روایتی از مادر شهید نصراله آبسالان؛
مادر گرانقدر شهید می‌گوید: تنها آرزوی فرزندم «نصراله» این بود که وقتی شهید شد با خاک غسل داده شود و موقعی که پیکر مطهرش آوردند قابلیت غسل با آب را نداشت او را با خاک غسل دادند، اینگونه پسرم به آرزوی خود رسید. اما آرزوی دیدن دوباره روی ماهش برای من حسرتی دائمی شد. به مناسبت هفته بسیج نوید شاهد ایلام پای صحبت‌های این مادر گرانقدر شهید نشسته است.

به گزارشنوید شاهد ایلام؛ مادر شهید «نصراله آبسالان» در حالی که عکس پسر شهیدش را در دست گرفته بود آماده مصاحبه با ما شد تا از رشادت ها و ایثار و فداکاری دلبندش به ما بگوید. وقتی که وارد خانه ساده و صمیمی مادر شهید نصراله آبسالان در دهلران شدیم، خانه ای با همان سبک قدیمی، با قالی های ساده و زیبا که عکس شهید روی طاقچه آن قرار داشت مادر این شهید پس از استقبال و پذیرایی از ما عکس شهیدش را در آغوش کشید و صورت فرزندش را از روی قاب عکس بوسید و زمزمه میکرد پسرم را در راه امام حسین(ع) تقدیم اسلام کردم.


از همان دوران ابتدایی به عضویت بسیج درآمد

مکیه عبدالهی با این جمله سخنش را آغاز می کند: قربان پسرم شوم او از بچگی پاک و صورتش نورانی بود و به نماز اول وقت و مسجد علاقه مند بود و وقتی که کلاس چهارم بود به عضویت بسیج درآمد و از همان ابتدای انقلاب به امام علاقه ویژه ای داشت.

وی ادامه داد: پسرم نصراله با اینکه تنها ۱۰ سال داشت در کلاس و دوره های بسیج شرکت می کرد و از همان ابتدای جنگ تحمیلی عضو بسیج شد و از من و پدرش همیشه می خواست که اجازه دهیم راهی جبهه شود، هر چند بارها مخفیانه در دوره ها شرکت می کرد که با مخالفت ما همراه می شد.

تأکید به حفظ حجاب

مادر نصراله درباره علاقه ی شهید به جبهه رفتن گفت: پسرم همیشه به موضوع دفاع از ناموس و رعایت حجاب تأکید داشت و می گفت: مادرجان، دوستم در جبهه شهید شده چرا من به جبهه نروم مگر خون من از بقیه رنگین تر است.

من هم پاسخ دادم اگر تو جبهه بروی چه کسی سرپرستی ما را بر عهده خواهد گرفت، او نیز در جواب می گفت: مادر اگر دشمن جلوتر بیاید زندگی همه در خطر است و به فرمان امام باید دفاع کنیم تا دشمن پیشروی نکند.

بدون اطلاع به جبهه اعزام شده بود

خانم عبدالهی در اینجا در حالی که صورت فرزندش را از روی قاب عکس نوازش می کرد گفت: پس از چند روز از نبودن پسرم شنیدم نصراله بدون اطلاع ما پیش از اعزام به جبهه به دوره آموزشی پس از گذراندن اولین دوره آموزشی در سپاه دهلران به جبهه اعزام شده است.

حضور نصراله در دوره‌های آموزشی سپاه در خوزستان و ایلام چند ماه به طول انجامید تا اینکه صبر ما تمام شده و از طریق همرزمانش جویای احوال شدیم که گفته بود: رضایت شما و پدرم مهم است اما مگر شما چه چیزی از مادران شهدا کم دارید که نمی‌خواهید من شهید شوم! به ناچار با دیدن عزم جدی فرزندم برای اعزام به جبهه خود را راضی به رفتنش کردیم و دیگر هیچ نگفتیم.

رفتن به جبهه پس از شب ازدواج

مادر شهید با شوق خاصی ادامه داد: همیشه دوست داشتم پسرم ازدواج کند که با کمک یکی از آشنایان با همسرش آشنا شدیم به پسرم معرفی کردیم و نصراله پس از مرخصی در خرداد ۱۳۶۴ ازدواج کرد و پس از گذشت ۲۴ ساعت از ازدواجش دوباره به جبهه رفت.

شرکت در عملیات شاخ شمیران یک ماه قبل از تولد مقداد

نصراله بیشتر وقت ها در جبهه بود و خیلی کم به مرخصی می آمد به طوریکه پس از ازدواجش برای حضور در عملیات به جبهه چنگوله رفت و اواخر بهمن ماه ۱۳۶۴ نزدیک تولد فرزند اولش مقداد در عملیات شاخ شمیران شرکت داشت و پس از تولد مقداد به فاو رفت و در خوزستان مربی تخریب شد بعد از آن به پادگان سرابله رفت.

