یادها و خاطره ها
به یاد دارم که در عملیات والفجر۵ خیلی از رزمندگان یکی،دو شب نتوانستند، بخوابند. البته ایشان نزدیک سه شبانه روز نخوابید؛ زیرا پاتک های دشمن خواب را از چشم همه ربوده بود...

نوید شاهد ایلام
 
خاطره هایی از زبان همرزمان «پاسدار شهید ولی اله عباسی»

جاسم ولدبیگی در خصوص خاطره ای که از شهید عباسی دارد چنین می گوید: «من برای اولین بار در تابستان سال ۱۳۶۱ پس از اتمام امتحانات پایه اول دبیرستان، همراه تعدادی از همکلاسی هایم از جمله حاج مسلم چناری، فتاح صیدی و عباس احمدی به عنوان نیروی بسیجی عازم جبهه شدیم. پس از آموزش های اولیه، ما را در اختیار گردان ۵۰۳ که مقر آن در منطقه ی چنگوله بود، قرار دادند. از آن جا هم به تپه ی ۲۳۰ اعزام شدیم و در سنگرهای روی تپه مستقر شدیم. جاسم امامی، فرمانده گردان ۵۰۳ شهید بهشتی و ولی الله عباسی، جانشین گردان بود. جعفر چناری، برادر حاج مسلم چناری نیز فرماندهی یکی از گروهان های زیرمجموعه گردان ۵۰۳ را بر عهده داشت. ما تا آخر تابستان در جبهه ماندیم. بعد از آن تصمیم گرفتیم که به دبیرستان برگردیم و درس را دنبال کنیم. چند روزی هم از مهرماه گذشته بود. ناچار ما سه نفر به مقر گردان رفتیم. پرسیدند: چرا با تجهیزات آمده اید؟ در پاسخ گفتیم که سال تحصیلی شروع شده و باید درس هایمان را دنبال کنیم. گفتند: ما در جبهه با کمبود نیرو مواجهیم. وقتی با ولی الله عباسی روبه رو شدیم، چنان محترمانه با ما برخورد کرد که دچار رودربایستی شدیم و نتوانستیم برای رفتن پافشاری کنیم. ناچار به مقر خود برگشتیم. یکی،دو روز بعد به ما ابلاغ کردند که می توانیم به شهر برگردیم. به این ترتیب رفتن به جبهه را برای اولین بار تجربه کردیم. تا زمانی که در دبیرستان درس می خواندیم، هر تابستان به جبهه می رفتیم. به عنوان مثال، تابستان سال ۱۳۶۴ که عازم جبهه شدیم، ما را در اختیار گروهان جعفر چناری گذاشتند. این گروهان، از گروهان های پرتحرک بود که هر هفته یک عملیات ایذایی علیه دشمن انجام می داد.


در یکی از این عملیات های ایذایی، با حمل سلاح­های مختلف از جمله خمپاره نداز ۶۰ و آر.پی.جی به طرف مقر نیروهای دشمن راه افتادیم. من نیز به عنوان آر.پی.جی زن در عملیات شرکت کردم. وقتی به مقر نیروهای دشمن نزدیک شدیم و فرمان آتش داده شد، همراهان آتشباری را آغاز کردند. من نیز به اتفاق نیرویی که همراهم بود، گلوله را آماده ی شلیک کردیم. وقتی ماشه را چکاندم، آر.پی.جی عمل نکرد. دوباره گلوله گذاری کردیم. بار دوم هم موفق نشدیم. اگر چه شبی مهتابی بود؛ اما لکه ابری روی ماه را پوشانده بود و دید ما ضعیف بود. لحظات پراضطرابی را می گذراندیم،مانده بودیم که چه کار کنیم.
خوشبختانه دیری نگذشت که لکه ابر کنار رفت و ما متوجه اشکال کار شدیم این بار زیر نور مهتاب، گلوله گذاری را به طور درست انجام دادیم و اولین گلوله را با موفقیت شلیک کردیم. گلوله ها را تا آخر، یکی پس از دیگری با موفقیت شلیک کردیم و مهیای برگشت شدیم. در این عملیات، ولی الله عباسی نیروها را همراهی می کرد. هر کس موظف بود، شیاری را پیدا کند و خودش را نجات دهد. عباسی نیروها را می پایید؛ جلو می رفت و دوباره به عقب برمی گشت تا اگر کسی مجروح شده باشد، او را به مقر برساند. خیلی مواظب بود که کسی از نیروهای خودی جا نماند. ما شاهد بودیم که تمام دغدغه­ی او این بود که همه، سالم به مقر برگردند.»

موسی خیری، همرزم شهید عباسی، می گوید: «من در سال های ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳ در گروهان حُر، زیرمجموعه  گردان ۵۰۳ شهید بهشتی، با عباسی همرزم بودم. زمانی که دو عملیات والفجر۳ و والفجر۵ در منطقه ی مهران و چنگوله اجرا شد، شاهد تلاش های شبانه روزی ولی الله عباسی بودم. به یاد دارم که در عملیات والفجر۵ خیلی از رزمندگان یکی،دو شب نتوانستند، بخوابند. البته ایشان نزدیک سه شبانه روز نخوابید؛ زیرا پاتک های دشمن خواب را از چشم همه ربوده بود. ایشان قبل از اجرای عملیات، نیروها را سازماندهی می کرد. زمان اجرای عملیات، حضور داشت. پس از اجرای عملیات آفندی نیز از خطوط پدافندی بازدید می کرد.
به محض این که نیروهای ما منطقه ای را تصرف می کردند، ایشان دستور سنگرسازی می داد و در انتقال مجروحان به پشت خط کمک می کرد. مثلاً در عملیات والفجر۵، یکی از نیروهای تخریب که مشغول پاک سازی معبر بود، مجروح شد. در آن لحظه، آمبولانس در دسترس نبود. عباسی خودش دست به کار شد و رزمنده ی مجروح را به پشت خط انتقال داد. به موازات پرداختن به امور رزم، از کارهای تبلیغی و ارشادی نیز غافل نبود؛ رزمندگان را به پایداری، مقاومت و توکل به خدا تشویق می کرد. مرتب با خواندن این آیه ی شریفه: «اَلا بذکر الله تطمئنّ القلوب»رزمندگان را به یاد خدا می انداخت.
در روز دوم عملیات، دشمن دست به یک پاتک سنگین زد. تقریباً در بعضی محورها جنگ، حالت تن به تن داشت. عباسی با استفاده از یک تیربار، دشمن را زیر آتش قرار داده بود. ما شاهد بودیم که تیربار، هدف قرار گرفت و قنداق آن متلاشی شد. ابتدا تصور کردیم، ولی الله عباسی به شهادت رسیده است؛ اما خدا را شکر که ایشان جان سالم به در برد.

در شب سوم عملیات والفجر۵، در منطقه ی آزادخان کشته و تپه۲۳۰، دشمن پاتک جدیدی را تدارک دید. عباسی تعدادی از نیروهای آر.پی.جی زن را فراخواند و از آنان خواست تا مانع پیشروی تانک های دشمن شوند. خوشبختانه نیروهای خودی با نزدیک شدن به تانک ها، توانستند جلو تهاجم آن ها را بگیرند. در مجموع، او عملیات را به خوبی و با درایت هدایت می کرد.»


منبع : سایت شهدای ایلام
 
خلاصه ای از زندگینامه پاسدار شهید ولی الله عباسی

وی فرزند عبدالله در اولین روز پاییز 1343 در شیروان چرداول دیده به جهان گشود ایشان  توانست تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه دهد  وی با علاقه ای که به انقلاب داشت  به عضویت سپاه پاسداران در آمد و راهی مناطق عملیاتی شد. شهید در منطقه عملیاتی چنگوله بعنوان جانشین  فرمانده گردان 503 شهید بهشتی لشکر یازده حضرت امیر(ع)  مشغول خدمت بود در درگیری با دشمن براثر اصابت ترکش  در هشتمین روز از خردادماه 1365 به شهادت رسید
مزار پاکش در جوار امامزاده  علی صالح(ع)  قرار دارد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده