نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
پدر شهید "سیدرضا موسوی" در خاطره ای می گوید: «آخرین باری که رضا را دیدم گفت: پدر جان اگر شهید شدم دیگر نگرانی ندارم زیرا تا اندازه ای که توانایی داشتم در راه اسلام جنگیدم تا دشمنان زبون را از بین ببرم و...»
کد خبر: ۵۱۹۴۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۶

نوید شاهد - «من که از او اینگونه بدقولی ندیده بودم، ناراحت شدم. اتاق را ترک کردم و سوار بر ماشین شدم و از روی ناراحتی و کنجکاوی به دنبالش حرکت کردم تا ببینم چه عاملی باعث شده که او قرارش را بر هم بزند؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم "قدرت‌الله چگینی" از زبان یکی از دوستان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۹۴۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۶

یکی از دوستان شهید "ملک علی پاکنده" در خاطره ای روایت می کند: «با علی همکلاس و هم محله ای بودم و هر روز با هم به مدرسه می رفتیم. یک روز در هوای سرد زمستانی...»
کد خبر: ۵۱۹۳۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۵

خواهر شهید "رسول کشاورز" در خاطره ای روایت می کند: «رسول کشاورزی مومن و متدین بود. هرگاه که وارد خانه می شد یک حدیث از حضرت علی روایت می کرد. یک روز به او گفتم...»
کد خبر: ۵۱۹۳۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۸

نوید شاهد - «وقتی تظاهراتی رخ می‌داد و تیراندازی می‌شد، عوامل شهربانی و ارتش، بیمارستان را قُرُق می‌کردند تا به قول خود اخلالگران زخمی را دستگیر نمایند و با ضرب و جرح با خود ببرند. البته ما هم رو دست نمی‌خوردیم و مجروحان تیرخورده را پنهان می‌کردیم یا مخفیانه فراری می‌دادیم ...» ادامه این خاطره از زبان "کبری چگینی" از نقش زنان امدادگر استان قزوین در مداوای مجروحان قبل از انقلاب را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۹۳۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۵

نوید شاهد - علي را از پيش ما برداشتند و با خود بردند. تپه اي درپيش بود و راه باريكي داشت تا از تپه رد شود. با نگاه هاي گوناگون و با چشم اشك بار به ما نگاه مي كرد. هميشه و هرگز اين نگاه را از ياد نمي برم. متنی که خواندید قسمتی از خاطره برادر شهید «علی درویژه» بود که تقدیم شما مخاطبان عزیز می گردد.
کد خبر: ۵۱۹۱۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۴

همسر شهید سلامت امیر سرتیپ ستاد "قاسم جلیلوند":
نوید شاهد - «براى اولین بار در مراسم خواستگارى از نزدیک با ایشان روبرو شــدم نور ایمان و عمق مهربانى را در چهره‌اش دیدم و مهرش بر دلم نشســت. به نظرم بنده بهترین انتخاب را در خصوص انتخاب همسر انجام داده‌ام ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع سلامت امیر سرتیپ ستاد "قاسم جلیلوند" از زبان همسر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۹۱۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۴

نوید شاهد - کتاب «بابانظر» به بیان دقیق خاطرات شفاهی سردار شهید محمد حسن نظرنژاد از زبان این شهید والامقام پرداخته است.
کد خبر: ۵۱۹۱۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۵

نوید شاهد - «"تاج‌احمدی‌تبریزی" با دوربین عکاسی‌اش آمده بود تا از ما و اتفاقات منطقه عکس بگیرد. ایشان عکس‌های زیادی گرفته بود. به ما که رسید دوست داشت با جمع ما عکس یادگاری داشته باشد ...» ادامه این خاطره از شهید "علی تاج‌احمدی‌تبریزی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۹۰۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۳

نوید شاهد – قدم خیر دده جانی مادر شهید «حمیدرضا کاوه» این گونه روایت می‌کند: یه روز با خبر شدم حمید رضا به جای رفتن به مدرسه به پایگاه بسیج می‌رود و آنجا نگهبانی می‌دهد وقتی به خانه برگشت ازش پرسیدم حمید جان چرا اینکارو کردی؟ تو هنوز بچه‌ای و باید درس بخوانی. گفت مادر جان این کاری که من الان می‌کنم از مدرسه مهمتر و واجب‌تر هست. ادامه این روایت را در نوید شاهد مشاهده کنید.
کد خبر: ۵۱۹۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۱