قربان قد رعنایت پسرم

یک روز گرم تابستانی در روستای بیشه دراز در حالی که هق‌هق‌کنان گریه کرده و دل‌شوره عجیبی داشتم نصراله وارد خانه شد و مرا بغل کرد و ناراحتی ام تبدیل به خوشحالی شد و پس از صرف غذا دیدم که خوابیده است در حالی که کتاب قرآن در دستش است، خواستم او را ببوسم که بیدار شد و دستم را بوسید، با خود زیر لب زمزمه کردم: مادر به قربان قد رعنایت پسرم.

نصراله گفت: مادر از من راضی هستی، من هم گفتم راضی‌ام فدایت شوم، خداوند پشت و پناهت باشد هر وقت به جبهه می روی دعایت می کنم و تا آمدنت لحظه شماری می کنم، پسرم ادامه داد: مادر می خواهم آرزویم را به تو بگویم ولی می ترسم ناراحت شوی، دوست دارم شهید بشم و با خاک غسل داده شوم.

بدرقه با دلشوره مادرانه

من همیشه دلشوره داشتم اما این بار انگار فرق می کرد و نصراله را تا در خانه بدرقه کردم، اما دلم می‌خواست مانع از رفتنش شوم و با دیدن حال و هوایم گفت: مادرم گریه نکن، اجازه بده تا بروم، همسر و فرزندانم را اول به خدا و بعد به شما می سپارم؛ با چشمانی گریان پاره تنم را راهی کرده و برای سلامتی اش دعا کردم.

نصراله پسرم دوازدهم آبان ۶۵ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد پس از گذراندن دوره آموزشی نظامی و دوره مربیگری در اهواز به عنوان مربی در لشکر ۱۱ امیرالمؤمنین (ع) مشغول به کار شد پس از آن به سپاه ایلام منتقل شد.
او در عملیات والفجر ۵ شرکت داشت تا (۵ خرداد ۱۳۶۵) به عنوان منشی گردان ۵۰۵ محرم خدمت کرد، شهید عبدالصالح امینیان (از شهدای شهر دهلران که اهل مشهد بود و در جبهه هایی چون سومار، میمه، مهران، قصر شیرین، موسیان و چند منطقه دیگر شرکت داشت و دهم مرداد ۶۲ در مهران به شهادت رسید) علاقه زیادی به پسرم نصراله داشت.

نصراله به آرزویش رسید

مادر شهید به اینجا که می‌رسد گویی زمان به عقب برگشته و او را به آن لحظه وداع با دلبندش می‌برد، صدایش لرزیده و بغض گلویش را فشرده و لحظه‌ای چشمانش را بسته و به محکمی عکس فرزندش را به آغوش می‌کشد و سپس ادامه می‌دهد: پنجشنبه شب تاسوعا سال ۶۶(دوازدهم شهریور ۱۳۶۶ ) در خانه نشسته و مشغول آماده کردن حلیم نذری امام حسین(ع) که همانند سالهای قبل این رسم را انجام می دادیم، بودم که درب خانه به صدا درآمد ناگهان دلشوره عجیبی در دلم شروع شد انگار قلبم تیر کشید و آشفتگی و اضطراب تمام وجودم را فرا گرفت، درب خانه را که باز کردم از نیروهای سپاه بودند دلشوره ام بیشتر شد و خبر شهادت نصراله را که شنیدم چشمانم سیاهی رفت و چند باری از هوش رفتم اما وقتی به هوش آمدم به یاد وصیتش افتادم و شوق شهادتش و یاد مادران شهید دلم آرام شد، در تشییع پیکر پسرم نصراله به دلیل اینکه پیکر مطهرش قابلیت غسل با آب را نداشت او را با خاک غسل دادند اینگونه پسرم به آرزوی خود رسید و اما آرزوی دیدن دوباره روی ماهش برای من حسرتی دائمی شد.

مادر شهید اینجا دوباره دیگر طاقت نمی‌آورد و با گذشت ۳۶ سال از آن روز باز چنان ابر بهاری گریه می‌کند که گویا روز نخست است که فرزندش را از دست داده است، حسرت ندیدن نصراله قلبش را همچنان به درد می‌آورد و طوری حرف می‌زند که انگار خود را مورد شماتت قرار می‌دهد که چرا آن روز او را خوب ندیده و نتوانسته او را در آغوش کشد.

سخنان پایانی مادر شهید

خانم عبدالهی در پایان می‌گوید: من از شهادت پسرم راضی هستم چرا که نصراله راه درست را انتخاب کرد و او در راه امام حسین(ع) به شهادت رسیده است.

صحبت هایم را تمام می کنم، اما همچنان غم چشمان مادر نصراله آبسالان و بغض گلویش و حسرت ۳۶ ساله او برای دیدن فرزندش همچنان بر چشمانش نقش می‌بندد و می‌گوید: مادر نبوده‌ای که بدانی غم پسر آتش به جان مادر دلتنگت می‌زند.

دوست دارم با خاک غسل داده شوم!
.
مصاحبه از مریم بالوی فیلی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده