بعثیها اهل اسراف نبودند!
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ محمد سلطانی پانزده اسفند 1344 در روستای کارزان از توابع شهر ایلام به دنیا آمد. در عملیاتهایی چون والفجر مقدماتی، والفجر3، خیبر و کربلای 5 حضور داشتتند.
در طی عملیات کربلای 5 به اسارت دشمن درآمد. وی میگوید از آنجایی که تقریباً تمام نیروهای گردان ما در این عملیات شهید شدند خانوادهام به خیال اینکه من هم شهید شدهام برایم تا چهل روز مراسم فاتحهخوانی برگزار کرده بودند. بعد از چند ماه بچههای تعاون سپاه فیلمی که عراق از اسرای ایرانی در تلويزيون نمایش داده بود را ضبط کرده بودند و خواهرم با دیدن آن فیلم من را مشاهده کرده، اینطور شد که خانوادهام فهمیدند من زندهام. سال 1369 در طی تبادل اسرا به وطن بازگشتم.
او میگوید از جمع پانصد نفره بیش از دویست نفر مجروح بدحال داشتیم. منم مجروح بودم ولی از من بدحالتر خیلیها بودند.
اواخر بهمن بود و از مجروحیت غواصهای کربلای چهار نزدیک دو ماه گذشته بود. همه زخمها عفونت کرده بودند و بعثیها حاضر نبودن کسی رو بفرستند بیمارستان.
قبل از ورود ما به غرفهها چند نفر شهید شده بودند و هر آن خطر مرگ برای عدهای وجود داشت. هفتهای یک بار مجروحها را میبردند داخل محوطه و مقدار کمی باند و مختصری ساولون به بهیارهای خودمان که بهشان میگفتند «مزمد» میدادند که زخم بچهها رو پانسمان کنند.
دو سه نفر از بچهها مثل احمد فراهانی و حسن طاهری شده بودند مزمد و با دلسوزی بچهها رو پانسمان میکردند. طفلکی ها نمیدونستند با این مقدار باند چطور به آن همه زخمی رسیدگی کنند.
تو این فقره بعثی ها به شدت اهل قناعت بودند و به هیچوجه اسراف نمیکردند. همه امکاناتی که می آوردند برای ده نفر بیشتر کفایت نمیکرد ولی احمد و حسن مجبور بودند هر دفعه بین صد تا دویست نفر رو پانسمان کنند. زخمهای عمیق که مدام از آنها چرک و عفونت خارج میشد با یه ذره ساولون شسته میشدند و با یه لایه باند نازک آنها را میبستند. این همهی رسیدگی اونا به مجروحین ما طی دو ماه بود.
گاهی هم به ندرت چند تا قرص و کپسول میدادند. در مدت دو هفتهای که من در الرشید بودم یک بار پانسمان شدم و حتی یک دانه قرص روی زبانم نرفت.
فاصله بین دو رسیدگی آنقدر زیاد بود که ناچار بودیم حداکثر صرفهجویی رو در باندها انجام بدیم. به همین خاطر دو سه روز یک بار همان باندهای کثیف رو باز میکردیم و با مقدار کمی آب میشستیم و بارها از آنها استفاده میکردیم. بعد از چند روز باندها مثل قیر سیاه و کثیف میشدند ولی باز اونا رو دور نمینداختیم. فقط میخواستیم یه چیزی روی زخم هایمان باشد که در آن ازدحام که بدنمان زیاد بهم میخورد، مرتب دچار خونریزی نشویم.
انتهای پیام/