وقتی روحيه معنوی در سخت ترين شرايط اسارت، بين آزادگان موج ميزد
دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۱۱
نوید شاهد - آزاده سرافراز حاج "علی یار رحمن وند" رزمنده دوران دفاع مقدس متولد سال 1344 که بعد از گذراندن 8 سال دوران سخت اسارت با افتخار به وطن بازگشت و در اداره کشاورزی به مردم وطنش خدمت کرد تا به آستانه بازنشستگی رسید. وی گفت: با اینکه بارها به خاطر نماز جماعت و دعا، بدترین شکنجه ها را اعمال می کردند اما عشق به امام و مردم کشورمان خللی در اراده بچه ها ایجاد نکرد و بعضاً ایمان شان نیز قوی تر از همیشه می شد.
به گزارش نوید شاهد ایلام، هفته دفاع مقدس یکی از بازه های زمانی به یاد ماندنی در تقویم مقاومت، ایثار و ازخودگذشتگی مردان مرد و شیرزنان این سرزمین است. در این هفته مقدس، شکیبایی مادران،پدران،همسران و فرزندان آزاد مردان به بار نشست و انقلاب نوپای ایران اسلامی با دلاوری فرزندانش، وعده الهی را بار دیگر در جهان طنین انداز کرد. در ادامه مخاطبان عزیز را دعوت می کنیم پای صحبت یکی از آزادگان سرافراز استان ایلام نشسته تا هشت سال اسارت، شکنجه، مقاومت و صبر بازخوانی شود.
آشنایی با امام، مسیر زندگیم را تغییر داد
آزاده علی یار رحمن وند گفت: روزانه شکنجه می شدیم، عراقی ها که از اجتماع ما می ترسیدند روزانه به بهانه های مختلف ما را به بدترین وجه ممکن شکنجه می دادند. با اینکه بارها بخاطر نماز جماعت و دعا بدترین شکنجه ها را اعمال می کردند اما عشق به امام و مردم کشورمان خللی در اراده بچه ها ایجاد نکرد و بعضاً ایمان شان نیز قوی تر از همیشه می شد. یک بار بخاطر گم شدن قفل بازداشتگاه، به جان اسرا افتادند که یکی از آنها با مشت بر دهان من زد که تعدادی از دندان هایم شکست.
پیروزیهای رزمندگان را از کتک هایشان می فهمیدم
رحمن وند ادامه داد: با توجه به نبود رادیو و خبر از ایران هر موقع بعد از عملیاتی ما را به شدت کتک می زدند می فهمیدیم در آن عملیات شکست خورده اند، همین موضوع باعث شده بود زیر شکنجه ها همه بخندیم که همین مسئله آن ها را خشمگین تر می کرد.
یکی از عوامل بالا رفتن روحیه اسرا، وجود انسانی بزرگوار و مقاوم آقای ابوترابی یود. زبان، اخلاق و برخورد ابوترابی به گونه ای بود که دشمن هم از او خوشش می آمد و همین موضوع نیز از آزارهای آنها نسبت به اسرا کاسته بود.
وی در جواب یکی از افسران عراق که به او گفته بودند چرا ما که شکنجه می کنیم و اذیت می کنیم به صلیب سرخ گزارش نمی دهی گفت؛ "ما دو کشور مسلمان هستیم و هیچ وقت شکایت مسلمان را پیش دشمن نمی بریم زیرا آنها نیز عوامل دشمن هستند". حاج آقا ابوترابی بعد از مدتی به زندان موصل انتقال یافت اما در این مدت توانست روحیه مقاومت را به اسرا انتقال دهد.
هشت سال و شش ماه اسیر بودم
وی افزود: در مدت اسارتم هیچگاه با وجود داشتن زن و فرزند از حضور در جبهه و دفاع از کشورم پشیمان نشدم. وقتی برای کشور، دین، عقاید و رهبرت حرکت کنی و دفاع کنی؛ باید اسارت، شکنجه و دوری از وطن و خانواده را تحمل کنیم، خیلی از دوستانم در این مدت شهید شدند و حتی جنازه شان نیز به دست خانواده نرسید اما تا لحظه شهادت از ارزش های اسلام کوتاه نیامدند.
رحلت امام تلخ ترین خاطره مان بود
این آزاده گرانقدر افزود: در مدت اسارت از تلویزیون عراق احوال امام را پیگیری می کردیم و متوجه بیماری ایشان شدیم. هنگام رحلت امام جو عجیبی در اردگاه بوجود آمد، بچه ها چنان سینه می زدند و اشک می ریختند که بعضاً تعدادی از آنها به دلیل فشار روحی زیاد و امتنا از خوردن غذا از هوش رفتند، حتی عراقی ها که برای کوچکترین موضوعی ما را به باد کتک می گرفتند جرأت نزدیک شدن به آسایشگاه را نداشتند.
عراقی ها می گفتند بعد از رحلت امام کشورتان از هم پاشیده می شود همین موضوع نیز روحیه همه را تضعیف کرده بود اما به یک باره خبر انتخاب حضرت آقا به عنوان رهبر انقلاب باعث شادی و تابیدن نور امید در دل اسرا شد.
حضور آمریکا در خلیج فارس از شکنجه ها دردناکتر بود
او گفت: شاید وقتی اسم خاطرات تلخ یک آزاده را می شنویم فکرمان به سمت شکنجه می رود اما چیزی که به عنوان تلخ ترین مسئله دوران اسارتم مطرح بود رحلت امام، دزدیدن هواپیمای ایران و حضور ناوهای آمریکایی در خلیج فارس بود غیرت ما این مسئله را نمی پذیرفت که آمریکا در خاک ما حضور داشته باشد.
هر چند دوری از دوستان و یاد و خاطره عزیزانی که در اردوگاه شهید شدند ناراحتم می کرد اما بعد از ورود به خاک کشور اولین مسئله ای که به ذهنم رسید خدمت به مردم و جبران نبودمان در این چندسال بود.
بعد از طی مراحل اداری در شهرستان بدره خانواده ام را ملاقات کردم اما به دلیل فشار شکنجه ها و مشکلات روحی دوران اسارت نه همسر و نه بچه ام را نمی شناختم. اما باز هم صبر همسرم باعث شد این مشکلات را پشت سر بگذارم و به زندگی عادی برگردم.
آماده خدمت در سوریه ام
آشنایی با امام، مسیر زندگیم را تغییر داد
آزاده علی یار رحمن وند گفت: روزانه شکنجه می شدیم، عراقی ها که از اجتماع ما می ترسیدند روزانه به بهانه های مختلف ما را به بدترین وجه ممکن شکنجه می دادند. با اینکه بارها بخاطر نماز جماعت و دعا بدترین شکنجه ها را اعمال می کردند اما عشق به امام و مردم کشورمان خللی در اراده بچه ها ایجاد نکرد و بعضاً ایمان شان نیز قوی تر از همیشه می شد. یک بار بخاطر گم شدن قفل بازداشتگاه، به جان اسرا افتادند که یکی از آنها با مشت بر دهان من زد که تعدادی از دندان هایم شکست.
پیروزیهای رزمندگان را از کتک هایشان می فهمیدم
رحمن وند ادامه داد: با توجه به نبود رادیو و خبر از ایران هر موقع بعد از عملیاتی ما را به شدت کتک می زدند می فهمیدیم در آن عملیات شکست خورده اند، همین موضوع باعث شده بود زیر شکنجه ها همه بخندیم که همین مسئله آن ها را خشمگین تر می کرد.
یکی از عوامل بالا رفتن روحیه اسرا، وجود انسانی بزرگوار و مقاوم آقای ابوترابی یود. زبان، اخلاق و برخورد ابوترابی به گونه ای بود که دشمن هم از او خوشش می آمد و همین موضوع نیز از آزارهای آنها نسبت به اسرا کاسته بود.
وی در جواب یکی از افسران عراق که به او گفته بودند چرا ما که شکنجه می کنیم و اذیت می کنیم به صلیب سرخ گزارش نمی دهی گفت؛ "ما دو کشور مسلمان هستیم و هیچ وقت شکایت مسلمان را پیش دشمن نمی بریم زیرا آنها نیز عوامل دشمن هستند". حاج آقا ابوترابی بعد از مدتی به زندان موصل انتقال یافت اما در این مدت توانست روحیه مقاومت را به اسرا انتقال دهد.
هشت سال و شش ماه اسیر بودم
وی افزود: در مدت اسارتم هیچگاه با وجود داشتن زن و فرزند از حضور در جبهه و دفاع از کشورم پشیمان نشدم. وقتی برای کشور، دین، عقاید و رهبرت حرکت کنی و دفاع کنی؛ باید اسارت، شکنجه و دوری از وطن و خانواده را تحمل کنیم، خیلی از دوستانم در این مدت شهید شدند و حتی جنازه شان نیز به دست خانواده نرسید اما تا لحظه شهادت از ارزش های اسلام کوتاه نیامدند.
رحلت امام تلخ ترین خاطره مان بود
این آزاده گرانقدر افزود: در مدت اسارت از تلویزیون عراق احوال امام را پیگیری می کردیم و متوجه بیماری ایشان شدیم. هنگام رحلت امام جو عجیبی در اردگاه بوجود آمد، بچه ها چنان سینه می زدند و اشک می ریختند که بعضاً تعدادی از آنها به دلیل فشار روحی زیاد و امتنا از خوردن غذا از هوش رفتند، حتی عراقی ها که برای کوچکترین موضوعی ما را به باد کتک می گرفتند جرأت نزدیک شدن به آسایشگاه را نداشتند.
عراقی ها می گفتند بعد از رحلت امام کشورتان از هم پاشیده می شود همین موضوع نیز روحیه همه را تضعیف کرده بود اما به یک باره خبر انتخاب حضرت آقا به عنوان رهبر انقلاب باعث شادی و تابیدن نور امید در دل اسرا شد.
حضور آمریکا در خلیج فارس از شکنجه ها دردناکتر بود
او گفت: شاید وقتی اسم خاطرات تلخ یک آزاده را می شنویم فکرمان به سمت شکنجه می رود اما چیزی که به عنوان تلخ ترین مسئله دوران اسارتم مطرح بود رحلت امام، دزدیدن هواپیمای ایران و حضور ناوهای آمریکایی در خلیج فارس بود غیرت ما این مسئله را نمی پذیرفت که آمریکا در خاک ما حضور داشته باشد.
هر چند دوری از دوستان و یاد و خاطره عزیزانی که در اردوگاه شهید شدند ناراحتم می کرد اما بعد از ورود به خاک کشور اولین مسئله ای که به ذهنم رسید خدمت به مردم و جبران نبودمان در این چندسال بود.
بعد از طی مراحل اداری در شهرستان بدره خانواده ام را ملاقات کردم اما به دلیل فشار شکنجه ها و مشکلات روحی دوران اسارت نه همسر و نه بچه ام را نمی شناختم. اما باز هم صبر همسرم باعث شد این مشکلات را پشت سر بگذارم و به زندگی عادی برگردم.
آماده خدمت در سوریه ام
آزاده رحمن وند ادامه داد: بارها درخواست حضور در سوریه را داده ام حتی به عنوان پشتیبان اما تا کنون موافت نشده است.با دیدن شهادت شهید حججی و دیگر مدافعان حرم از نبودم در میان آنها غبطه می خورم چون گذشتن از زن و بچه و رفتن به جنگ فقط به خاطر عشق به اسلام، انقلاب و رهبر است.
