زندگینامه شهید "قدیرعلی اسدی"
تصمیم داشت درس را بخواند و سال سوم هنر نقاشی را که نیمه کاره مانده بود به اتمام برساند؛ ناگهان به قول خود شهید، نامه ای مسیر زندگی اش را تغییر داد.

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ شهید قديرعلي اسدی، نوزدهم فروردین 1345 ، در شهرســتان شمیرانات چشــم به جهان گشود. پــدرش فتحعلي و مادرش خجســته نام داشــت. تا دوم متوســطه درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافــت. دهم مــرداد 1362 ، در حاج عمران عــراق بر اثر اصابت ترکش شــهید شــد. مزار او در امام زاده علی اکبر چیذر زادگاهش واقع است.

شهید قدیر علی اسدی از سن 8 سالگی ضمن اشتغال به تحصیل در کلاس های آموزش قرآن نیز حاضر می شد و روح پاک و معصومش را با کلام وحی می آراست تا از آلودگی ها و ناپاکی ها مبرا باشد. از خصوصیات با ارزش او، سعی در کمک به دیگران تا حد تواناییش بود؛ خصوصا در کمک به والدینش دقت فراوان داشت. حجب و حیا در صورتش آنقدر نمایان بود که همگان را به دلسوزی و امید وا می داشت.

نوجوان شجاع

دوران نوجوانیش با اوج گیری قیام خونین امت شهید پرورمان، مصادف بود که پیر، جوان، زن و کودک یک پارچه و متحد دست به دست هم دادند تا نظام منفور ستم شاهی را ریشه کن و نظام جمهوری اسلامی را جایگزین آن نمایند. شهید اسدی نیز به دلیل آنکه در خانواده‌ای مذهبی پرورش یافته بود و نیز با راهنمایی یکی از اعضا خانواده‌اش که در مبارزات نقش داشت، به زودی شعله های سرکش را بر علیه رژیم ستم شاهی در نهاد این نوجوان شعله‌ور ساخت. او بسیار بی‌باک و شجاع بود، به همین جهت نخستین بانگ الله اکبر در محل اقامتشان از منزل آنان برخاست، که لرزه بر اندام پوسیده و فرتوت رژیم می انداخت. شب ها با وجود حکومت نظامی، فاصله خانه خودشان و خواهرش را تکبیر گویان طی می‌کرد.

خلاق و باهوش بود

در تظاهرات و راهپیمایی های متعدد از جمله، راهپیمایی عظیم عید‌فطر و تاسوعا و عاشورا نقش فعال داشت که گسترش حضور همیشگی اش در تظاهرات، حتی به بعد انقلاب نیز می رسد. از جمله شرکت در راهپیمایی هایی که بر علیه منافقین و ملی گراها برگزار می شد، همیشه نقش فعال و موثری داشت. به علت اینکه در هنرستان تحصیل می نمود، هوش و استعداد قابل تحسین، در ابتکار واختراع از خود نشان می داد؛ در ساختن وسایل الکتریکی آنقدر مهارت داشت که یادگارهایی نیز از خود در زمینه ی ساختِ این گونه وسایل بعد از شهادتش به یادگار گذاشته است.

شهادت پسر عمه

شهریور ماه سال 1361 بود که شهادت پسرعمه اش اثر عمیقی در روحیه او به جای گذاشت، تا آنجا که برای جلب رضایت خانواده به منظور اعزام به جبهه سه روز متوالی روزه گرفت و افطار هم نکرد. تا اینکه پس از جلب موافقت خانواده، جهت فراگیری فنون رزمی به پادگان امام حسین (ع) منتقل شد. پس از یک ماه آموزش در اسفند ماه همان سال عازم جبهه شد و بعد از سه ماه و نیم ستیز با مزدوران بعثی و خود فروختگان کومله و دموکرات به تهران بازگشت. بعد از بازگشت از کردستان به کلی تغییر کرده بود؛ یک حالت روحانی و عرفانی به خود گرفته بود. به طوری که حتی در ماه مبارک رمضان، نماز مغربش را قبل از افطار به جا می آورد؛ در نماز جمعه و دعای کمیل شرکت می جست و کتاب های مورد علاقه اش که بیشتر مطالعه می نمود، کتاب های شهید دستغیب بود، که خواندن آن ها را به دیگران نیز توصیه می نمود.

نامه ای که مسیر زندگی اش را عوض کرد!

خرداد ماه سال 1362 بود که تصمیم داشت درس را بخواند و سال سوم هنر نقاشی را، که نیمه کاره مانده بود به اتمام برساند؛ ناگهان به قول خود شهید، نامه ای مسیر زندگی اش را تغییر داد. در فاصله بسیار کوتاهی، حتی کمتر از سه روز آماده اعزام به جبهه شد. در حالی که روز پنجم تیرماه از فرط خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، عازم جبهه شد و پس از 35 روز حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل و مقابله با صدامیان متجاوز، سرانجام در سن 17 سالگی با شرکت در عملیات غرور آفرین والفجر، در منطقه حاج عمران بر اثر موج انفجار سلاحهای مزدوارن بعثی قامت جوانیش به خون نشست و به ملکوت اعلی پیوست.

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده