطلب ساخت خاکریز، سنگرهای اضطراری و جاده سازی میپرداختیم. گاهی اوقات در زیر آتش شدید دشمن خاکریز میزدیم و راننده های بولدوزر هایمان شهید میشدند. از همان زمان امام خميني(ره) لقب سنگر سازان بیسنگر را به نیروهای جهاد سازندگی داد.
اولین عملیات، اولین همت جهادی
اولین فرماندۀ گردان مهندسی رزمی، شهرام زنگنه مسئول جهاد دره شهر بود که فرماندهی گردان را بر عهده گرفت. مقر اصلیمان در صالح آباد و منطقۀ ریکا بود. یک سوله که قبلاً متعلق به سازمان تعاون روستایی بود در اختیار پشتیبانی جنگ مهندسی جهاد قرار گرفت. در آنجا کانتینرهایی برای بخشهای مختلف وجود داشت هر کس با توجه به تخصص خودش در آنجا فعالیت میکرد.
پیش از عملیات فتح المبین و مدتی هم در طی عملیات به مدت سه ماه در کنار یک پل کار تسطیح را انجام دادیم و مقر زدیم. در اوایل جنگ ماشینالات زیادی نداشتیم معمولاً ماشینهای ادارات دیگر که از رده خارج میشدند را تعمیر و بازسازی میکردیم و برای کارهای جهادی از آنها استفاده می کردیم.
جهاد مُعین یاریگر جهاد سازندگی
علیرضائیان ادامه داد: طرحی به اسم جهاد مُعین داشتیم که یک نوع همیار برای جهاد ایلام بود مثل جهاد معین یزد، جهاد معین سمنان و جهاد معین گرگان. آنها هم نیروی انسانی و هم تدارکات در خدمت جهاد ما می گذاشتند. در بحث آزادی مهران در طی عملیات والفجر 3 و 5 جهاد خودش را بسیار عالی نشان داد. در عملیات والفجر 10 برای جاده سازی به دامنۀ ارتفاعات شاخ شمیران در کردستان رفتیم. ما در آنجا از پل جمهوری که متعلق به عراق بود و قبلاً توسط بچههای ما تصرف شده بود جاده سازی کردیم.
من دو بار در طی جنگ دچار موج گرفتگی شدم یک بار در بین قرارگاه بانروشان و ریکا و دومین بار هم در کنار همان پل جمهوری. هر دو بار هم بر انفجار بمبهای بالگردهای دشمن بود. جیرۀ ما نان خشکی بود که از آذربایجان میرسید و کنسروهای اهدایی. در مقر آشپزخانه داشتیم ولی خیلی مواقع فرصت پخت غذا نمی شد.
جهادی دیگر
عليرضائيان: من هر چند ماه یک بار از جبهه به میشخاص میآمدم و چند روزی در جهاد میماندم در این مدت از مردم میش خاص و روستاهای اطراف کمک های مردم را از جمله خرما، میوه، مشک آب، تخم مرغ، نان، گوسفند، لباس و غیره را برای رزمندگان میبردم. بیشتر مواقع پولی را که از مردم میشخاص جمع میشد صرف خرید ماشین می شد یک بار یادم هست با پولهای اهدایی یک آمبولانس و یک تویوتا خریدیم و به مقر جهاد در ریکا بردیم. یکی از ماشینها به مقر شهید هادی و دیگری به گردان ابوذر فرستاده شد. در سال 1366 جانشین ستاد پشتیبانی جنگ گردان مهندسی و نمایندۀ جهاد در اتاق جنگ استانداری و همزمان برای جذب و سازماندهی و جذب نیرو و تجهیزات مشغول بودم.
ما کسانی که ماشین سنگین و نیمه سنگین داشتند موظف میکردیم که سالی پانزده روز را در جبهه خدمت کنند در پایان آن پانزده روز برگۀ معافیت آن سال به همراه 15 هزارتومان دریافت می کرد علاوه بر آن ما یک جفت تایر 1224 که در آن زمان گران و نایاب بود و از طریق ستاد مرکزی وزارت جهاد برای ما می فرستادند به آنها میدادیم. در اواخر سال 1365 همزمان هم مسئول لجستیک جهاد هم مسئول دبیرخانه و هم مسئول پرسنلی بودم.
شکست مفتضحانۀ منافقین
وي يادآور شد: در پایان جنگ در طی حملۀ منافقین در عملیات مرصاد به اسلامآباد به مدت هفت روز در منطقۀ ماهیدشت مقر زدیم تردد ما از طریق چپ راهها بود چرا که منافقین راه را در جاهایی بر ما بسته بودند و ما از پل سیمره عبور کرده و به ایلام آمدیم. در پایان عملیات مرصاد که منجر به شکست مفتضحانۀ منافقین بود شروع به پاکسازی جادهها و جمع کردن ماشینهای منهدم شده کردیم.
شهادت اجری برای جهادگران
عليرضائيان: از اسرای جهادی اسم آقای رماوندی(اهل دره شهر) و از شهدا نیز کسانی چون: سلمان مولوی، عبدالحسین قبادیان و شهید نادری در خاطرم مانده است. آنها با شهادت خود مهر تأییدی بر جهاد با نفس و جهاد با دشمن زدند. با اتمام جنگ دورۀ جدیدی از فعالیت های جهاد آغاز شد.
