پاسخ صادقانه
سهشنبه, ۰۶ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۳۸
وقتی مرا گرفتند، یکی از نیروهای حکومت نظامی گفت: اینجا داری چه کار میکنی؟ من هم خیلی صادقانه گفتم: داریم اعلامیه امام خمینی(س) را چاپ میکنیم... ادامه این خاطره از خواهر شهید «ابوالفضل خوئینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید...
![پاسخ صادقانه پاسخ صادقانه](/files/fa/news/1398/12/6/489017_584.jpg)
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید ابوالفضل خوئینی، هشتم آذر ۱۳۳۳ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش رضا، فروشنده بود و مادرش زهرا نام داشت تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. این شهید بزرگوار به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت، بیست و هشتم دی ۱۳۵۹ در میمک توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
معصومه خوئینی خواهر شهید ابوالفضل خوئینی:ابوالفضل تعریف میکرد: یک روز نیروهای حکومت نظامی برای دستگیری من آمده بودند. وقتی مرا گرفتند، یکی از آنها گفت: اینجا داری چه کار میکنی؟ من هم خیلی صادقانه گفتم: داریم اعلامیه امام خمینی(س) را چاپ میکنیم تا پخش کنیم و به مسئولیت خود که آگاهسازی مردم است- عمل نماییم!.
این را که گفتم، در ظاهر آن مامور خودش هم انقلابی بود، از صداقتم خیلی خوشش آمد و مرا رها کرد و رفت.
مبادا لو بروند
ایشان هر وقت در خانه بود، ما خیلی چیزها از او یاد میگرفتیم از جمله این که بسیار صداقت داشت و کارش خالصانه و برای رضای خدا بود و هیچگاه از خدمات و کارهایی که انجام میداد برای کسی تعریف نمیکرد.
اگر غریبهای به خانه تلفن میکرد، با برادرم کار داشت و ما از او میپرسیدیم که چه کسی بود؟ همواره میگفت: عبدالله بود!... همیشه در مورد همه دوستانش همین را میگفت و میخواست که دوستانش شناسایی نشوند تا مبادا لو بروند.
اغلب برای کار مهم یا ماموریتی خاص جایی میخواست برود، به سرعت خداحافظی میکرد و میرفت تا از زیر قرآنی که فراهم کرده بودیم، عبور نکند! میگفت: قرآن را باید بخوانیم و به آن عمل کنیم... قرآن برای بالای سر گرفتن و اینگونه کارها نیست!
منبع: کتاب خوئینی(مجموعه خاطرات یاران و همراهان شهید ابوالفضل خوئینی)
![مادر شهید مادر شهید](http://qazvin.navideshahed.com/files/fa/news/1398/8/2/444606_128.png)
نظر شما