نوید شاهد - «شهید جانباز "مجید نبیل" در همه امور از سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، مقید به رعایت انصاف، حق‌گرایی و حق‌طلبی بود؛ لذا از عمق جان و با بینش بالا نسبت به انقلاب اسلامی اعتقاد داشت و هرگاه احساس انحرافی می‌کرد، نسبت به آن حساسیت نشان می‌داد ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز "مجید نبیل" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۹۰۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۱

تاریخ شفاهی؛
نوید شاهد- آنچه می بینید گزیده ای از مصاحبه با مادر شهید "عبدالمجید قنبری باغستانی" و بیان خاطرات این مادر بزرگوار از دوران تولد فرزندش، تحصیل در حوزه علمیه، حضور در جبهه و علاقه و آرزوی شهادت وی است.
کد خبر: ۵۱۹۰۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۱

نوید شاهد- دوست شهید "امیرحسین علی اکبری" در خاطره ای از این شهید والامقام می گوید:«با شنیدن خبر يورش رژيم بعث به ايران، طاقت نیاورد و داوطلبانه جهت ثبت نام اقدام کرد. در راه بازگشت از پادگان هواپيماهاي دشمن اقدام به بمباران شهر کردند. امیرحسین مثل همیشه آماده کمک بود در راه چوپاني را دید كه براثر اين حادثه زخمي شده، طاقت نیاورد به سمت او دوید و تمام تلاشش را برای رساندن او به بيمارستان کرد...» ادامه متن خاطره این شهید والامقام را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۸۹۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۱

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «آخر چقدر باید مومن شد، چقدر تزکیه نفس کرد، چقدر تقوا و ایمان داشت، چقدر زاهد بود، چقدر ریاضت کشید تا توانست حبیب‌الله شد. ولی رزمندگان ما چه راحت بهترین بنده خدا می‌شوند؟ ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۸۸۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۹

نوید شاهد - «در ابتدای اسارت تصور می‌کردیم در اسارت هم باید با بعثی‌ها جنگید و به دستور‌های آن‌ها گردن ننهاد. به همین دلیل همواره با هم درگیر بودیم و هر از چندگاهی چندین نفر از ما مجروح و حتی به شهادت می‌رسیدند ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۸۸۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۹

نوید شاهد - آنچه می بینید گزیده ای از مصاحبه با پدر شهید "غلام آبسینه" و خاطرات این پدر بزرگوار از حضور فرزندش در جبهه و فعالیت های فرهنگی و مذهبی وی است.
کد خبر: ۵۱۸۸۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۹

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «نیمه‌های شب صدای کبوتر می‌آمد، تعجب کردم که در این بحبوحه جنگ و آتش کبوتر چه کار می‌کند؟ وقتی که به دنبال صدا رفتم. دیدم یک جفت کبوتر سفید بسیار قشنگ در پشت جیب ۱۰۶ خوابیده‌اند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۸۸۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۸

نوید شاهد - «وقتی متوجه شد که از طرف شهرداری منطقه، کوچه ایشان را آسفالت کرده‌اند. خیلی عصبانی شد و با شهردار آن منطقه حسابی دعوا کرد که چرا این کار را کرده‌اید؟ ...» ادامه این خاطره از شهید "محمدعلی رجایی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۸۶۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۷

خواهر شهیدان "عبدالرزاقی" روایت می‌کند؛
نوید شاهد - «مادر را برای تشخیص جسد بردند، جسد نبود خاک بود؛ متلاشی شده بود. اسکلت کاملی در لباسش آرمیده بود، اما وقتی دست می‌زدی پودر می‌شد. مادر از روی لباس‌ها، کتانی و فانسقه حمید توانست او را شناسایی کند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "حمید عبدالرزاقی" از زبان خواهر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۸۶۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۶

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «به ما دستور دادند باید دستگاه‌های ارتباطی تا صبح کار کنند، دستگاه‌ها در طول این مدت 20 لیتر بنزین مصرف می‌کردند با این شرایط با کمبود بنزین مواجه می‌شدیم با قرارگاه تماس گرفتیم و درخواست بنزین کردیم. قرار شد برایمان بفرستند اما نرسید ...» ادامه این خاطره را از "علیرضا سیفی‌دهکی" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۸۶۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۵