مادر شهيد رسول حيدري - در کلام یاران
سه‌شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۵۴
نوید شاهد: رسول فرزند چهارم خانواده بود. ايشان بسيا مؤدب و باهوش و نجيب بودند، درايام كودكي هرگز توسط پدر و مادر تنبيه نشد و با تمامي افراد خانواده روابط حسنه اي داشت مخصوصاً با خواهر دومش كه دانشجوي دانشگاه جندي شاپور بود و توسط ايشان با مسائل سياسي آشنا شد و با رژيم ستمشاهي به مبارزه پرداختند.
مادر شهيد رسول حيدري:


درباره رفتار و اخلاق شهيد در ايام كودكي تا جواني مي گويد:

رسول فرزند چهارم خانواده بود. ايشان بسيا مؤدب و باهوش و نجيب بودند، درايام كودكي هرگز توسط پدر و مادر تنبيه نشد و با تمامي افراد خانواده روابط حسنه اي داشت مخصوصاً با خواهر دومش كه دانشجوي دانشگاه جندي شاپور بود و توسط ايشان با مسائل سياسي آشنا شد و با رژيم ستمشاهي به مبارزه پرداختند.

وي روي انتخاب دوست بسيار دقت مي كردند وي ديانت و سادگي را ازخصوصيات بارز يك دوست مي دانستند و سعي مي كردند حتي المقدور دوستاني را براي خود انتخاب كنند كه همراه و همفكر خودش باشند.

وي از نماز خواندن شهيد مي گويد:

با توجه به جو مذهبي خانواده ايشان نماز خواندن را از سنين كودكي شروع كردند، دقيقاً به ياد دارم كه تمامي هدايا و كارهايي كه بنا به مناسبت هايي به ايشان مي داديم اكثراً قرآن و مفاتيج و نهج البلاغه و ديگر كتب ديني بود وي با اشتياق آنها را قبول و مطالعه مي كرد ولي به صورت رسمي نمازخواندن ايشان از11 سالگي شروع شد و ازآن به بعد تحت هيچ شرايطي نماز خواندن را ترك نكردند و سعي مي كردند هميشه با وضو باشند وبه طوركلي مي توان گفت كه او براي نماز و روزه اهميت فوق العاده اي قائل مي شد.

از  فعاليت هاي شهيد حيدري مي گويد:

رسول چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب سنگر مبارزه را ترك نكردند، هميشه خود را خادم اسلام و مردم مي دانستند، بعد از پيروزي انقلاب در سپاه ملاير مشغول خدمت شدند و سپس در سپاه همدان تيپ حساسي را عهده دار شدند و بعد با سلاح به جبهه رفتند، يادم هست كه مدت 3 سال به صورت مداوم و شبانه روزي در جبهه بودند و در اين مدت هر يكبار از ناحيه كمر مجروح شدند ولي دست از مبارزه بر نداشتند به گونه اي كه از هشت سال دفاع مقدس، ايشان مدت 65 ماه در جبهه ها حضور فعال داشتند، بييشتر فعاليت ايشان در قرارگاه رمضان بود و سپس به عنوان ديپلمات كشور ايران در بوسني به آنجا رفتند كه مسائل كمك رساني به مسلمانان بوسني زير نظر ايشان تدارك واجرا مي شد.

مادر شهيد حيدري درباه اعزام وي به بوسني بيشتر مي گويد:

 ايشان علاقه شديدي به ولايت فقيه داشند و اجراي امر مقام معظم رهبري را يك وظيفه مي دانستند به همين خاطر به بوسني اعزام شدند تا به اوضاع مظلومين بوسني رسيدگي كنند.

از رفتار شهيد با فرزندانش چنيني مي گويد:

رسول روحيه اي سرشاراز محبت داشت و اين محبت را هيچگاه از خانواده مخصوصاً از فرزندانش دريغ نمي كرد وي زماني كه از جبهه به مرخصي مي آمد سعي مي كرد كمبود محبت بچه ها را جبران كند، هيچگاه با تندي با آنان صحبت نمي كردند، به طوركلي رسول بسيار با ادب بودند.

وي شهادت رسول را به ياد مي آورد، در اين باره مي گويد:

دقيقاً به ياد دارم كه روز عيدغدير بود و من چون سيده هستم تمامي فرزندانم دراين روز سعي مي كردند با من ملاقات كنند يا حداقل با من تماس بگيرند، در آن روز رسول در بوسني بود و ساعت 3 بعدازظهر از آنجا تلفن كرد و عيد را به من تبريك گفت و اين آخرين تماس وي بود زيرا دو ساعت بعد يعني ساعت 5 بعدازظهر به شهادت رسيد بعداً دوستانش گفتند كه وي از صبح تلاش زيادي داشت كه با من تماس بگيرد و بعد از تماس تلفني براي سركشي به مسايل مي رود كه دچار كمين مي شود و در مسير راهش ازسه طرف براي او راهبندان مي كنند وقتي كه ايشان پياده مي شوند همراه دوستش به نام محمد آويچ كه يك بوسنيايي الاصل و از مبارزان مسلمان به شمار مي رفت مورد اصابت گلوله واقع مي شوند و هر دو به شهادت مي رسند.

با توجه به وضعيت روحي و طرز تفكر ايشان و برداشتشان از زندگي مادي، ما هرلحظه منتظر شنيدن خبر شهادت ايشان بوديم و هميشه شهيد حاج رسول را به عنوان يك امانت الهي به حساب مي آوريم، به همين دليل زماني كه خبرشهادت ايشان به ما رسيد، با آمادگي قبلي با اين امر روبرو شديم و خدا را سپاس گفتيم كه توانستيم امانتي را به صاحبش بازگردانيم.

وي توصيه اي هم به مادران مي كند:

اينكه به فرزند خود بسيار شخصيت دهند واز رفت وآمد او جلوگيري نكنند ولي با قيدوشرط، با فرزندانشان دوست باشند، طوري او را تربيت كنند كه مادر را به عنوان مهم ترين و مطمئن ترين مشاور در نظر داشته باشند، به فرزندان خود درس ايمان و تقوي بدهند در مصائب و مشكلات زندگي مقاوم باشند و هيچ گاه ياد خدا را فراموش نكنند.

خاطره اي از شهيد حيدري را به ياد مي آورد:

رسول به هنرستان مي رفت روزي براي او لباس نو خريديم و از او خواستيم آن را بپوشد ديدم كه وي اكراه دارد و سپس درمقابل اصرار من گفت: مادر من مي خواهم همرديف آن بچه هايي باشم كه از روستا آمده اند وحتي انگشتان پايشان از كفششان بيرون آمده، من بايد همرديف آنها باشم كه بتوانم دست بر گردن آنها بيندازم و با آنها وارد هنرستان شوم.

در پايان توصيه اي هم به جوانان مي كند:

من به عنوان يك مادر به تمامي جوانان سفارش مي كنم كه از درس غفلت نكنند، از نماز و روزه غافل نشوند و از امر معروف و نهي از منكر دوري نكنند و مساجد را تنها نگذارند.

منبع:خانواده شهيد
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده