وصیت نامه شهید جواد حقایق پور
جواد حقایق پور، یکم خرداد ۱۳۴۲، در روستای محمودآباد از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش اسدالله، کشاورز بود و مادرش اقدس نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفتم بهمن ۱۳۶۶، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به شکم و دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
نوید شاهد قزوین:
وصیت نامه شهید جواد حقایق پور

با سوختن هاست که انسان آبدیده و محکم می شود

مدتها در این اندیشه بودم که توفیقى حاصل آید تا بتوانم وصیتنامه خود را براى شما پدر و مادر و همسرم بازگو نمایم تا بنا بر حدیث روایت شده از امام صادق(ع)، عمل نمایم.
حضرت مى‏ فرمایند: «سزاوار نیست مسلمانى شب بخوابد و وصیتنامه‏ اش زیر سرش نباشد.»
مادر جان! سعى کن اگر خداوند لطفى به من حقیر کرد و قبولم نمود که در راهش جان دهم، چون زینب (س) صبور و بردبار بوده و اقتدا به زینب (س) و زهرا (س) کنى.
هر وقت یاد من افتادى، به یاد مظلومیت حسین(ع) و یارانش باش که در صحراى کربلا چگونه جان دادند و هرگز تن به خوارى و ذلت ندادند.
مادر عزیز! به یاد آور که حسین(ع) على اصغرش را داد. برادرش را داد و پیرمرد نود ساله اش را داد، با این همه، زینب(س) ایستادگى کرد و در مجلس یزید سخنرانى نمود و دشمن زبون را با سخنرانی اش به لرزه درآورد.
مادر باید بسوزى و بسازى و با سوختن‏هاست که انسان آبدیده و محکم مى‏ شود.
پدر جان! شما براى فرزندانت بسیار فداکارى کردی و ما (خودم را مى‏ گویم) نتوانستیم دین خود را نسبت به شما ادا کنیم؛ از شما مى‏ خواهم حلالم کنى و اگر از من بدى و سستى دیدى عفوم نمایی.
پدرم! کلیه زندگی ام را در اختیار شما قرار مى ‏دهم. موقعى که از دنیا رفتم شما وکیل هستید تا از بچه هایم پرستارى نمایید و آنان را خوب و مؤمن بار بیاورید.
سخنى با مردم و فامیل؛ اى مردم! نگویید که من به خاطر بعضى چیزها به جبهه رفته‏ ام؛ خیر فقط و فقط به خاطر خدا و گسترش انقلاب اسلامى بوده که وظیفه ‏اى بر گردن همگى ماست.
بعضی ‏ها مى‏ گویند، بگذار هر وقت واجب عینى شد، خواهیم رفت.
اگر بخواهیم اینطور فکر کنیم تا به حال همه چیزمان رفته بود. چرا؟ چون اکنون جبهه نیاز به نیرو دارد. به هر جهت این انقلاب براى همگى ما حجت است و فرداى قیامت کسى نمى‏ تواند عذر و بهانه‏ اى بیاورد که من پیر بودم و یا بچه داشتم!
ضمناً قدر بسیج محل را بدانید و یاریشان کنید. شبها نگهبانى بدهید و اینها کسانى هستند که مظلومند و با کمترین امکانات کارهاى مهمى انجام مى‏ دهند.
خدایا! من شهادت را پذیرفته و قبول کرده ‏ام. یعنى آن را درک کرده و فهمیده ‏ام که شهادت چیست و براى چه شهید مى ‏شوم. من در این راه قدم برداشتم و خدا مرا همراهى کرد. به امید پیروزى کامل در تمام جهان.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده