نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره ای از شهید
خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم عیدی‌زاده»
مادر شهید تعریف می‌کند: «او با همه‌ی بچه‌هایم فرق داشت، مرتب نماز شب‌ می‌خواند. همیشه تو کارهای خانه به من کمک می‌کرد و ...»
کد خبر: ۵۵۸۱۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹

خاطره‌‌ای از شهید «محمدباقر محبوبی»
مادر شهید تعریف می‌کند: «در آن زمان محمدباقر 17 سال بیشتر نداشت که شور جبهه به سرش افتاد. مدام توی خانه راه می‌رفت و از جبهه حرف می‌زد.»
کد خبر: ۵۵۸۱۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۸

خاطره‌‌ای از شهید «قاسم احمدی طیفکانی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «برادرم به شهادت که آرزوی همیشگی‌اش بود دست پیدا کرد و در آخر به آن چیزی که دوست داشت رسید.»
کد خبر: ۵۵۸۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۵

خاطره‌‌ای از شهید «اسحاق مهربان‌طلب»
دوست شهید تعریف می‌کند: «همیشه به همه و مردم روستا احترام زیادی می‌گذاشت و درس فداکاری و ایثار را به ما می‌آموخت. ما از این شهید عزیز خیلی درس گذشت و ایثار گرفتیم.»
کد خبر: ۵۵۷۹۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۱

خاطره‌‌ای از شهید «پیرک جعفری»
همسر شهید تعریف می‌کند: «مهربانی و سخاوت همسرم را نباید از من، بلکه از مردم محله یا از فقرا و یتیمان که برایشان پدر، حامی و دوستی مهربان بود باید پرسید.»
کد خبر: ۵۵۷۹۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۱

خاطره‌‌ای از شهید «علیشاه احمدشاهی حکمی»
مادر شهید تعریف می‌کند: «آب را پشت سرش ریختم و رفت تا یاری کوچک باشد در خیل لشکران فدایی رهبرش و جان نثاری برای کشورش باشد.»
کد خبر: ۵۵۷۹۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۱

خاطره‌‌ای از شهید «دادمحمد محرم‌زاده»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «شهید گفت پسرم دانش‌آموزان در کلاس‌های درس و مدرسه‌ها بیشتر به امدادگری شما احتیاج دارند، چون امکان بمباران مدرسه‌ها هم هست و آن‌ها آینده‌سازان انقلاب هستند.»
کد خبر: ۵۵۷۸۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۹

خاطره‌‌ای از شهید «محمد مریدی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «شهید همیشه حرف اول و آخرش شهادت بود. زمانی که به مرخصی می‌آمد همه‌اش از شهادت و شهید شدن حرف می‌زد و ...»
کد خبر: ۵۵۷۸۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۸

خاطره‌‌ای از شهید «صغرا شیرازی»
پسر عمه شهید تعریف می‌کند: «شهید همیشه با خانم بنده در راهپیمایی‌های انقلاب شرکت می‌کرد و در زمینه‌های فرهنگی بسیار فعال بود.»
کد خبر: ۵۵۷۸۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «حسین سالاری پشت‌کوه»
مادر شهید تعریف می‌کند: «انگار از همان ابتدا می‌دانست که قرار است شهید شود. همیشه می‌گفت اگر شهید شدم و جنازه‌ام را آوردند بر جنازه من گریه نکنید، من که از علی‌اکبر امام حسین(ع) بهتر و بالاتر نیستم.»
کد خبر: ۵۵۷۷۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶

خاطره‌‌ای از شهید «غلام رحیمی»
مادر شهید تعریف می‌کند: «یک روز غلام به پیش من آمد و گفت که می‌خواهم به جبهه بروم. من ابتدا با تصمیم او مخالفت کردم اما ...»
کد خبر: ۵۵۷۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶

خاطره‌‌ای از شهید «جمعه دمیار»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «یکی از خاطراتی که از پدرم به یاد دارم این است که پدرم یکی از دلیرمردان دوران جنگ بود و ...»
کد خبر: ۵۵۷۷۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶

خاطره‌‌ای از جانباز شهید «موسی عامریان مقدم»
همسر شهید تعریف می‌کند: «شهید می‌گفت ما باید قدردان این ملت عزیز باشیم و باید با مردم با مهربانی برخورد کنیم»
کد خبر: ۵۵۷۷۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۲

خاطره‌‌ای از شهید «حسین عالی‌زاده»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «حسین عاشق نقاشی کردن بود، قاری قرآن بود، لحن و صورت زیبایی داشت. همیشه می‌گفت قرآن را باید با صدای خوش خواند، توی نقاشی کردن هم دستی توانا داشت.»
کد خبر: ۵۵۷۷۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱

خاطره‌‌ای از شهید «احمد مدنی سربارانی»
دوست و همرزم شهید تعریف می‌کند: «بعد از آموزشی انشاالله با هم به جبهه می‌رویم، خدمت سربازی را با هم تو یک سنگر خدمت می‌کنیم، نمی‌دانستیم که هر کدام از ما واقعا داخل یک گردان و لشکر می‌افتیم.»
کد خبر: ۵۵۷۷۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «مریم جلالی»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «شهید گفت همین جا وصیت می‌کنم که پس از مرگ من بچه‌ها را به کسی ندهید، خودتان آن‌ها را بزرگ کنید و برایشان مادری کنید»
کد خبر: ۵۵۷۶۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «علی رنجبری»
پدر شهید تعریف می‌کند: «می‌خواست به جبهه برود، مادرش گفت هنوز برایت زود است که به جبهه بروی، انشاالله وقتش که شد برو ولی علی مصمم بود.»
کد خبر: ۵۵۷۶۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۹

خاطره‌‌ای از شهید «پرویز صالحی جنتی»
مادر شهید تعریف می‌کند: «شهید می‌گفت اگر ما برای دفاع از میهن نرویم و دیگران هم نروند پس چه کسی می‌خواهد از میهن ما دفاع کند، آیا ما باید بگذاریم که آمریکا بیاید میهن و ناموس ما را مورد اذیت و آزار قرار دهد.»
کد خبر: ۵۵۷۶۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۸

خاطره‌‌ای از شهید «یعقوب رحیمی»
پدر شهید تعریف می‌کند: «چون راه‌های آن منطقه ناامن بود در آن جا ماند و از مردم در مقابل اشرار دفاع می‌کرد تا اینکه روزی با اشرار روبه‌رو شد.»
کد خبر: ۵۵۷۶۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۳

خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل نوحه‌گو شهواری»
دوست و همسنگر شهید تعریف می‌کند: «شروع کردم به گریه کردن که یک مرتبه متوجه شدم اسب سفیدی به طرفم می‌آید، از آن حالت خارج شدم، فکر کردم منافقین حمله کردند.....»
کد خبر: ۵۵۷۶۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۲