روزهای پس از جنگ: جهادی دیگر
او گفت: تا سال 1369 گردان ما در قالب پشتیبانی مهندسی جنگ جهاد تمام جاده های تخریب شده در مناطق جنگی و روستاها را مرمت کردیم اواخر سال 1369 گردان از منطقه جمع شد و به پیچ آشوری آمد.
پذیرش قطعنامه همچون نوشیدن جام زهر
او از روزهای سخت پذیرش قطعنامه می گوید: در زمان پذیرش قطعنامه به همراه دیگر بچه های جهاد از سراسر کشور برای آزمون ورودی یک دورۀ تخصصی جهادی به تهران رفتیم. در آنجا در نمازخانه بودیم که شنیدیم قطعنامه از طرف دولت ایران پذیرش شده است. روحیۀ بچه ها به هم ریخت آن شب را تا صبح بچه ها گریه کردند و افسوس خوردند. در طی هشت سال جنگ تحمیلی بچه ها با روحیۀ جهادی سرشار از آرامش مبارزه کرده بودند؛ اما آن شب همه احساس سستی و ضعف می کردند. در سال 1365 در حین خدمت در جبهه در رشتۀ مورد علاقهام یعنی مکانیک از طریق کنکور قبول شدم خیلی وقت بود که منتظر چنین فرصتی بودم اما رئیس جهاد در آن زمان گفت: رفتنت به دانشگاه در حال حاضر ضروری نیست ولی ماندنت یک تکلیف شرعی است که باید به آن عمل کنی. در آن زمان ایشان یک نامه برای رییس دانشگاه صنعتی یزد نوشت و از او درخواست مرخصی تحصیلی برای من کرد. وقتی به دانشگاه یزد رفتم و نامه را تحویل آقای احمدی رییس دانشگاه دادم او پس از خواندن آن نامه گفت: اسم تو را جزء دانشجوهای بهمن ماه رد میکنیم نیازی به مرخصی نیست برگرد به جبهه. من برگشتم به جبهه در بهمن ماه دوباره رییسم گفت: ماندنت در اینجا ضروری است! کارمان لنگ می ماند اصلاً جبهه خودش دانشگاه انسانسازی است چرا این همه راه بروی. دوباره نامه ای داد و من به یزد رفتم در آنجا آقای احمدی این بار یک ترم مرخصی تحصیلی به من داد و من برگشتم و دیگر هیچوقت نتوانستم به آن دانشگاه بروم چرا که نیاز به من داشتند و من نمی توانستم بی خیال جبهه و جهاد بشوم.
او گفت: در سال 1371 از طریق کنکور سراسری در دانشگاه عمران کرمانشاه پذیرفته شدم اما یک ترم بیشتر نتوانستم ادامه بدهم چرا که زن و فرزندانم در ایلام تنها بودند و کار جهاد هم بسیار زیاد بود ناگزیر از آنجا هم انصراف دادم.
در سال 1372 در دانشگاه پیام نور ایلام در رشتۀ مدیریت دولتی پذیرفته شدم و خوشبختانه این بار را توانستم ادامه تحصیل دهم.
مسئوليت هاي پس از جنگ تحمیلی
او در مورد مسئولیت های پس از جنگش چنين گفت: بعد از جنگ مدتی مسئول حراست جهاد سازندگی، مدیر اداری جهاد، معاون اداری مالی جهاد نصر بودم. در سال 1380 تا 1387 مأمور به خدمت در جهاد نصر ایلام بودم سپس سهام جهاد نصر توسط ایثارگران خریداری شد و این نهاد به بخش خصوصی واگذار شد و وجود نیروهای دولتی در آن ممنوع بود. از آنجا تسویه و به جهاد سازندگی برگشتم و سه ماه بعد با 28 سال خدمت بازنشسته شدم.
وي افزود: بعد از بازنشستگی روحیۀ جهادی ام اجازه نداد در خانه بیکار بنشینم به پیشنهاد دوستانم در جهاد نصر در دشتعباس به عنوان مدیر پروژههای عمرانی بر کار زه کشی، آبیاری، کانال کشی تسطیح اراضی نظارت می کردم. از سال 1395 تا حال نیز به امور باغداری در باغ خودم در روستای زردآلو آباد مشغولم.
جنگ کارخانۀ انسان سازی
جهادگر دفاع مقدس در آخر خاطر نشان کرد: امام فرمود جنگ کارخانۀ انسان سازی است. به نظر خودم تمام نیروهایی که به جبهه آمدند مرام و مسلک شان مثل هم نبود ولی همه در یک هدف اشتراک داشتند و آن هم حمایت از سرزمین شان در مقابل بیگانه و این وحدت هدف باعث ارتقای کار و پیروزی شان بود اکثر آنها کسانی بودند که اخلاقیاتشان باعث شد به جبهه بروند و برای لبیک به فرمان امام و تکلیف شرعی جان خودشان را فدا کردند.