چیز مشترکی که بین ما و مدافعان حرم است عشق به اسلام، انقلاب، شهادت است و اگر فرزندم قصد حضور در بین مدافعان حرم را داشته باشد بدون هیچ مخالفتی می پذیرم.
ماجرای اسارت از زبان همسر
ماجرای اسارت از زبان همسر
همسر آزاده رحمن وند نیز بیان داشت: 17 سالم بود که از طریق یکی از اقوام خبر آوردند حاجی اسیر شده است، نمی دانستم اسیر یعنی چه تا اینکه برایم توضیح دادند شوهرم به اسارت عراقی ها درآمده است.
ساعتی بعد حجت الاسلام صالحی امام جمعه وقت درب خانه مان آمد و پس از دلداری از من خواست صبر پیشه کنم تا پیگری کنند، در حالیکه هیچکس از سرنوشت شوهرم خبری نداشت و پس از دوماه بیخبری سوم خرداد همزمان با سالروز آزادسازی خرمشهر پیغامی از وی مبنی بر اسارت دریافت کردم که شاید بهترین خبر در تمامی عمرم بود.
هرچند با وجود یک بچه و سن کم شرایط سختی را تجربه کردم اما به دلیل هدف والای حاجی یعنی دفاع از وطن و رهبری هیچگاه از اسارت و نبودش خم به ابرو نیاوردم.
نامه های عاشقانه نوشتم
همسر رحمن وند گفت: در مدت 8 سال اسارت هرماه برایش نامه می نوشتم و از دلتنگی هایم و امید به بازگشتش می نوشتم بارها نیز نامه های عاشقانه برایش نوشتم و به او امید می دادم زیرا سختی های من به اندازه یک ثانیه از زجرهای وی نبود.
خبر آزادی
همسر آزاده تعریف کرد: ساعت 9 صبح برادر زاده شوهرم درب منزل آمد و از آزادی حاجی خبر داد، تا چند لحظه بهت زده بودم که بخندم یا گریه کنم، گفتم تا نشانه ای از شوهرم نبینم باور نمی کنم که چند عکس و نامه نشانم داد و در آن لحظه بغض 8 ساله ام شکست.
با ماشین برای استقبال به بدره رفتیم، وقتی کنارش نشستم بچه اش را نشناخت بهش گفتم حاجی پسرته بغلش کن و وقتی به پشت سرش که من بودم نگاه کرد من را هم نشناخت، گفتم حاجی منم صبریه، اما مرا به یاد نمی آورد واقعاً ناراحت شدم از اینکه من را نشناخته بود به او حق دادم بعد این همه سال اسارت و شکنجه مرا نشناسد. نه تنها شوهرم بلکه همه اسرا سالها طول کشید که به زندگی برگردند.
همسر آزاده رحمن وند در پایان خاطرنشان کرد: حاضرم با تمام وجود خودم و سه فرزند و شوهرم برای دفاع از اهل بیت و کشور راهی میدان مبارزه شویم.
با ماشین برای استقبال به بدره رفتیم، وقتی کنارش نشستم بچه اش را نشناخت بهش گفتم حاجی پسرته بغلش کن و وقتی به پشت سرش که من بودم نگاه کرد من را هم نشناخت، گفتم حاجی منم صبریه، اما مرا به یاد نمی آورد واقعاً ناراحت شدم از اینکه من را نشناخته بود به او حق دادم بعد این همه سال اسارت و شکنجه مرا نشناسد. نه تنها شوهرم بلکه همه اسرا سالها طول کشید که به زندگی برگردند.
همسر آزاده رحمن وند در پایان خاطرنشان کرد: حاضرم با تمام وجود خودم و سه فرزند و شوهرم برای دفاع از اهل بیت و کشور راهی میدان مبارزه شویم.
نظر شما